📚 داستان تخیلی ، هیجانی و ماجراجویی
📚 دختران پوشیه پوش و پسر گربه ای
📚 قسمت بیستم
💎 فرامرز و هاشم و صادق ،
💎 با وسایل هاشون به طرف حیاط رفتند
💎 شیعه فاطمه نیز ، نامرئی شد و پرواز کرد
💎 و در بالای زندان ، منتظر آنها شد .
💎 با آمدن آنها به حیاط زندان ،
💎 آنها را نامرئی کرد و به پرواز درآورد
💎 زندانیان ، از نامرئی شدن آنها تعجب کردند
💎 نگهبانان زندان آمدند ولی به آنها نرسیدند
💎 در حالت پرواز ،
💎 به محله سیاه پوستان رفتند
💎 و در آنجا فرود آمدند
💎 و از حالت نامرئی بیرون آمدند و ظاهر شدند
💎 فرامرز ، به آقای نصیری گفت :
🐈 قربان ! ما آماده ایم .
💎 سرهنگ نصیری گفت :
🇮🇷 خیلی خوبه ، دخترا هم دارن میرسن آمریکا
🇮🇷 همه خونه های اون آمریکائی رو جارو کردیم
🇮🇷 چه در ایران ، چه در کویت و ترکیه
🇮🇷 فقط مونده ساختمون اصلی شون
🇮🇷 اونم دست خودته ، منتظر دستورم باش
💎 چند ساعت بعد ،
💎 فرامرز ، با بچه های سپاه و دوستانش ،
💎 در حال نقشه کشیدن بودند .
💎 دختران نیز ، به آمریکا رسیدند
💎 و آنها را ، به یک ساختمان تحقیقاتی بزرگ ،
💎 تحول دادند .
💎 دختران ، پشت سر چند دکتر و مامور ،
💎 حرکت می کردند
💎 و خوشحال بودند که از ایران آزاد شدند
💎 و خیال می کردند که در آمریکا ،
💎 به همه اهدافشان می رسند .
💎 و پیشرفت می کنند .
💎 ناگهان ، وارد سالن بزرگی شدند .
💎 که پر از قفس بود .
💎 درون بعضی از آن قفس ها ،
💎 یک دختر زندانی بود
💎 و در بعضی از آن قفس ها ،
💎 پر از دختر بود .
💎 سرهنگ نصیری نیز ،
💎 مختصات سمیه و دختران را ،
💎 برای فرامرز فرستاد .
🌷 ادامه دارد ... 🌷
✍ نویسنده : حامد طرفی
🔮 @amoomolla
📚 داستان تخیلی ، هیجانی و ماجراجویی
📚 دختران پوشیه پوش و پسر گربه ای
📚 قسمت بیست و یکم
💎 آمریکایی ها ، سمیه و دختران ایرانی را ،
💎 در چند قفس کنار هم گذاشتند .
💎 دختران ،
💎 با تعجب به اطرافشان نگاه می کردند
💎 و با ترس و وحشت ،
💎 به دختران دیگری که ،
💎 در قفس ها زندانی بودند ، نگاه می کردند
💎 بعضی از دختران ، بی حال بودند
💎 بعضی از دختران ،
💎 به یک نقطه ، خیره شده بودند
💎 بعضی از آنها ، وحشیانه خود را ،
💎 به میله ها و دیوارها می کوبیدند
💎 و سر و صدا می کردند
💎 بعضی هم مثل سگ ، پارس می کردند
💎 بعضی از دختران نیز ،
💎 دست و پایشان ، قطع شده بود
💎 و همه بدنشان ،
💎 با مواد پلاستیکی ژله ای ، پوشیده شده بود .
💎 بعضی از دختران نیز ، بدنشان سفت شده بود
💎 و اعصاب شان را ، قطع کردند .
💎 و هر چقدر آنها را شکنجه می کردند ،
💎 اصلاً احساس درد نمی کردند
💎 و...
💎 دختران ایرانی ، از دیدن این صحنه ها ،
💎 وحشت زده و ترسیده بودند .
💎 چون فکر می کردند ،
💎 قرار است در آمریکا ، خوشبخت شوند ،
💎 پیشرفت کنند .
💎 و به آرامش ابدی برسند
💎 اما نمی دانستند
💎 برای آزمایش و بردگی ، آورده شده اند
💎 نمی دانستند برای عذاب و واکسن آمدند
💎 نمی دانستند قرار است
💎 موش آزمایشگاه آمریکاییهای وحشی شوند
💎 آنها خیال می کردند که آمریکا ، بهشت است
💎 اما در ظاهر ، به یک جهنم شبیه تر است .
💎 به خاطر همین ،
💎 دختران ایرانی اعتراض کردند :
🌸 مگه قرار نبود ما خوشبخت بشیم ؟!
🌸 مگه قرار نبود به ما امکانات بدین ؟!
🌸 چرا مارو اینجا آوردید ؟!
💎 اما آمریکائی ها ،
💎 بی اعتنا به اعتراضات آنها ،
💎 به کار خود ادامه می دادند .
💎 فرامرز و دوستانش ،
💎 به ساختمان آزمایشگاه رسیدند .
💎 فرامرز ، به صادق و هاشم گفت :
🐈 شما همین جا بمونید ،
🐈 اگه دخترا اومدن ، اونارو سوار اتوبوس کنید
🐈 و اونارو به طرف خونه سپاه ببرید .
🐈 منتظر ما نمونید .
🌷 ادامه دارد ... 🌷
✍ نویسنده : حامد طرفی
🔮 @amoomolla
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
💡کار رسانهای؛ وظیفهای برای همه!
🔻ماجرای عجیب آدمهای مذهبی و انقلابی که در فضای مجازی، صفحات خوب و مفید رو در حد لایک و فالو کردن، حمایت نمیکنند!
💟 @amoomolla
#تبلیغ_مجازی
#جهادتبییـن
#استادپناهیان
📚 داستان تخیلی ، هیجانی و ماجراجویی
📚 دختران پوشیه پوش و پسر گربه ای
📚 قسمت بیست و دوم
💎 فرامرز ، گربه شد
💎 و به طرف نگهبانان آزمایشگاه رفت .
💎 می خواست آنها را بزند
💎 که ناگهان ، غیب شدند .
💎 شیعه فاطمه ، آنها را غیب کرد
💎 و آنها را به بالای پشت بام فرستاد .
💎 فرامرز به شیعه فاطمه گفت :
🐈 عالی بود ، دمت گرم
💎 سپس با هم ، به داخل ساختمان رفتند .
💎 از آن طرف هم دکتران آزمایشگاه ،
💎 یکی یکی ، آن دختران تازه وارد را ،
💎 در تخت می خواباندند ؛
💎 و به آنها واکسن می زدند .
💎 تا اینکه نوبت سمیه شد .
💎 سمیه خودش را ،
💎 معتاد و بی حال ، جا زده بود .
💎 چند قدمی با آنها ، به طرف تخت رفت
💎 وقتی نزدیک دکتر شد
💎 به سرعت دوتا مامور پشت خود را زد
💎 و آمپول را از دکتر گرفت
💎 سمیه ، سریع و تند ، آن آمپول را ،
💎 چند بار روی گردن ماموران زد .
💎 و با ضربه ای بر گردن ،
💎 آن دو مامور و دکتر را بیهوش کرد .
💎 دختران به سمیه گفتند :
🔰 بیا نجاتمون بده ؛ خواهش می کنیم .
💎 سمیه ، به اطرافش نگاه کرد
💎 وقتی مطمئن شد که کسی آنجا نیست
💎 همه قفس ها را باز کرد
💎 و به دخترها گفت :
🇮🇷 پشت سر من حرکت کنید .
💎 ناگهان صدای آژیر بلند شد .
💎 سمیه ، کارت ورود و خروج را ،
💎 از جیب دکتر درآورد ،
💎 و با دختران از سالن خارج شد .
💎 ناگهان چند مامور مسلح ،
💎 جلوی آنها ظاهر شدند .
💎 سمیه ، وقتی دید که هیچ راه فراری ندارد
💎 دستش را بالا برد تا تسلیم شود .
💎 فرامرز و شیعه فاطمه نیز ،
💎 یکی یکی نگهبانان و دکتران را ، کتک زدند
💎 تا اینکه صدای آژیر را شنیدند
💎 متوجه شدند ، عده زیادی از ماموران ،
💎 به یک طرف می رفتند .
💎 شیعه فاطمه و فرامرز نامرئی شدند
💎 و به دنبال آنها ، حرکت می کردند .
💎 ناگهان دختران را دیدند .
💎 که بین افراد مسلح ، گیر افتادند .
💎 شیعه فاطمه ،
💎 دست افراد مسلح را ، بالا برد .
💎 به طوری که ، هیچ قدرت و اختیاری ،
💎 در پایین آوردن دستشان ندارند
💎 هر چه سعی کردند
💎 تا دستشان را ، پایین بیاورند ،
💎 فایده ای نداشت
🇮🇷 فقط می توانستند
🇮🇷 به طرف سقف ، تیراندازی کنند .
🇮🇷 سمیه ، از دیدن این صحنه تعجب کرد .
🌷 ادامه دارد ... 🌷
✍ نویسنده : حامد طرفی
🔮 @amoomolla
#طرح_درس
#شعر
🇮🇷 وقتی نماز می خونم
🇮🇷 انگار تو آسمونم
🇮🇷 من از زمین جدایم
🇮🇷 پیش فرشته هایم
🔮 @amoomolla
#نماز
به درخواست مربیان و معلمان عزیز ،
طرح درس نماز ، برای کلاسداری ،
انشالله به اشتراک میذاریم .
#طرح_درس
#شعر
🇮🇷 وقتی وضو میگیرم
🇮🇷 رو به قبله میشینم
🇮🇷 وقتی نماز میخونم
🇮🇷 انگار تو آسمونم
🇮🇷 حالا که خوندم نماز
🇮🇷 شدم مثل فرشته
🇮🇷 دوسم داره خدا جون
🇮🇷 تو قرآنش نوشته
🔮 @amoomolla
#نماز
#طرح_درس
#شعر
🕋 آی بچه های ریزه
🕋 آی گنده ، ریزه میزه
🕋 هر کی اهل نمازه
🕋 باهوش ، زرنگ و تیزه
🔮 @amoomolla
#نماز
#طرح_درس
#شعر
🕌 شیرینه آی شیرینه
🕌 نماز چه دلنشینه
🕌 نماز ستون دینه
🕌 معراج مومنینه
🔮 @amoomolla
#نماز
#طرح_درس
#شعر
🕋 آی بچه ها میدونم
🕋 اگه نماز نخونم
🕋 دیگه دوستم نداره
🕋 خدای مهربونم
🕋 اگه نماز نخونم
🕋 باید تنها بمونم
🕋 قهر می کنه با دلم
🕋 خدای آسمونم
🕋 اگه نماز نخونم
🕋 همنشین شیطونم
🕋 تو زندگی همیشه
🕋 در سختی و داغونم
🔮 @amoomolla
#نماز
#طرح_درس
#آیه
🕌 و استعینوا بالصبر و الصلاه
🕌 در مشکلات و سختی ها ،
🕌 از صبر و نماز کمک بگیرید .
🔮 @amoomolla
#نماز
#طرح_درس
#روایت #حدیث
🕋 برتری نماز اول وقت نسبت به آخر وقت ،
🕋 مانند برتری آخرت است نسبت به دنیا .
🕋 نمازگزار هنگام نماز ،
🕋 با پروردگار بلند مرتبه اش مناجات مى كند
🕋 پس بايد بداند چه مى گويد .
⛳️ إِنَّ فَضْلَ الْوَقْتِ الْأَوَّلِ عَلَى الْآخِرِ ،
⛳️ كَفَضْلِ الْآخِرَةِ عَلَى الدُّنْيَا .
✍ امام صادق عليه السلام
🔮 @amoomolla
#نماز
#طرح_درس
#احکام
🇮🇷 شرایط نماز :
💫 طهارت ظاهری و باطنی ( وضو و غسل )
💫 لباس پاک ، مکان پاک ،
💫 رو به قبله بودن
🔮 @amoomolla
#نماز
#طرح_درس
#انگلیسی
🕌 نماز : پرِیر ، prayer
🕌 من عاشق نماز هستم
🕌 i love prayer
🕌 تلفظ : آی لاو پرِیر
🕌 نماز ، ستون دین است .
🕌 Prayer is the pillar of religion
🕌 تلفظ : پرِیِر ایز دِ پیلِر آف رِلِیجِن
🔮 @amoomolla
#نماز
#طرح_درس
#معما
👑 ۱. چه نمازیه که همنام یکی از سوره هاست ؟ عصر
👑 ۲. دعای نماز ؟! قنوت
👑 ۳. سوره ای که همیشه در نماز خونده میشه ؟! حمد
👑 ۴. محل نماز امام جماعت ؟! محراب
🔮 @amoomolla
#نماز
#طرح_درس
#داستان
🌷 حمید روی تخت بیمارستان بود .
🌷 ملافهی سفیدی سرش کشیده بود
🌷 و آرام آرام اشک میریخت .
🌷 دو روز بود که از عمل او میگذشت .
🌷 حمید ، حوصلهاش حسابی سر رفته بود .
🌷 او یک غصهی بزرگ دیگر هم داشت .
🌷 او فکر میکرد در اتاق بیمارستان ،
🌷 نمیتواند نماز بخواند .
🌷 دلش برای مسجد ، بچههای مسجد ،
🌷 امام جماعت ، و تکبیر گفتن در نماز جماعت ،
🌷 تنگ شده بود .
🌷 یکدفعه ، صدای در آمد .
🌷 ناگهان نگاه حمید ،
🌷 به آقای سبحانی ، روحانی مسجد ، افتاد .
🌷 او با دوستان حمید ،
🌷 به عیادتش آمده بودند .
🌷 آنها با حمید سلام و احوالپرسی کردند .
🌷 آقای سبحانی دست حمید را در دست گرفت
🌷 و برای شفایش دعا کرد
🌷 و بچهها نیز ، آمین گفتند .
🌷 آقای سبحانی گفت :
🕌 حمیدجان ! چیزی احتیاج نداری ؟
🌷 حمید گفت :
🐥 نه . فقط از این ناراحتم
🐥 که نمیتونم از روی تخت بلند بشم
🐥 و نماز بخونم .
🌷 آقای سبحانی گفت :
🕌 خب میتونی تیمّم بگیری
🕌 و نشسته نماز بخوانی
🕌 اگر نشسته هم نمی تونی
🕌 بازم اشکالی نداره ، خوابیده نماز بخون .
🌷 حمید گفت : مگه میشه ؟!
🌷 آقای سبحانی گفت :
🕌 خدا دوست دارد در هر حال ،
🕌 بندگانش با او گفتوگو کنند
🕌 و صدای آنها را بشنود ؛
🕌 مخصوصاً در تنهایی های بیمارستان ،
🕌 خداوند به تو توجه بیشتری دارد .
🌷 حمید خوشحال شد .
🌷 آقای سبحانی و دوستان حمید نیز ،
🌷 نیم ساعتی کنار حمید نشستند .
🌷 آقای سبحانی به ساعت نگاه کرد و گفت :
🕌 خُب حمیدجان ، وقت ملاقات تموم شد
🕌 انشاءالله زود خوب بشی
🕌 و دوباره به مسجد بیای .
🕌 فقط قول بده اگر ما هم مریض شدیم
🕌 تو هم به عیادت ما بیا
🕌 و برامون کمپوت بیار . قول میدی ؟
🌷 حمید گفت :
🐥 چشم حاج آقا ، حتماً میام
🌷 حاج آقا خندید و گفت :
🕌 نگو چشم میام .
🕌 بگو خدا نکنه که مریض بشید .
🌷 حاج آقا و حمید و بچه ها ، خندیدند .
🔮 @amoomolla
#نماز
#طرح_درس
#داستان
🌸 پدربزرگ به امیر قول داده بود
🌸 که اگر به مسجد برود و قرآن بخواند
🌸 به او هدیه ای خواهد داد .
🌸 بنابراین ؛
🌸 امیر هر روز به همراه پدرش ،
🌸 به مسجد می رفت در صف نماز می ایستاد
🌸 و با جماعت ، نماز می خواند .
🌸 هنگامی که آقای روحانی صحبت می کرد
🌸 مودبانه به حرف های ایشان گوش می داد
🌸 روزها گذشت
🌸 و امیر از مسجد ، خیلی خوشش آمد
🌸 و به کلی قول پدربزرگش را ، فراموش کرد
🌸 و فقط به خاطر خدا و مسجد و نماز جماعت
🌸 به مسجد می رفت .
🌸 یک روز پدربزرگ ، به خانه امیر آمد .
🌸 و با هم به مسجد رفتند .
🌸 پدربزرگ ، بدون اینکه امیر بفهمد
🌸 هدیه ای برای او آورد .
🌸 و به امام جماعت داد تا از دست او ،
🌸 به امیر هدیه دهد .
🌸 حاج آقا نیز جلوی مردم ،
🌸 به امیر هدیه داد
🌸 و امیر خیلی خوشحال شد
🌸 سپس از پدر بزرگ و حاج آقا تشکر کرد .
🔮 @amoomolla
#نماز
اینم از طرح درس نماز ، که شامل چند قالب زیر است :
آیه
حدیث و روایت
داستان
شعر
احکام
انگلیسی
و معماست .
شما هم می توانید ، چند قالب دیگر ، اضافه کنید مثل : سیره شهدا ، سیره علما ، سیره اهل بیت ، ضرب المثل ، فلسفه نماز و...
پویش برخورد قاطعانه با عوامل سازنده فیلم هتاک عنکبوت مقدس
🔹 مخاطبان «فارس من» در پویشی خواستار محاکمه و اعلام جرم علیه عوامل فیلم موهن و هتاکانه «عنکبوت مقدس» به اتهام توهین به مقدسات مسلمین شدند.
🔹 برای حمایت از این پویش وارد لینک زیر شوید :
http://www.farsnews.ir/my/c/144079
روز ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها
و روز دختر ،
بر دختران ایران و شیعه و مسلمان ،
خصوصا بر دختران شهدا ،
تبریک عرض می کنیم .
🌸 بانوی باران آمدی ، بر ما بباری
🌸 با مهربانی بوته ی گل را بکاری
🌸 از آفتاب مهر تو گل میشود باز
🌸 یاد تو قلب کوچکم را میکند باز
🌸 نام تو ، چون خورشید میتابد به هر جا
🌸 از گرمی آن میشود گلها شکوفا
🌸 بانوی من ای باغبان مهربانی
🌸 روی زمین ، تو هدیهای از آسمانی !
🔮 @amoomolla
ولادت حضرت معصومه و روز دختر مبارک
كبوتران حرم دهه كرامت97.pdf
2.73M
✍ ویژهنامه کبوتران حرم دهه کرامت
📋 مجموعه شعر و داستان و سرگرمی و ...
👈 برای کودکان
🔮 @amoomolla
#دهه_کرامت
#امام_رضا ع
#حضرت_معصومه
✍ شعر دختر 🌷
🦋 خیلی شیرینه ، دختر
🦋 به دل میشینه ، دختر
🦋 مثل فرشته ، دختر
🦋 جاش تو بهشته ، دختر
🦋 یکی یه دونه ، دختر
🦋 عزیز خونه ، دختر
🦋 همدم بابا ، دختر
🦋 یاور ماما ، دختر
🦋 طلا و نقره ، دختر
🦋 گوهر و دُرّه ، دختر
🦋 پاک و عفیفه ، دختر
🦋 ناز و ظریفه ، دختر
🦋 قند و نباته ، دختر
🦋 آب حیاته ، دختر
🦋 خیلی عزیزه ، دختر
🦋 پاک و تمییزه ، دختر
🦋 چراغ خونه ، دختر
🦋 چه مهربونه ، دختر
🦋 اهل کتابه ، دختر
🦋 حرفِ حسابه ، دختر
🦋 ماهِ زمینه. دختر
🦋 مثلِ نگینه ، دختر
🦋 آب و گلابه ، دختر
🦋 عشق حجابه ، دختر
🦋 ماه و ستاره ، دختر
🦋 مثل اناره ، دختر
🦋 بوی بهشته ، دختر
🦋 نیکو سرشته ، دختر
🦋 آیه و سوره ، دختر
🦋 قصر بلوره ، دختر
🦋 نازه خدایه ، دختر
🦋 چه دلربایه دختر
🦋 رنگین کمونه ، دختر
🦋 نماز می خونه ، دختر
🦋 خورشید و ماهه ، دختر
🦋 هم پادشاهه ، دختر
✍ شعر از حامد طرفی
🇮🇷 @amoomolla
#دختر #روز_دختر #جشن_تکلیف
32.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 🕌 سرود برکت ایران
.
🔮 @amoomolla
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعالیت مهدوی فاطمه جوووون صالح از کاشان😍
ازین فعالیت خیلی لذت میبره....
به هر مناسبت از ائمه احادیث رو آماده میکنه و باهاش کارتهایی برای بازی درست میکنه😍
🔮 @amoomolla