52.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 قصه صوتی تصویری
👈 با حرفهايت به ديگران آسيب نزن
🔶 وقتی در جنگل حیوانات ، یک مار 🐍 بجای رفاقت با دوستانش ، شروع به حسادت و توهین به اونها میکنه چه اتفاقی می افته ؟!…
🎧 با هدفون بشنوید تا در محیط سه بعدی داستان قرار بگیرید.
🇮🇷 @amoomolla
شاید شما یادتون نباشه ...
ولی بیست سال پیش ،
هر کی می خواست بره کربلا ،
باید قاچاقی می رفت ؛ اونم از راه بیابونا ،
با کلی ترس و لرز
اما خدارو شکر امروز ، رایگان میریم ،
با عزت میریم ، با عشق میریم ، راحت میریم ،
بی دردسر میریم ، دسته جمعی میریم ،
بدون ویزا و پاسپورت میریم ،
بدون پرداخت عوارضی میریم ... ووووو
ان شکرتم لازیدنکم
🇮🇷 @amoomolla
「🖤」
حسین علیه السلام
نان حلال تمام بابا هاست.
http://eitaa.com/amoomolla
هدایت شده از غیرتی ها : اخلاق خانواده ، همسرداری و آرامش
🕌 در روز قیامت ،
🕌 هنگامی که بنده ها می بینند
🕌 که با زوار امام حسین علیه السلام ،
🕌 چه رفتار بی نظیری می کنند ،
🕌 و چقدر نزد خداوند عزوجل ،
🕌 مورد کرامت واقع می شوند .
🕌 همه آنها آرزو می کنند :
🤲🏻 ای کاش امام حسین علیه السلام را ،
🤲🏻 زیارت کرده بودم .
📚 وسائل الشیعه ، ج ۱۴ ، ص ۴۲۴
🇮🇷 @ghairat
هدایت شده از غیرتی ها : اخلاق خانواده ، همسرداری و آرامش
🔮 هر کس که خداوند ، خیرش را بخواهد ،
🔮 حب امام حسین علیه السلام
🔮 و حب زیارتش را ،
🔮 در قلب او میاندازد
🔮 و هر که را خداوند ، بدی او را بخواهد ،
🔮 بغض نسبت به امام حسین علیه السلام
🔮 و بغض زیارت آن حضرت را ،
🔮 در قلب او می اندازد .
📚 وسائل الشیعه ، ج ۱۴ ، ص ۴۹۶
🇮🇷 @ghairat
5.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#بازی_و_یادگیری
درمان اختلال دیکته نویسی و جلوگیری از آن
•┈┈•••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
http://eitaa.com/amoomolla
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازی_های_ساختنی
#کاردستی
⛳️ خودت بازی بساز و بازی کن
🔰وسایل مورد نیاز :
🎯کارتن اضافی
🎯چسب حرارتی
🎯کش پول
•┈┈•••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
http://eitaa.com/amoomolla
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚
قسمت نهم
🚥 ناگهان لبهای مادرم تکان خورد
🚥 آرام با خود ، چیزی را زمزمه می کرد .
🚥 انگار شعر می خواند .
🚥 ته دلم خوشحال شدم
🚥 یعنی مادرم زنده است ؟!!
🚥 به طرف او دویدم و پدر و مادرم را صدا زدم
🚥 هر چه صدایشان زدم
🚥 هر چه گریه کردم ، هر چه ضجه زدم
🚥 آخر نه پدر بلند شد نه مادر .
🚥 گوشهایم را ، کنار لب های مادر گذاشتم .
🚥 سخنی را آرام با خود تکرار می کرد :
🌹 بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت
🌹 اندوه چیست ؟ عشق کدام است ؟ غم کجاست ؟
🌹 بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان
🌹 عمریست در هوای تو از آشیان جداست .
🚥 باز هم مادرم را صدا زدم
🚥 شانه هایش را تکان دادم
🚥 اما بیدار نشد که نشد و جوابم را نداد
🚥 مادر ساکت شد و ناگهان پدر بیدار گشت
🚥 او را بغل کردم
🚥 و در مورد حرف زدن مادر ، به او گفتم .
🚥 پدر با تعجب به مادر نگاه کرد .
🚥 نبض او را گرفت ولی مرده بود .
🚥 پدر گفت : مادرت چی گفت ؟!
🚥 شعری که مادرم می خواند را ،
🚥 برای پدرم خواندم
🚥 او نیز گریه کرد و گفت :
🌹 مادرت بعد از مرگش نیز ،
🌹 میخواهد به من دلداری بدهد .
🌹 این همان شعری بود که قبل از ازدواج ،
🌹 برای مادرت نوشتم .
🌹 ولی آن زمان ، حکومت آل سعود ،
🌹 به جرم یک انتقاد کوچک ،
🌹 مادرت را به مدت چهار سال ، زندانی کردند
🚥 یک روز جنازه مامان روی زمین بود
🚥 پدر می خواست مادرم را دفن کند
🚥 ولی کسی حاضر نبود به او کمک کند
🚥 نه می گذاشتند به محله شیعیان برود
🚥 و از آنها کمک بگیرد
🚥 و نه خودشان در غسل و کفن و دفن ،
🚥 به او کمک می کردند
🚥 به ناچار من و او ، مادر را غسل دادیم
🚥 پدر از زیر لباس ، مامان را غسل می داد .
🚥 به هر جا از بدنش که دست می زد
🚥 گریه می کرد و مثل زنان ضجه می زد
🚥 بدن مادر ، پر از کبودی و ورم هایی بود
🚥 که در حادثه کوچه ،
🚥 زیر پا و لگد آن نامردها ، افتاده بود
🚥 پدرم آرام و گریان ، به مادر گفت :
🌹 این مدت چه دردی می کشیدی
🌹 و به روی ما نمی آوردی .
💥 ادامه دارد ...
✍ نویسنده : حامد طرفی
🇮🇷 @amoomolla