🌹 مشق و دیکته مذهبی 🌹
🌹 ویژه کلاس اولی ها به پایین 🌹
🌸 س ( سین ) مثل :
🇮🇷 سوره ، سنگر ، سپاه ، سحر ، سمیع ،
🇮🇷 سردار سلیمانی ، سبحان ،
🇮🇷 سجده ، سجود ، سجاد ،
✍ #مشق_مذهبی #دیکته_مذهبی
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
👈 دوستان گلم ! اگر شما هم ، کلمات مذهبی با حرف " سین " یادتان آمد ، به ما هم بگین تا به اشتراک بذاریم .
🌸 آی فیتیله آی فیتیله
🌸 جمعه ها روز تعطیله
😍 یه بیل به باغچه بزنید
😍 یه سر به غنچه بزنید
😍 آبی به کوچه بزنید
😍 بوسه به بچه بزنید
🌸 آی فیتیله آی فیتیله
🌸 جمعه ها روز تعطیله
😍 شادی رو پیمونه کنید
😍 غصه رو بی خونه کنید
😍 غسل روز جمعه کنید
😍 موهاتونو شونه کنید
🌸 آی فیتیله آی فیتیله
🌸 جمعه ها روز تعطیله
😍 تق و تق و تق در بزنید
😍 به همدیگه سر بزنید
😍 از خونه ها دل بکنید
😍 پرنده شید پر بزنید
🌸 آی فیتیله آی فیتیله
🌸 جمعه ها روز تعطیله
😍 جمعه روز عبادته
😍 روز نماز وحدته
😍 روز ظهور مهدیه
😍 روز عشق و محبته
🌸 آی فیتیله آی فیتیله
🌸 جمعه ها روز تعطیله
🔮 @amoomolla
#جمعه #امام_زمان
☀️ داستان دختر شگفت انگیز ☀️
☀️☀️☀️ قسمت ششم ☀️☀️☀️
🌸 جعفر گفت :
🌹 بله جناب سروان
🌹 همین سه چهار ساعت پیش ،
🌹 با خانمم اومدیم اینجا پیش شما
🌹 و این بچه رو تحویل تون دادیم
🌹 مگه یادتون نیست ؟!
🌹 گفتیم که دم در خونه پیداش کردیم
🌸 سروان جلیلی گفت :
👨🏻✈️ واقعاً متوجه منظورتون نمیشم
👨🏻✈️ من مطمئنم
👨🏻✈️ که نه امروز و نه روزای دیگه ،
👨🏻✈️ نه شمارو دیدم نه این بچه رو .
👨🏻✈️ اولین باره که دارم می بینمتون
👨🏻✈️ خب حالا امرتون رو بفرمائید ؟!
🌸 جعفر ، دوباره ماجرای بچه را تعریف کرد
🌸 سپس بچه را تحویل پلیس داد
🌸 و به خانه برگشت .
🌸 در خانه را که باز کرد
🌸 صدای خنده زهرا و بچه را شنید
🌸 به طرف اتاق رفت
🌸 دوباره همان بچه و همان تشت طلا بود .
🌸 جعفر ، با تعجب به زهرا نگاه کرد .
🌸 سپس یک نگاه به پشت سرش کرد
🌸 و یک نگاه به بچه انداخت .
🌸 جعفر ، مات و مبهوت ، به زهرا گفت :
🌹 این بچه اینجا چکار می کنه ؟!
🌸 زهرا گفت :
🇮🇷 به من میگی ؟! به خودت بگو
🇮🇷 چرا بچه رو گذاشتی دم در و رفتی ؟!
🌸 جعفر گفت :
🌹 من نذاشتم ؛ من بردمش کلانتری
🌹 من تحویلش دادم و برگشتم
🌸 زهرا گفت :
🇮🇷 بچه ، دم در خونه بود
🇮🇷 من فکر کردم تو گذاشتیش
🌸 جعفر ، با عجله و بدون بچه به کلانتری رفت
🌸 مستقیم به طرف سروان جلیلی رفت و گفت :
🌹 آقا بچه کجاست ؟!
🌸 سروان جلیلی در حال نوشتن گفت :
🌟 کدوم بچه ؟!
🌸 جعفر گفت :
🌹 همون بچه ای که یک ساعت پیش ،
🌹 به شما تحویل دادم .
🌸 سروان جلیلی ،
🌸 خودکارش را روی دفتر گذاشت ؛
🌸 و با تعجب نگاهی به جعفر کرد و گفت :
🌟 شما به بنده بچه دادید ؟!
🌸 جعفر گفت : ندادم ؟!
🌸 سروان جلیلی گفت :
🌟 شما حالتون خوبه ؟!
🌟 بنده تا حالا شمارو ندیدم
🌟 از صبح تا الآن که در خدمتتون هستم
🌟 هیچ بچه ای هم تو کلانتری ندیدم
🌸 جعفر به فکر فرو رفت
🌸 بهت زده به سروان جلیلی نگاه می کرد .
🌸 سکوت جعفر ، طول کشید .
🌸 سروان جلیلی گفت :
🌟 آقا حالتون خوبه ؟!
🌸 جعفر ، معذرت خواهی کرد
🌸 و از کلانتری بیرون آمد .
🌸 در حال قدم زدن ، با خودش حرف می زد
🌸 از بس غرق فکر بود
🌸 نفهمید چگونه به خانه رسید .
🌸 سپس در حیاط ایستاد و زهرا را صدا زد .
🌸 زهرا با لبی خندان و روحیه ای شاد ،
🌸 و با بچه که در بغلش بود ،
🌸 به طرف جعفر آمد و گفت :
🇮🇷 بله عزیزم چی شده ؟!
🌸 جعفر گفت :
🌹 به نظرت ! من دیوونه شدم ؟!
🌸 زهرا گفت :
🇮🇷 نه قربونت برم
🇮🇷 تو عاقلترین مرد دنیایی .
☀️ ادامه دارد ... ☀️
🔮 @amoomolla
49.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 فیلم سینمایی تنهاترین سردار
🇮🇷 در مورد امام حسن مجتبی
🇮🇷 قسمت چهارم ( آخر )
🔮 @amoomolla
#فیلم_سینمایی #فیلم_ایرانی #سینمایی #سریال #کارتون #انیمیشن #پویانمایی
11.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای مهارت های زندگی
🇮🇷 قسمت ۴۰۶ : دوستی دو طرفه
🇮🇷 از هر دست بدی، از همان دست می گیری
🔮 @amoomolla
🇮🇷 #کارتون #انیمیشن #فیلم #سینمایی
🇮🇷 #پویانمایی #مهارتهای_زندگی
26.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای آرمن ۲
🇮🇷 تخیلی ، هیجانی ، ماجراجویی
🇮🇷 قسمت ۱۷ : نیرنگ کاراکان
🔮 @amoomolla
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کانال بایگانی فیلم و کارتون ، در سروش
📲 sapp.ir/iran_kartoon
☀️ داستان دختر شگفت انگیز ☀️
☀️☀️☀️ قسمت هفتم ☀️☀️☀️
🌸 جعفر به زهرا گفت :
🌹 فکر کنم این بچه ، یه بچه معمولی نیست
🌹 هم میتونه تنهایی بیاد خونه
🌹 هم میتونه کاری بکنه که دیگران ،
🌹 هیچی یادشون نباشه
🌸 زهرا گفت : چطور ؟!
🌸 جعفر گفت :
🌹 یادته صبح رفتیم بچه رو تحویل بدیم ؟!
🌹 وقتی برگشتیم چه اتفاقی افتاد ؟!
🌹 بچه رو تو خونه دیدیم
🌹 پلیس ، بچه رو نیاورده ، خودش اومده
🌹 دوباره که بچه رو فرستادم کلانتری
🌹 پلیسا ، بچه رو یادشون نبود
🌹 وقتی هم که برگشتم
🌹 شما فکر کردی ، من گذاشتمش پشت در ؛
🌹 ولی بازم خودش به تنهایی اومده ؛
🌹 برای سومین بار رفتم کلانتری ،
🌹 پلیسا ، نه منو یادشون بود نه بچه رو !!!
🌸 زهرا با تعجب به بچه نگاه کرد و گفت :
🇮🇷 یعنی این بچه ، استثنائیه ؟!
🌸 جعفر گفت :
🌹 نمی دونم ! شاید هم جادوگره یا آدم فضائیه
🌸 زهرا گفت :
🇮🇷 نه عزیزم اینجوری نگو
🇮🇷 این بچه ، شگفت انگیزه
🇮🇷 هر کی هست ، من دوستش دارم
🇮🇷 انگار خودش هم مارو دوست داره
🇮🇷 و حاضر نیست ما رو ترک کنه
🇮🇷 پس بذار پیش ما بمونه .
🇮🇷 بذار براش مادری کنم .
🌸 جعفر گفت :
🌹 پس پدر و مادرش چی ؟!
🌸 زهرا گفت :
🇮🇷 کدوم پدر و مادر ؟!
🇮🇷 پدر و مادرش اگه می خواستنش
🇮🇷 که دم در خونه ما نمیذاشتنش
🇮🇷 از کجا معلوم ، شاید هم پدر و مادر نداره
🌸 جعفر و زهرا ، تصمیم گرفتند
🌸 تا بچه را بزرگ کنند .
🌸 و از اینکه ،
🌸 احساس پدر و مادر شدن را تجربه کردند ،
🌸 خیلی خوشحال بودند .
🌸 و با هم قرار گذاشتند
🌸 تا از سر راهی و استثنایی بودن او ،
🌸 به کسی ، چیزی نگویند .
☀️ ادامه دارد ... ☀️
✍ نویسنده : حامد طرفی
🔮 @amoomolla
14.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون اتل متل یه جنگل
🇮🇷 این داستان : دایره بازی
🔮 @amoomolla
👈 ما رو به دوستان خود ، معرفی کنید .