#شعر:
اینـجا یه مهــد کـودکه
بچههـاش مثـــل گلن
مـربــیهـای مـهـربـون
یـاد میدهنـد به بچههـا
قـصـه میگـن بـراشـون
پیش از غذا، پس از غـذا
مـواظـب آنـهـا میشــن
بـا هـمـه مـثـل مــادرن
پـر از گــلهــای کوچــک
خــیلی قشــنـگ و تـپلـن
دلسوز و خوب و خوشزبون
از هـمه چیــز و هـــمه جـا
شـعـر مـیخـونـن بـراشـون
مــیـوه مـیدن به بــچــهها
زحـمـت بـسیـار مـیکشــن
بـچــههـا دوســتشـون دارن
@amorohani
عمو روحانی 🇵🇸
یک مراسم مهم #قسمتدوم محمد بعد از خوردن صبحانه جلوی تلویزیون دراز کشید و به فکر فرو رفت، شبکه های
یک مراسم مهم
#قسمتسوم
بچه ها بعد از هیئت کنار پدر و مادر نشستند، پدر دستی بر سر رضا که نزدیکتر بود کشید و گفت :«از همه قبول باشد»
مادر گفت:« قبول حق باشد»
محمد به یاد نقاشی معصومه و تصمیم شان برای نذری افتاد به معصومه گفت:« نقاشی ات را بیاور» معصومه به اتاق رفت و با نقاشی اش برگشت. نقاشی را به دست پدر داد.
پدر نگاهی به نقاشی کرد پیشانی معصومه را بوسید و گفت:« بَه بَه دختر هنرمندم خیلی زیبا کشیدی »
محمد جلوتر آمد و گفت:« بابا فهمیدم پول های نذری را چه کار کنیم» پدر لبخندی زد و گفت:« آفرین چه کاری؟»
رضا که حسابی خسته شده بود سرش را روی پای مادر گذاشت خمیازه ای کشید و گفت:« ماسک بخریم»
مادر دست رضا را گرفت و او را به اتاق خواب برد. پدر گفت:« خیلی خوب است اما فعلا بخشی از پول را ماسک بخرید» معصومه با تعجب گفت:«همه اش را نخریم ؟» پدر گفت:«نه دخترم، با هیئت امنای مسجد صحبت کردم برنامه ویژهای داریم» محمد با چشمان گرد گفت:« چه برنامهای؟»
پدر کاغذی از توی جیبش بیرون آورد و گفت:«میخواهیم بسته های معیشتی برای نیازمندان محله تهیه کنیم و در روز عاشورا به دستشان برسانیم»
معصومه ابرویی بالا داد و گفت:«بسته معیشتی یعنی چه؟»
پدر کاغذ را به دست معصومه داد و گفت:«بلند بخوان»
معصومه شروع کرد به خواندن:«برنج، روغن، نمک، قند، شکر، ماکارانی، حبوبات»
محمد کنار معصومه نشست نگاهی به کاغذ کرد و گفت:« این ها یعنی بسته معیشتی؟»
پدر گفت:«بله درست است » معصومه کاغذ را به پدر دادو گفت:«ماهم می توانیم در این کار شرکت کنیم؟»
پدر سری تکان داد و گفت :«بله حتما هم در بسته بندی کردن و هم در پخش بسته ها به کمک شما نیاز داریم»
بچها خوشحال به هم نگاه کردند و لبخند زدند.
محمد دستش را زیر چانه اش گذاشت و گفت:« بابا ما هم میتوانیم کسانی که نیازمند هستند معرفی کنیم؟»
پدر کاغذ دیگری به محمد داد و گفت:«بله شما هم اگر کسی را می شناسید در این کاغذ بنویسید»
محمد یاد سعید افتاد، پدرسعید مدت ها بود که بیکار بود. می خواست اسم سعید را در کاغذ بنویسد اما یاد حرف سعید افتاد که گفته بود:«این یک راز است باید بین خودمان بماند.» و او گفته بود:«قول می دهم خیالت راحت»
اگر اسم او را روی کاغذ می نوشت حتما سعید ناراحت می شد، پس از نوشتن منصرف شد.
شب بخیری گفت و به سمت اتاقش رفت، پدر گفت:« مگر نمی خواستی کسی را معرفی کنی؟»
محمد خمیازه ای کشید و گفت:«باشد بعدا »
و به اتاقش رفت.
ادامه دارد....
#باران
#قصه
🖤🖤🖤🖤🖤
@amorohani
🏴🌹🕊🏴🕊🌹🏴
🍀 #السلام_علی_المهدی_عج 🍀
امروز #جمعه برابر است با :
✨ 21 شهریور 1399 ه.ش
✨ 22 محرم 1441 ه.ق
✨ 11 سپتامبر 2020 میلادی
🌸 ذڪر روز 🌸
#اللهم_صل_علی_محمدوآل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🏴🌹🕊🏴🕊🌹🏴
#حدیث_روز
#امام_محمد_باقر_ع
گويا ياران قائم (عج) را مى بينم كه بر شرق و غرب عالم مسلّط شده اند و هيچ چيزى نيست مگر آنكه از آنها فرمان می برد.
📚 كمال الدّين صفحه ۶۷۳
@amorohani
🌴🥀🍀🌸🍀🥀🌴
سلام ای صاحب هرصبح جمعه
دلـم تنگت شــود درصبح جمعه
بيا وقت سحر با هم بخوانيم
دعای ندبـه ما، در صبح جمعه
به سان ابر رد شد هفتهٔ پيش
شـده يک بـارديگر صبح جمعه
🌴🥀🍀🌸🍀🥀🌴
@amorohani
🌴🥀🍀🌸🍀🥀🌴
یکی از آفات تربیت؛ #ناز_پروردگی است
کودکان ناز پرورده ای که همواره درخانواده، مرکز توجّهند وهرگز نه نمیشنوند
⬅️در رویارویی باجامعه دچار "سرخوردگی" میشوند
@amorohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💭 #چی_چی_بازی 🤔
🔶 #آهن_ربا_بازی
🔹 چندکاسه رنگی و مقداری گیره کاغذ آهنی (یا هروسیله آهنی و رنگی سبک دیگر) در رنگ های مشابه با کاسهها تهیه کنید.
کاسه ها را کنار هم چیده و گیره ها را در اطراف آنها بریزید. یک ظرف روی کاسه ها و گیره ها قرار دهید و با آهنربا گیره های رنگی را به کاسه های همرنگ هدایت کرده و روی کاسه مورد نظر که رسیدید، آهنربا را جدا کنید که گیره درون ظرف بیفتد.
👌 این بازی به تشخیص رنگها کمک میکند و به بهانه آهنربا میتوانید درمورد ویژگیهای مواد مختلف با بچهها صحبت کنید.
@amorohani
#شعر_دویدم
دویدم و دویدم
دویدم و دویم زود به کلاس رسیدم
یک گل خوب و زیبا تو دفترم کشیدم
حرف معلمم را گوش دادم و شنیدم
گل های توی باغچه بو کردم و نچیدم
زمان بازی کردن من به هوا پریدم
نه اخم کردم، نه گریه خندیدم و خندیدم
@amorohani
عمو روحانی 🇵🇸
یک مراسم مهم #قسمتسوم بچه ها بعد از هیئت کنار پدر و مادر نشستند، پدر دستی بر سر رضا که نزدیکتر ب
یک مراسم مهم
#قسمتچهارم
محمد صبح ماسکش را به صورت زد، به آشپزخانه رفت، به مادر گفت:« مامان می شود به دیدن سعید بروم؟» مادر نگاهی به محمد کرد و گفت:«چی شد یاد سعید افتادی پسرم؟»
محمد کمی فکر کرد و گفت:«می خواهم حالش را بپرسم خیلی وقت است ازش بی خبرم»
مادر سری تکان داد و گفت:«باشد برو ولی زود برگرد»
محمد سوار دوچرخه شد و به خانه ی سعید رفت. ارام در زد، اما کسی در را باز نکرد، این بار محکم تر در زد، اما باز هم خبری نشد. کمی منتظر ماند همسایه ی روبه رویی از پنجره سرش را بیرون آورد و گفت:«نیستن»
محمد به خانم همسایه نگاه کرد و گفت:«ببخشید نمی دانید کجا هستند؟ کِی بر می گردند؟» خانم همسایه گفت:«زهرا خانم باز دیشب حالش به هم خورد بردنش بیمارستان»
محمد زد روی دستش و گفت:«باز؟ یعی چی؟کدوم بیمارستان؟»
خانم همسایه گفت:«مگر خبر نداری؟ زهرا خانم بیماری قلبی دارد باید عمل شود، برو پسرجان، برو بعدا بیا»
محمد اما همان جا ایستاده بود، خانم همسایه گفت:«احتمالا امروز، فردا بیارنش خانه، پول عمل که ندارند بندگان خدا»
رفت و پنجره را بست.
محمد سرش را پایین انداخت و به سختی خودش را به خانه رساند.
دست و صورتش را شست و به اتاقش رفت. مادر که از این برخورد نگران شده بود زیر غذا را کم کرد و پشت در اتاق ایستاد آرام در زد و وارد شد، محمد را دید که زانویش را بغل کرده و گوشه ی اتاق نشسته بود.
جلو رفت و کنار محمد نشست و گفت:«محمدم چیزی شده پسرم؟»
محمد سرش را بالا گرفت و گفت:«نه چیزی نیست»
مادر دستی بر سر محمد کشید و گفت:«مطمئنی؟»
محمد سعی می کرد گریه نکند با بغض گفت:«نمی توانم بگویم، این یک راز است.»
مادر لبخندی زد و گفت:«یک راز مردانه؟»
محمد سرش را تکان داد، مادر گفت:«باشد پس صبر کن بابا که برگشت راز مردانه ات را به او بگو تا کمکت کند.»
رضا به اتاق دوید، توپش را سمت محمد شوت کرد و گفت:«داداشی بیا بازی کنیم»
محمد توپ را به رضا برگرداند و گفت:«الان نه برو با معصومه بازی کن»
رضا اخم کرد و گفت:«اجی همه اش دارد نقاشی می کشد بامن بازی نمی کند»
محمد که دلش برای رضا سوخته بود بلند شد و گفت:«برویم توی حیاط »
ادامه دارد.....
#باران
#قصه
@amorohani
﷽ 💢قرار شبانه 💢
بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد
دعا کبوتر عشق است و بال و پر دارد
بخوان دعای فرج را که یوسف زهرا
از پس پرده ی غیبت نظر دارد
🔔 بياد مولا به رسم هر شب 🔔
🌸✨بسم الله الرحمن الرحيم✨🌸
🌸اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ،✨
🌸 وَبَرِحَ الْخَفاءُ ،✨
🌸وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ،✨
🌸 وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ ✨
🌸وَضاقَتِ الاْرْضُ ، ✨
🌸وَمُنِعَتِ السَّماءُ ✨
🌸واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ،✨
🌸 وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ،✨
🌸 وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ✨
🌸اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد،✨ 🌸اُولِي الاْمْرِالَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا
طاعَتَهُمْ،✨
🌸 وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم✨
🌸فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريبا✨
🌸ً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛✨
🌸يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ ✨
🌸اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، ✨
🌸وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛✨
🌸يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛✨
🌸الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، ✨
🌸اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، ✨
🌸السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،✨
🌸 الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛✨
🌸يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ،✨
🌸بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ🌸
و برای سلامتی محبوب
🎀اَللّـهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِه في هذِهِ السَّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَة وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْنا حَتّى تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طویلا .🎀
🌺دعای منتظران درعصرغیبت🌺
اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى.
@amorohani
هدایت شده از مرکز نیکوکاری عشاق المهدی (عج)
#پویش_تهیه_لوازم_التحریر
با آغاز سال تحصیلی کوله هایمان را پر از😍 مهر و محبت میکنیم
و ☺️لبخند بر لبان کودکانی مینشانیم که به خاطر 😞فقر از فراگیری علم و دانش محرومند
کمک های غیر نقدی :
09372359441
کمکهای نقدی :
6037997950047481
به نام مرکز نیکوکاری عُشاق المهدی «عج»
#باهم_برای_هم
#مهر #فقر #محبت
مرکز نیکوکاری عشاق المهدی (عج)
@niko_karii
@niko_karii
لطفا انتشار حداکثری
💟💟💟💟
🏴🌹🕊🏴🕊🌹🏴
🍀 #السلام_علی_المهدی_عج 🍀
امروز #یکشنبه برابر است با :
✨ 23 شهریور 1399 ه.ش
✨ 24 محرم 1441 ه.ق
✨ 13 سپتامبر 2020 میلادی
🌸 ذڪر روز 🌸
#یا_ذالجلال_و_الاکرام
ای صاحب جلال و بزرگواری
🏴🌹🕊🏴🕊🌹🏴
#حدیث_روز
#پیامبر_اکرم_ص
مَن خَرَجَ فی سبیل الله مُجاهداً فَلَهُ بِکُلّ خُطوَه سَبعمائِهِ اَلفِ حَسنَه وَیُمحی عَنهُ سَبعُمَاهِ اَلفِ سَیَّئه ویُرفَعئ لَهُ سَبعُمِاه الف دَرَجَه
کسی که در راه خدا برای جهاد بیرون می رود برای هر قدمی که بر می دارد ، هفتصد هزار حسنه برایش ثبت و هفتصد هزار گناهش پاک و هفتصد هزار درجه و منزلت در بهشت رفعت داده می شود .
📚 وسائل ، ج ۱۱ ، ص ۱۲
@amorohani
🌷🕊💐🌹💐🕊🌷
🌹 #پیامکی_از_بهشت 🌹
ما باید متحد باشیم و در خط اسلام باشیم .
با کمی دقت می بینیم که از زمانی که انقلاب پیروز شد هر موقع تمام مردم و نیروها با هم متحد بودند دشمنان شکست خورده اند ، ولی وقتی که نیروها با هم نبوده اند و مغرور شده اند خداوند هم لطف خودش را نسبت به این مملکت کم کرده و شکستهایی داشته ایم .
🕊 #شهید_والامقام 🕊
🌹 #سعید_روح_اله🌹
✋ #سلام_به_دوستان_شهداء ✋
🌺 #روزتان_شهدایی 🌺
🌷🕊💐🌹💐🕊🌷
@amorohani
🌷🕊💐🌹💐🕊🌷
دروغی که بچهها به والدینشون میگن علتش خود والدین هستند؟
بخاطر ترس از پدر یا مادر
سعی کنیم با بچههامون دوست باشیم تا همیشه اونا جرات گفتن حقیقت رو داشته باشن، حتی اگه خرابکاری هم کرده باشن.
@amorohani