#سبک_زندگی
#مبارزه_با_هوای_نفس
#داستان_راستان
#داستان
🦋 داستان 🦋
🌸 داستان مؤذن هایی که هنگام اذان گفتن در مناره مسجد، چشم چرانی می کردند و این امر منجر شد که بی ایمان از دنیا بروند
🌷 در شهری سه برادر بودند که یکی از آن ها مؤذن مسجد بود و در بالای مناره مسجد، اذان می گفت. این برادر پس از چند سال فوت کرد و برادر دوم مؤذن شد. او هم حدود ده سال به مؤذنی مشغول بود تا اینکه برادر دوم هم فوت کرد.
پس از آن مردم نزد برادر سوم رفتند و از او خواستند او هم به اذان گوئی بپردازد. اما وی از پذیرفتن اجتناب کرد.
وقتی با اصرار زیاد مردم روبرو شد به آنان گفت:
من اذان گفتن را بد نمی دانم ولی اگر صد برابر پولی را که پیشنهاد می کنید به من بدهید باز هم نخواهم پذیرفت. زیرا این کار باعث شد دو برادر من بی ایمان از دنیا بروند! وقتی لحظات آخر عمر برادر بزرگترم رسید خواستم بر بالینش سوره یاسین تلاوت کنم که با اعتراض و فریاد و نهیب او مواجه شدم!
او می گفت: قرآن چیست! چرا برایم قرآن می خوانی؟! برادر دوم هم به این صورت در هنگام مرگش به من اعتراض کرد.
از خداوند کمک خواستم که علت این امر را برایم روشن گرداند، زیرا آنان مؤذن بودند و این کار از آنان انتظار نمی رفت. خداوند برای آنکه ماجرا را به من بفهماند زبان او را گویا کرد و در این هنگام برادرم گفت: «ما هر گاه که بالای مناره مسجد می رفتیم به خانه های مردم نگاه می کردیم و به محارم مردم چشم می دوختیم و خلاصه چشم چرانی باعث این بی ایمانی و عذاب گردیده است».
لذا من هم از بیم اینکه نتوانم با نفسم مبارزه کنم و به گناه بیفتم و بی ایمان از دنیا بروم، از قبول این مسئولیت خودداری می کنم...
✍️ منبع: تفسیر روح البیان
🌺 نتیجه گیری از این داستان:
1️⃣ این داستان نشان داد که اگر در ظاهر، کار عبادی یا معنوی انجام دهیم اما در باطن، نیت پلید و نیت غیرخدا داشته باشیم، این عبادات ظاهری در هنگام مرگ به داد ما نخواهد رسید و موجب عاقبت بخیری نخواهد شد.
2️⃣ با توجه به اینکه برادر سوم از خطرات چشم چرانی و نتایج آن آگاه شد، می توانست با مراقبت از نگاه خود، هم اذان بگوید (در ثواب دعوت مسلمانان به نماز شریک شود) و هم به درجات عالی معنوی (ناشی از مقاومت در برابر هوای نفس و پرهیز از گناه آماده) برسد.
3️⃣ خداوند همه ما را آنی به خود وامگذارد و تا لحظه آخر زندگیمان، در برابر رد دعوت ها و وسوسه های شیطان رجیم، یاریمان فرماید. آمین
💟 ویژه :
❣کودکان ونوجوانان❣والدین❣معلّمان❣مربیان❣مبلّغان
کانال ما در ایتاء
🆔eitaa.com/amoopakdel
گروه ما در واتساپ
🆔https://chat.whatsapp.com/CBHpk5v8ERc45MnMSVpRmC
🦋 داستان 🦋
#مبارزه_با_هوای_نفس
#داستان_راستان
#داستان
🌸 داستانی درباره عاقبت یک دختر هوسران که برای رسیدن به خواسته خویش، به پدر مهربان و مردم شهر خود خیانت کرد
🌷 یکی از سلاطین به نام «اساطرون» در شهری کنار رود فرات سلطنت می کرد. وقتی که شاپور با دولت روم صلح کرد، در فکر تسخیر شهر اساطرون افتاد. پس سپاهی مجهز را حرکت داد و گرداگرد شهر را گرفت. ولی به خاطر استحکام حصار قلعه، از فتح آن مأیوس شد و پیوسته در خارج شهر راه می رفت تا شاید چاره ای پیدا کند.
روزی دختر اساطرون بالای حصار شهر آمده بود و لشگر دشمن را تماشا می کرد. ناگاه چشمش به قامت مردانه شاپور افتاد و با همین یک نگاه عاشق او شد. پنهانی نامه ای به او نوشت که: اگر مرا به ازدواج خود در آوری، وسیله تسخیر شهر را فراهم می کنم. شاپور نیز پذیرفت.
دختر هوسران، شبانه وسایل ورود لشگریان را فراهم نمود و شاپور و سپاهیانش شهر را فتح کردند. اساطرون را کشته و سر او را به نیزه زدند و به مردم نشان دادند.
شهریار ایران هم به پیمان خود عمل نمود و با دختر ازدواج کرد و مدتی با او به سر برد. شبی چشم شاپور به پشت دختر افتاد که بر اثر خراشیدگی، خون آلود شده بود. پرسید: این خراش از چیست؟
گفت: در محل استراحت من برگ «موردی» (برگی است لطیف که برای تقویت موی سر و صورت بکار برده می شود) بود که بر اثر تماس با او، بدنم خراش برداشت.
شاپور گفت: پدرت، تو را چه اندازه با ناز پروریده است که چنین پوست لطیفی پیدا کرده ای؟ او گفت: پدرم مرا با بهترین وسائل، پرورش می داد و غذایم را از مغز سر گوسفند و زرده تخم مرغ و عسل قرار داده بود.
شاپور مدتی سر به زیر انداخت و پس از مدتی تفکر، سر برداشت و گفت: تو با پدری چنین مهربان اینگونه بی وفایی کردی! چگونه با من پایداری خواهی کرد؟! پس دستور داد که گیسوان او را بر دم اسبی بسته و در میان خارستانی کشیدند تا کشته شد.
📚 منبع: تاریخ معجم
💟 ویژه :
❣کودکان
❣نوجوانان
❣والدین
❣معلّمان
❣مربیان
❣مبلّغان
کانال ما در ایتاء 👇
🆔eitaa.com/amoopakdel
گروه ما در واتساپ👇
🆔https://chat.whatsapp.com/CBHpk5v8ERc45MnMSVpRmC
🦋 داستان 🦋
#مبارزه_با_هوای_نفس
#داستان_راستان
#داستان
🌸 داستان واقعی درباره چگونگی فروپاشی تمدن هشتصد ساله مسلمانان در اندلس به دلیل ترویج هوسرانی و بی حجابی در میان جوانان مسلمان
🌷 اندلس (اسپانیا) در سال های پایانی قرن اول هجری توسط مسلمانان فتح گردید. اما پس از هشتصد سال از دست مسلمین خارج شد، بگونه ای كه اكنون فقط کمتر از یک درصد جمعیت آن را مسلمانان تشكیل می دهند.
فتح اندلس مسیحی توسط مسلمانان برای مسیحیان بسیار گران تمام شد و با توجه شكست راهبردهای نظامی مسیحیان علیه مسلمانان، آنها را به سمت گشودن جبهه فرهنگی و ترویج فساد، فحشا و بی بند و باری سوق داد.
مشروب رایگان توزیع شد و می خوارگی كه در گذشته در میان مردم عیاش اندلس در خفا انجام می شد، یك عمل عمومی و علنی گردید. مسجد و جوامع مذهبی در انحصار پیرمردان و پیرزنان درآمد و جوانان را با مسجد و نماز سر و كاری نبود. دختران زیبا و طناز و بی حجاب اروپایی كه در همه جا مأمور دلربایی از جوانان مسلمان بودند، با دقت هر چه تمامتر مأموریت خود را انجام دادند و در نتیجه جوانان مسلمان تا نیمه های شب در گوشه مهمانخانه ها به سر بردند.
شهید مطهری در این باره می گوید:
تاریخ بشر نشان می دهد كه هر گاه قدرت های حاكم می خواهند جامعه ای را تحت سلطه خود قرار دهند و آن را استثمار كنند، تلاش می كنند تا روح جامعه را فاسد كنند و برای این منظور تسهیلات شهوترانی را برای مردم مهیا می كنند و آن ها را به شهوترانی ترغیب می كنند. نمونه عبرت انگیزی از این شیوه كثیف، فاجعه ای بود كه در اسپانیای مسلمان برای مسلمانان اتفاق افتاد.
مسیحیان برای خارج كردن اسپانیا از چنگ مسلمانان، از راه فاسد كردن روحیه و اخلاق جوانان مسلمان وارد عمل شدند تا آن جا كه توانستند وسایل لهو لهب و شهوترانی را به سهولت در اختیار مسلمانان قرار داده و در این كار تا آن جا پیش رفتند كه حتی سرداران و مقامات دولتی را نیز فریفتند و آنان را آلوده ساختند و به این ترتیب توانستند عزم، اراده، نیرو، شجاعت، ایمان و پاكی روح مسلمین را از میان بردارند و آنها را به آدم هایی زبون، ضعیف، شهوتران، شراب خوار و زن باره مبدل كنند و پر واضح است كه غلبه و پیروزی بر چنین مردمی كار دشواری نیست ... .
📚 آشنایی با قرآن، شهید مطهری رحمه الله
💟 ویژه :
❣کودکان
❣نوجوانان
❣والدین
❣معلّمان
❣مربیان
❣مبلّغان
کانال ما در ایتاء 👇
🆔eitaa.com/amoopakdel
گروه ما در واتساپ👇
🆔https://chat.whatsapp.com/CBHpk5v8ERc45MnMSVpRmC
🦋 داستان 🦋
#مبارزه_با_هوای_نفس
#داستان_راستان
#داستان
🌸 داستانی واقعی درباره ضرورتِ کنترل هوای نفس و سرکوبی نفس خبیث، به عنوان مقدمه برای اینکه یک نفر بتواند شاگرد آیت الله شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی رحمه الله شود
🌷 یكى از علماء بزرگ مى فرمودند: به شیخ حسنعلى نخودكى رحمة اللّه علیه گفتم: مى خواهم شاگرد شما بشوم، مرا قبول كنید.
فرمود: تو به درد ما نمى خورى. كار ما این است كه همه اش توى سر نفس خبیثت بزنی و این هم از تو بر نمى آید.
گفتم: چرا آقا بر مى آید، من اصرار كردم، فرمودند: خُب از همین جا تا دم حرم با هم مى آئیم. این یك كیلومتر راه تو شاگرد و من استاد.
گفتم: چشم. چند قدم كه رد شدیم دیدم یك تكه نان كنار جوى آب اُفتاده.
شیخ فرمود: برو آن تكه نان را بردار و بیاور، ما هم توى دلمان شروع كردیم به شیخ نِق زدن، آخه اول مى گویند این حدیث را بگو. این ذكر را بگو تا انبساط روح پیدا كنى. این چه جور شاگرد پروی است. به من مى گوید برو آن تكه نان را بردار بیاور!
دور و بَرَم را نگاه كردم، دیدم دو تا طلبه دارند مى آیند، گفتم حالا اینها با خودشان نگویند این فقیر است. باز با خودم گفتم: حالا حمل به صحت مى كنند، مى گویند نان را براى ثوابش خم شد و برداشت.
خلاصه هر طورى بود تكه نان را برداشتم، دوباره قدرى جلوتر رفتم، دیدم یك خیار روى زمین افتاده است، نصفش را خورده بودند و نصفش جلوی آب را گرفته بود.
حاج شیخ فرمود: برو آن خیار را هم بیاور، اطرافم را نگاه كردم، دیدم همان دو طلبه هستند كه دارند مى آیند.
گفتم: حالا آن ها نان را مى گویند براى خدا بوده، خیار را چه مى گویند، حیثیت و آبروى ما را این شیخ اول كار بُرد.
خلاصه خم شدم و خیار را برداشتم، توى دلم به شیخ نِق می زدم، آخه تو چه استادى هستى، نون را بیاور و خیار را بیاور.
آشیخ فرمودند: ما این خیار را مى شوییم و نان را تمیز مى كنیم. ناهار ظهر ما همین نان و خیار است!
خلاصه با این عمل، نفس ما را از بین برد.
📚 منبع: داستان هایی از مردان خدا، سركوبی نفس
💟 ویژه :
❣کودکان
❣نوجوانان
❣والدین
❣معلّمان
❣مربیان
❣مبلّغان
کانال ما در ایتاء 👇
🆔eitaa.com/amoopakdel
گروه ما در واتساپ👇
🆔https://chat.whatsapp.com/CBHpk5v8ERc45MnMSVpRmC
🦋داستان 🦋
#مبارزه_با_هوای_نفس
#داستان_راستان
#داستان
🌸 داستان عاقبت عبرت انگیز و دردناکِ وزیر چشم چران و هوس باز که با دورغ و فریب قصد داشت دختر زیبایی را به همسری خود درآورد
🌷 یکی از وزیران خلفای عباسی، برای خود قصر بلندی که مشرف به خانه های اطراف بود ساخته بود و همیشه در آن قصر می نشست و به زنان و دختران همسایه نگاه می کرد. روزی چشمش به دختر یکی از همسایگان که بسیار زیبا و خوش اندام بود افتاد و عاشق او شد.
لذا عده ای را به عنوان خواستگاری نزد پدر آن دختر که مرد تاجری بود فرستاد ولی تاجر قبول نکرد و عذرخواهی نمود که ما شایسته وصلت با وزیر نیستیم.
وزیر، موضوع را به یکی از نزدیکانش گفت و از او کمک خواست. آن مرد گفت: اگر هزار دینار خرج کنی من تو را به آرزویت می رسانم. وزیر پول را به او داد و آن مرد ده نفر از افراد عادل که شهادتشان نزد قاضی پذیرفته بود را آورد و جریان عشق وزیر را برای آنها توضیح داد و به هر کدام صد دینار پرداخت و از آنها خواست شهادت دروغ بدهند که دختر به عقد وزیر درآمده است. آنها نیز قبول کردند و پیش قاضی شهادت دادند.
آنگاه وزیر، شخصی را پیش تاجر فرستاد و گفت: چرا زنم را در خانه نگه داشته ای؟! هر چه زودتر او را به خانه خودم بفرست! اما تاجر به قاضی شکایت کرد و قاضی حکم کرد که وزیر مهریه دختر را به پدرش بپردازد و دختر را با خود ببرد. تاجر سرگردان و حیران شد و نزدیک بود دیوانه بشود. تاجر نزد خلیفه رفت و داستان را برای او بازگو کرد.
خلیفه دستور داد وزیر را با شهود حاضر کنند. وزیر خیال کرد اگر اصل قضیه را بگوید از آن جا که مهریه زیادی برای دختر پرداخته بود، مورد بخشش واقع شود. شهود هم همین فکر را کردند و همگی به خیانت خود اقرار نمودند.
خلیفه دستور داد تا هر یک از شاهدان را به دار بیاویزند و وزیر را داخل پوست گاوی که تازه کشته شده بگذارند و آن قدر با عمود آهنین به او بزنند تا گوشت و پوستش با هم مخلوط شود!
به تاجر هم دستور داد که دخترش را به خانه ببرد و تمام مهریه دختر را هم به او بخشید و فرمان داد که کسی حق اعتراض به او را ندارد.
📚 منبع: کتاب داستان های شگفت آوری از عاقبت هوسرانی و شهوترانی
💟 ویژه :
❣کودکان
❣نوجوانان
❣والدین
❣معلّمان
❣مربیان
❣مبلّغان
کانال ما در ایتاء 👇
🆔eitaa.com/amoopakdel
گروه ما در واتساپ👇
🆔https://chat.whatsapp.com/CBHpk5v8ERc45MnMSVpRmC
🦋 داستان 🦋
#مبارزه_با_هوای_نفس
#داستان_راستان
#داستان
🌸 داستان یک عابد پرهیزگار که برای رسیدن به برخی کرامات، فریب توجیهات ظاهراً دلسوزانه را خورد و با انجام دستورات شیطان، به سمت ارتکاب حرام و سپس مرگ رفت و فرصت توبه هم نیافت
🌷 در زمانهای گذشته مرد عابد و پرهیزگاری زندگی می کرد که بدون اینکه کوچکترین نقصانی از وی ظاهر شود، خداوند متعال را سالیان طولانی عبادت کرده و شاگردان زیادی داشت که به برکت او به درجه های بالای معنویت رسیده بودند.
ابلیس به صورت مردی کهنسال و پیر به عبادتگاه او آمد و وی را صدا زد.
عابد گفت: تو کیستی و چکار داری؟
ابلیس گفت: من یک عابد هستم و خداوند را عبادت می کنم، آمدم تا برای تو یک دوست و یک همراه شوم.
عابد گفت: کسی که خداوند را عبادت می کند، خداوند بهترین همراه و دوست برای او است، با این حال تو هم بیا تا با هم عبادت کنیم.
ابلیس در کنار عابد 3 روز بدون اینکه چیزی بخورد و بنوشد و یا اینکه بخوابد، خداوند را عبادت کرد.
عابد تعجب کرد و گفت: من می خوابم و می خورم و می نوشم تو چگونه این کرامات را به دست آورده ای؟ من سالیان طولانی خداوند را عبادت کردم اما نتوانستم خوردن و آشامیدن را ترک کنم.
ابلیس گفت: من گناهی مرتکب شدم، هنگامی که ارتکاب آن گناه به ذهنم خطور می کند، خوردن و آشامیدن و یا خوابیدن برایم بی معنی می شود و اینگونه لطف خدا شامل حالم شده و کراماتی به دست آورده ام که بی نیازم کرده است.
عابد که موضوع آب و غذا نخوردن و رسیدن به کرامات، برایش از شیرینی عبادت خداوند، جذابتر شده بود، حسادتش نسبت به آن پیرمرد برانگیخته شد و طمعش باعث شد تا به او بگوید: به من حیله ای بیاموز تا من نیز عابدی همانند تو شوم.
ابلیس که خوشحال شده بود و فکر نمی کرد که این عابد به این زودی ها توجهش از عبادت حقیقی برگردد، با حالت مظلومانه ای گفت: به خداوند عاصی شو و خود را به گناهی آلوده کن، سپس از آن توبه کن، زیرا خداوند توّاب و رحیم است و توبه ات را قبول می کند. اگر این کار را انجام دهی، این کرامات به دست می آوری.
عابد گفت: چه گناهی باید بکنم؟ ابلیس جواب داد: زنا کن. عابد گفت: نمی توانم. ابلیس دوباره گفت: پس مردی را به قتل برسان. عابد گفت: نمی توانم. ابلیس گفت: پس اگر این ها را نمی توانی انجام دهی حداقل شراب بخور و شراب خوردن را در نظر عابد، به عنوان گناهی سهل و کوچک القا نمود.
عابد که هوای نفسش او را به انجام گناهی به شرط توبه راضی ساخته بود، هیچ توجهی به فرمان خداوندی که سال ها عبادتش را کرده بود، نداشت و با اینکه می دانست شراب حرام است ولی پیشنهاد پیرمرد را قبول کرد و گفت: شراب را از کجا بیابم؟ ابلیس جواب داد: به فلان شهر برو. آنجا در مغازه ای شراب فروخته می شود.
عابد به آن شهر رفت و دید که در آن مغازه زنی زیبا و خوش اندام نشسته و شراب می فروشد. از آن زن شراب خرید و آن را نوشید. سپس مست شد و به آن زن تعرض کرد. در این هنگام، شوهر آن زن از راه رسید و با عابد درگیر شد و در حین درگیری، کشته شد.
عابد بیچاره که خوشبین به وعده شیطان در انجام گناه بود، در واقع به تمام پیشنهادات شیطان (زنا، قتل، شرب خمر) جامه عمل پوشانید و هیچگاه فرصت توبه نیز برای او فراهم نشد، چون ابلیس با همان ظاهر پیرمرد و به نزد حاکم شهر رفت و این اتفاق را سریعاً گزارش داد و مأمورین، عابد را گرفتند و برای اعدام به پای چوبه دار بردند ...
🌺 توضیح: در راه سیر و سلوک الی الله، عبادت باید فقط برای رضای خدا و رسیدن به لقای او باشد. اگر اهداف دیگری مثل کسب کرامات و مثلاً طی الرض و... در میان باشد، شیطان از همین اهداف استفاده کرده و با همین عبادات، ما را در عمل از خدا دورتر خواهد ساخت. اگر طاعات و عبادات انسان با نیت خالص و فقط برای خدا باشد، طبیعتاً خداوند کرامات بسیاری را نصیب سالک می کند که صدالبته قابل جایگزینی با شیرینی لقای پروردگار نیست و در سیره اهل بیت علیه السلام و عرفای عامل و اولیاء خدا، بی توجهی به این کرامات و هدف نبودن این کرامات به چشم می خورد.
در نتیجه تهذیب نفس همواره باید در کنار طاعات و عبادات ما باشد، تا از راه مستقیم، منحرف نشویم.
💠 حضرت امام خمینی رحمه الله فرمودند که:
🌿 «اگر تهذیب در کار نباشد، علم توحید هم به درد نمی خورد... هرچه انباشته تر بشود علم، حتی توحید که بالاترین علم است، انباشته بشود در مغز انسان و قلب انسان، انسان را اگر مُهذَّب نباشد، از خدای تبارک و تعالی دورتر می کند».
📚 صحیفه امام، ج۱۳، ص ۴۲۰
💟 ویژه :
❣کودکان
❣نوجوانان
❣والدین
❣معلّمان
❣مربیان
❣مبلّغان
کانال ما در ایتاء 👇
🆔eitaa.com/amoopakdel
گروه ما در واتساپ👇
🆔https://chat.whatsapp.com/CBHpk5v8ERc45MnMSVpRmC
🦋 داستان 🦋
#مبارزه_با_هوای_نفس
#داستان_راستان
#داستان
🌸 داستان واقعی از مبارزه با نفس توسط مقدس اردبیلی رحمه الله برای جلوگیری از عُجب (خودپسندی) و ریا در مقابل مردم
🌷 در مجلسی، مرحوم ملا عبدالله تستری رحمه الله از مرحوم مقدس اردبیلی رحمه الله مسئله ای را سؤال کرد.
مقدس فرمود: بعداً می گویم.
پس از اتمام مجلس، دست تستری را گرفت و از مجلس بیرون آورد و رفتند به صحرا و در آنجا جواب مسئله را شرح داد.
ملا عبدالله گفت: چرا این مطلب را در مجلس نفرمودید؟
مقدس فرمود: اگر در آنجا در حضور مردم صحبت می کردیم، شاید مایه نقصان من و تو می شد؛ چون هر یک خواهان پیروزی خود بودیم و این "نفس سرکش" استفاده سوء می نمود و از شائبه ریا و خودخواهی خالی نبود و گناهکار می شدیم، ولی الان در این بیابان جز من و تو و خدا کسی اینجا نیست؛ ریا و شیطان و نفس، هیچگونه دخالتی ندارند.
📚 مردان علم در میدان عمل، ج1
💟 ویژه :
❣کودکان
❣نوجوانان
❣والدین
❣معلّمان
❣مربیان
❣مبلّغان
کانال ما در ایتاء 👇
🆔eitaa.com/amoopakdel
گروه ما در واتساپ👇
🆔https://chat.whatsapp.com/CBHpk5v8ERc45MnMSVpRmC
🦋 داستان 🦋
#مبارزه_با_هوای_نفس
#داستان_راستان
#داستان
🌸 داستان زنی بسیار زیبا که سعی داشت با سوء استفاده از نعمت زیبایی اش، انسان عابدی را فریب دهد، اما رفتار آن عابد با وی، منجر به توبه و پشیمانی زن شد
🌷 در شهری زنی زیبارو بود که شوهری بی غیرت داشت. زن روزی خودش را آرایش کرد و به شوهر بی غیرتش گفت: آیا کسی هست که مرا ببیند و در فتنه واقع نشود؟ شوهر گفت: بله یک نفر به نام عبید هست که بسیار انسان عابدیست.
زن گفت: حال ببین چگونه وسوسه اش می کنم و او را در فتنه می اندازم.
زن با ظاهرسازی ابتدا به صورت پوشیده به نزد عبید رفت. سپس پوشش را از چهره اش کنار زد، آنقدر زیبا بود، مثل اینکه تکه ای از ماه در صورتش بود. آنگاه عبید را به سوی خودش دعوت کرد.
عبید که این صحنه را دید، با توجه به تلاشهای چندین ساله اش برای نزدیکی به خدا و اینکه مزه عشق به خداوند را چشیده بود، بر هوای نفسش غلبه کرد و گفت: من قبول می کنم که با تو باشم، اما چند سوال دارم که فقط باید جواب صادقانه به آنها بدهی.
آن زن قبول کرد که درست جواب بدهد. عبید گفت: اگر اکنون عزرائیل برای گرفتن جانت بیاید، آیا قبل از آن دوست داری که همچنان مرا به سوی خودت دعوت کنی؟
گفت: به خدا خیر.
عبید گفت: اگر تو را در قبر گذاشتند و فرشتگان نکیر و منکر برای سوال و جواب آمدند، در آن حالت دوست داری که با من باشی؟
زن گفت: به خدا خیر.
عبید گفت: اگر قیامت برپا شد و تو نمی دانستی که پرونده اعمالت را به دست راستت می دهند یا دست چپت، آیا در آن حالت باز دوست داشتی که با من مشغول بودی؟
زن گفت: به خدا خیر.
عبید گفت: اگر ترازوی اعمال را گذاشتند و تو نمی دانستی که اعمال خوبت بیشتر می شود یا اعمال بدت! آیا در آن حالت باز دوست داشتی که با من مشغول گناه می بودی؟
زن گفت: به خدا خیر.
عبید گفت: وقتی مردم از روی پل صراط رد می شوند و تو نمی دانستی که آیا می توانی رد بشوی یا نه، آیا باز هم دوست داشتی با من مشغول گناه باشی؟
زن گفت: نه به خدا، دیگر ادامه نده.
عبید گفت: اگر بدانی که خدا نظاره گر رفتار تو با من هست، آیا باز هم دوست داری که با من باشی؟
زن گفت: نه والله.
عبید که دید آن زن دیگر تلاشی برای جلب توجه ندارد و متنبه و نادم شده است، به او گفت: راست گفتی. توبه کن و به خانه ات برو و دیگر سعی نکن تا از نعمت خدادادی زیبایی، انسانها را به هوسرانی تحریک کنی و آنان را به سمت گناه بکشانی.
آن زن به خانه رفت و به شوهرش گفت: هم من بد کردم و هم تو که بی ناموسی کردی و اجازه دادی تا به نزد یک مرد غریبه برای گناه بروم. اما به لطف خدا، آن عابد فقط با چند سوال، مرا از خواب غفلت بیدار کرد و توفیق توبه برایم فراهم شد.
💟 ویژه :
❣کودکان
❣نوجوانان
❣والدین
❣معلّمان
❣مربیان
❣مبلّغان
کانال ما،در ایتاء 👇
🆔eitaa.com/amoopakdel
گروه ما،در واتساپ👇
🆔https://chat.whatsapp.com/CBHpk5v8ERc45MnMSVpRmC
🦋 داستان 🦋
#مبارزه_با_هوای_نفس
#داستان_راستان
#داستان
🌸 داستان واقعی درباره ضرورت مبارزه با تکبر و عُجب، به عنوان مصادیقی از مبارزه با هوای نفس
🌷 مرد ثروتمندی با لباس های پاکیزه و تمیز خدمت پیامبر گرامی اسلام صلّی الله علیه و آله و سلّم آمد و نشست.
بعد از او مرد فقیری با لباس های کهنه وارد شد و پهلوی همان ثروتمند نشست.
ثروتمند لباس آراسته خود را از کنار مستمند تازه وارد جمع کرد.
پیامبر صلّی الله علیه و آله فرمود: ترسیدی لباست را کثیف نماید؟
عرض کرد: خیر.
پرسید: پس برای چه چیزی این عمل را انجام دادی؟
عرض کرد: مرا همنشینی (نفس امّاره) است که هر کار خوب را در نظرم بد و هر کار بد را در نظرم خوب جلوه می دهد. یا رسول الله! نصف مال خود را برای کیفر عملم به او بخشیدم.
پیامبر صلّی الله علیه و آله به فقیر فرمود: آیا می پذیری؟
عرض کرد: نه، یا رسول الله.
ثروتمند گفت: چرا؟
گفت: می ترسم آنچه را از تکبر و خودپسندی تو را فراگرفته، مرا هم فراگیرد.
📚 برگرفته از اصول کافی، ج2، باب فضل فقراء المسلمین
💟 ویژه :
❣کودکان
❣نوجوانان
❣والدین
❣معلّمان
❣مربیان
❣مبلّغان
کانال ما،در ایتاء 👇
🆔eitaa.com/amoopakdel
گروه ما،در واتساپ👇
🆔https://chat.whatsapp.com/CBHpk5v8ERc45MnMSVpRmC
🦋 داستان 🦋
🔴مهمان حبیب خداست...
✍مردي با پسرش به عنوان مهمان، بر #امام_علي عليه السلام وارد شدند، امام علي (ع) با اكرام و احترام بسيار آنها را در صدر مجلس نشانيد و خودش روبروي آنها نشست. موقع صرف غذا رسيد. غذا آوردند و صرف شد. بعد از غذا، قنبر غلام معروف امام علي (ع) ، حوله اي و طشتي و ابريقي براي دستشويي آورد. امام علي (ع) آنها را از دست قنبر گرفت و جلو رفت تا دست مهمان را بشويد. مهمان خود را عقب كشيد و گفت: (مگر چنين چيزي ممكن است كه من دستهايم را بگيرم و شما بشوييد).
امام علي (ع) فرمود: (برادر تو، از سر تو است، از تو جدا نيست، مي خواهد عهده دار خدمت تو بشود، در عوض خداوند به او پاداش خواهد داد، چرا مي خواهي مانع كار ثوابي بشوي؟).
باز هم آن مرد امتناع كرد. آخر او را قسم داد كه: (من مي خواهم به شرف خدمت برادر مؤمن نايل گردم، مانع كار من مشو.) مهمان با حالت شرمندگي حاضر شد.
امام علي (ع) فرمود: (خواهش مي كنم كه دست خود را درست و كامل بشويي، همان طوري كه اگر قنبر مي خواست دستت را بشويد مي شستي، خجالت و تعارف را كنار بگذار).
همين كه از شستن دست مهمان فارغ شد، به پسر برومند خود محمد بن حنفيه گفت: (دست پسر را تو بشوي. من كه پدر تو هستم دست پدر را شستم و تو دست پسر را بشوي. اگر پدر اين پسر در اينجا نمي بود و تنها خود اين پسر مهمان ما بود من خودم دستش را مي شستم. اما خداوند دوست دارد آنجا كه پدر و پسري هر دو حاضرند، بين آنها در احترامات فرق گذاشته شود) محمد به امر پدر برخاست و دست پسر مهمان را شست.
امام_عسكري وقتي كه اين داستان را نقل كرد و فرمود: (شيعه حقيقي بايد اين طور باشد).
📚 داستان راستان ، شهید مطهری
#مهمان
#امام_علی
#داستان
#داستان_راستان
#کودک_و_نوجوان
#عموپاکدل
کانال کودک ونوجوان
🆔eitaa.com/amoopakdel