30.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 فیلم سینمایی ویرانگر
🇮🇷 با بازی جمشید هاشم پور
🇮🇷 اکشن ، هیجانی ، معمایی
🇮🇷 قسمت اول
@amoomolla
#فیلم_ایرانی #سینمایی_ایرانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 آهنگ خداوند لک لک ها را دوست دارد
🔮 @amoomolla
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 کارتون زیبا و به یاد ماندنی
🇮🇷 خداوند لک لک ها را دوست دارد
🇮🇷 قسمت ۹
🔮 @amoomolla
👈 لطفا تبلیغ کننده کانال باشید .
🌹 داستان دختر پوشیه پوش 🌹
🌹 مبارزه ای ، هیجانی 🌹
🌹 قسمت چهارم 🌹
🍎 سمیه ، هم دانشگاه می خواند
🍎 و هم باشگاه کنگ فو می رفت .
🍎 او ، علاقه زیادی به ورزش داشت .
🍎 او در رشته کنگ فو ، مقام استانی آورده بود .
🍎 و در دانشگاه نیز ،
🍎 همیشه نمرات بالایی کسب می نمود .
🍎 در مقالات و مسابقات علمی نیز ،
🍎 مقام اول کسب کرده بود .
🍎 اما برای کسی مهم نبود که سمیه ،
🍎 قدرت بدنی یا قدرت عقلی و فکری دارد .
🍎 چون همه درگیر ظاهر و تیپ و زیبایی او ،
🍎 شده بودند .
🍎 هر وقت کنفرانس یا کارگاه علمی ،
🍎 در دانشگاه برگزار می شد ؛
🍎 و او می بایست
🍎 مطالب علمی اش را ارائه نماید ،
🍎 اساتید و دانشجویان ،
🍎 محو زیبایی او می شدند .
🍎 و از دیدن زیبایی های او ،
🍎 چنان لذتی می بردند که به حرف های او ،
🍎 هیچ اهمیت و بهایی نمی دادند .
🍎 و این جریان ، او را بیشتر عصبی می کرد .
🍎 همیشه به خاطر این بی توجهی ها ،
🍎 به خاطر کم اهمیت جلوه دادن علم و عقل او
🍎 با اساتید و دانشجویان ، دعوا می کرد .
🍎 سمیه همیشه در این فکر بود
🍎 که چکار کند تا مردم ،
🍎 باطن و روح او را درک کنند
🍎 علم و عقل و فکر او را ببینند
👈 نه جنسیت زنانه او را ...
👈 نه زیبایی و اندام شهوت انگیز او را ...
🍎 تا اینکه یک روز ،
🍎 برای رفتن به دانشگاه ، از خانه بیرون آمد .
🍎 به ماشین ها اشاره کرد تا بایستند
🍎 یک پراید سفید برایش ایستاد
🍎 سمیه سوار ماشین شد و گفت :
🌸 لطفا دانشگاه شهید چمران بریم .
🍎 راننده ، از آینه جلو ،
🍎 نگاهی به سمیه انداخت و حرکت کرد .
🍎 سمیه احساس کرد که ماشین ،
🍎 دارد به مسیر دیگری می رود .
🍎 به خاطر همین به راننده گفت :
🌸 آقا دارید اشتباه میرید .
🌸 مسیر دانشگاه ، از اون طرف بود .
🍎 راننده گفت :
🔥 بله می دونم ؛ ولی اون راه مسدوده .
🍎 سمیه بدون اینکه بترسد ؛
🍎 یا احساس خطر کند ؛
🍎 ساکت نشست و چیزی نگفت .
🍎 بعد از مدتی متوجه شد
🍎 که خیلی از دانشگاه دور شدند .
🍎 اینجا بود که احساس خطر کرد
🍎 ولی باز هم چیزی نگفت
🍎 تا اینکه ماشین ،
🍎 به کوچه بن بست رسید .
🍎 سمیه عصبانی شد
🍎 و سر راننده داد زد و گفت :
🌸 مردیکه بی شعور ،
🌸 منو آوردی اینجا چکار ؟!
🍎 راننده ، روی خود را برگرداند ؛
🍎 و چاقویی را به طرف سمیه گرفت .
🍎 و با لبخندی شیطانی گفت :
🔥 خشکله پیاده شو
🌹 ادامه دارد ... 🌹
✍ نویسنده : حامد طرفی
🇮🇷 @amoomolla
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
➖سوره مسد
ترجمه سخنگوی
کانال کودک و تربیت
🔮 @amoomolla
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
➖سوره کافرون
ترجمه سخنگوی
کانال کودک و تربیت
🔮 @amoomolla
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
➖سوره نصر
ترجمه سخنگوی
کانال کودک و تربیت
🔮 @amoomolla
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
➖سوره کافرون
ترجمه سخنگوی
کانال کودک و تربیت
🔮 @amoomolla
41.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 سریال شب های برره
🇮🇷 کمدی ، طنز ، تخیلی
🇮🇷 قسمت دوم : اینجا برره است .
@amoomolla
27.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای تندر
🇮🇷 قسمت ۳۵
🔮 @amoomolla
👈 لطفا کانال ما رو معرفی کنید .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای رعنا دختر دانا
🇮🇷 قسمت ۱۰
🔮 @amoomolla
👈 همه با هم ، این کانال رو معرفی کنیم .
🌹 داستان دختر پوشیه پوش 🌹
🌹 مبارزه ای ، هیجانی 🌹
🌹 قسمت پنجم 🌹
🍎 سمیه با عصبانیت ،
🍎 به راننده نگاه می کرد .
🍎 و در حالی که به او زُل زده بود ،
🍎 آرام از ماشین پیاده شد .
🍎 راننده نیز ، در حالی که چاقو را ،
🍎 به سمت سمیه گرفته بود ،
🍎 آرام پیاده شد و به سمیه گفت :
🔥 برو طرف اون خونه
🍎 سمیه گفت :
🌷 اگه خواهرت جای من بود
🌷 چکار می کردی ؟!
🔥 راننده گفت :
🔥 خفه شو ، زِر نزن
🍎 سمیه گفت :
🌷 دوست داری مثل همین برخورد تو با من ،
🌷 مردان دیگه با ناموست داشته باشند ؟
🌷 دوست داری کسی به خواهر و مادرت ،
🌷 به زنت به دخترت اهانت کنه ؟!
🌷 دوست داری کسی مزاحمشون بشه ؟
🌷 یا بهشون تجاوز کنه ؟!
🍎 راننده ، عصبانی شد و گفت :
🔥 خفه شو کثافت ، ناموس من شرف داره
🔥 خواهر و مادر و زن من ، نجیب اند
🔥 اونا حیا دارن ، عفت دارن ، تو چی ؟!
🔥 تو با این تیپ و قیافت ،
🔥 فقط یه هرزه ای همین ...
🔥 حالا راه بیفت ببینم ...
🍎 سمیه گقت :
🌷 اگه واقعا مادرت نجیبه ، حیا داره ، شرف داره
🌷 پس تو چرا حرومزاده ای ؟!
🌷 مگه تو پسر همون مادر نیستی ؟!
🌷 مگه از شیر اون نخوردی ؟! ...
🍎 راننده عصبانی شد و حرف سمیه را قطع کرد
🍎 و با خشم گفت : گوش کن کثافت لعنتی
🔥 منم مثل مادرم پاک بودم
🔥 امثال توی بی شرف ، منو به این روز انداختن
🔥 حالا برو سمت اون خونه و حرف نزن
🍎 سمیه ، دستانش را بالا گرفت
🍎 روی خود را از راننده برگرداند .
🍎 چند قدم جلو رفت ولی ناگهان ،
🍎 تند و سریع ، به عقب برگشت
🍎 دست راننده را گرفت ، فشار داد و کج کرد
🍎 دست راننده ، درد گرفت .
🍎 شروع کرد به داد زدن
🍎 سمیه چاقو را از دستش در آورد .
🍎 و با پا ، به شکم او لگد زد
🍎 سرش را به ماشین کوبید
🍎 و درب ماشین را ، محکم به کمر او زد .
🍎 راننده ، از شدت درد ،
🍎 به جزع و فزع پرداخت
🍎 به زمین افتاد و دستش را بالا برد ،
🍎 و با درد گفت :
🔥 نزن ، دیگه نزن ، خواهش می کنم نزن
🔥 غلط کردم . به خدا غلط کردم
🔥 دیگه این کارو نمی کنم
🔥 دیگه از این غلطا نمی کنم .
🌹 ادامه دارد ... 🌹
✍ نویسنده : حامد طرفی
🇮🇷 @amoomolla
31.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 فیلم سینمایی ویرانگر
🇮🇷 با بازی جمشید هاشم پور
🇮🇷 اکشن ، هیجانی ، معمایی
🇮🇷 قسمت دوم
@amoomolla
#فیلم_ایرانی #سینمایی_ایرانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 کارتون خاکریزهای نمکی
🇮🇷 این داستان : گودزیلا وارد می شود
🔮 @amoomolla
44.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای افسانه آرش
🇮🇷 قسمت ۱۵ : سرخچال
🔮 @amoomolla
👈 لطفا مارو به دیگران معرفی کنید
🇮🇷 خانواده ، همچون درختی است ؛
🇮🇷 که پدر ، تنه آن ؛
🇮🇷 مادر ، ساقه آن ؛
🇮🇷 بچه ها ، میوه آن ؛
🇮🇷 و تربیت ، ریشه آن است .
🇮🇷 بنابراین ؛
🇮🇷 به تربیت و اصلاح خود و خانواده ،
🇮🇷 بیشتر اهمیت بدهیم .
🔮 @amoomolla
📚 آموزش انگلیسی مذهبی
🌸 خــدا 👈 God
🌟 تلفظ 👈 گاد
🌸 خدای من 👈 My God
🌟 تلفظ 👈 مای گاد
🌸 من خدا را دوست دارم 👈 I love God
🌟 تلفظ 👈 آی لاو گاد
🔮 @amoomolla
🕌 #انگلیسی
🕌 #انگلیسی_مذهبی
🕌 #تربیت_دینی
🌹 داستان دختر پوشیه پوش 🌹
🌹 مبارزه ای ، هیجانی 🌹
🌹 قسمت ششم 🌹
🍎 سمیه با عصبانیت به راننده زُل زده بود
🍎 سپس با غرور و اقتدار ،
🍎 سوار ماشین او شد .
🍎 و به راننده گفت :
🌷 من مثل تو دزد نیستم
🌷 ولی برای تنبیه تو ،
🌷 با ماشینت میرم دانشگاه .
🌷 اگه هم خواستی بیای دنبالش ،
🌷 روبروی در صدا و سیما پیداش می کنی .
🍎 سمیه دنده عقب زد .
🍎 و آرام از کوچه ، خارج شد .
🍎 و به طرف دانشگاه رفت .
🍎 اما تا مدتها ،
🍎 به این ماجرای دزدیده شدنش فکر می کرد ؛
🍎 و اینکه چه چیزی باعث شده
🍎 تا امثال این راننده ،
🍎 به خودشان اجازه می دهند
🍎 تا مزاحم حریم خصوصی اش شوند .
🍎 سمیه ، روزها و هفته ها ،
🍎 در فکر ماجرای جسارت آن مرد راننده ،
🍎 مزاحمت آقایان در خیابان ،
🍎 تکه پرانی ها ، شماره دادن ها ،
🍎 جسارت و بی احترامی ها ،
🍎 و نگاه های جنسی مردان هوس باز ، بود .
🍎 فکر کردن به این همه بی حرمتی ها ،
🍎 خیلی آزارش می داد .
🍎 سمیه از این وضع خسته شده بود .
🍎 از اینکه مردم به جنسیت ، پوست ، مو ،
🍎 و لباس او نگاه کنند ، راضی نبود .
🍎 از اینکه مردم ،
🍎 به حریم خصوصی اش تجاوز کنند ،
🍎 متنفر بود .
🍎 همیشه در این فکر بود ،
🍎 که چکار کند که انسانیتش دیده شود
🍎 نه جنسیت زنانه اش ، نه برجستگی اندامش
🍎 و نه چیز دیگر ...
🍎 پس از مدتها فکر و خیال کردن ،
🍎 یک روز به این فکر افتاد
🍎 تا موهای خود را بپوشاند .
🍎 و لباس های سنگین و باوقار بپوشد
🍎 و با موی پوشیده و لباس سنگین و بلند ،
🍎 از خانه بیرون برود .
🍎 تا شاید مزاحمت های مردان بد ، کم شود .
🍎 اما هر وقت که می خواست ،
🍎 این تصمیم اش را عملی کند ؛
🍎 خجالت از مردم ، او را منصرف می کرد .
🌹 ادامه دارد ... 🌹
✍ نویسنده : حامد طرفی
🇮🇷 @amoomolla
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تمرین سرود بسیجی ام توسط عموملا