📘 داستان کوتاه جواب ناسزا
🌼 مردی ،
🌼 نزد امام صادق علیه السلام آمد
🌼 و به امام گفت :
🍁 پسر عمویت فلانی ، اسم شما را برد
🍁 و خیلی در مورد شما ،
🍁 بدگوئی و ناسزا گفت .
🌼 امام ، کنیز خود را صدا زدند
🌼 و به او فرمودند :
🌹 آب وضو برایم حاضر کن ؛
🌼 امام صادق وضو گرفتند .
🌼 و مشغول خواندن نماز شدند .
🌼 آن مرد در دلش گفت :
🍁 حتما حضرت می خواهند
🍁 او را نفرین کنند .
🍁 و از خدا بخواهند تا او را ،
🍁 در دنیا و آخرت عذاب کند .
🌼 اما ناگهان صحنه عجیبی دید .
🌼 امام صادق علیه السلام ،
🌼 بعد از خواندن دو رکعت نماز ،
🌼 دستشان را بالا بردند
🌼 و برای آن شخص ، از خداوند ،
🌼 طلب مغفرت کردند و فرمودند :
🕋 ای پروردگار !
🕋 او را ( بخاطر این دشنام ) بخشیدم .
🕋 تو جود و کرمت از من بیشتر است ،
🕋 او را ببخش
🕋 و به خاطر این کردارش ،
🕋 او را جزاء و عقاب نده .
🌼 آن مرد ، از این رفتار امام ،
🌼 مات و مبهوت شده بود .
📚 @dastan_o_roman
🇮🇷 @amoomolla
#داستان_کوتاه #جواب_ناسزا
#صبر #کنترل_خشم #اخلاق #دشنامی #بد_زبانی