بره سیاه کوچولو
یکی بود یکی نبود، یک پسر کوچولویی بود که یک بره سیاه کوچولو داشت. این بره با همه برهها فرق داشت؛ چون سرتاپاش سیاه بود و حتی یک لکه سفید هم روی بدنش نبود.6
یک روز پسر کوچولو یعنی امیلیو تصمیم گرفت برۀ خودش رو به بازار سالانه شهر ببره تا شاید یک جایزهای نصیبش بشه.
وقتی که رسیدند امیلیو بره رو به طویله برد و دررو بست تا به بازار بود و تماشائی بکنه.
بره کوچولو خیلی غمگین شد. آخه اونجا تنهای تنها بود. اونم دلش میخواست به تماشای چیزهای قشنگ توی بازار بره. بالاخره تصمیم گرفت که از اونجا خارج بشه. فشاری به در داد و با تعجب دید که در باز شد. بره کوچولو به سرعت از طویله خارج شد. وقتی به بازار شهر رسید چیزهای خیلی قشنگی دید. توی بازار پر از مردمی بود که از این طرف به اون طرف میرفتند. اون تابه حال جایی به این شلوغ پلوغی ندیده بود. چه سروصدایی برپا بود.
خلاصه، چیزهای عجیب و غریبی اونجا دید تا اینکه کم کم ترسید و به سرعت به طویله برگشت. بعد امیلیو برگشت و بره کوچولو خوشحال شد.
همون روز امیلیو در مسابقه بزرگ شرکت کرد و بره کوچولو جایزه اول رو برنده شد. امیلیو هم چیزای خیلی زیاد و قشنگی برای بره کوچولو خرید.
بره کوچولو در حالیکه مشغول خوردن خوراکیهای خوشمزه بود توی دلش خوشحال بود که امیلیو متوجه بیرون رفتن اون نشده بود و با خودش عهد کرد که دیگه از طویله فرار نکنه.
🍃🌸🌼🍃🌸
@amorohani
عارفی سی سال،
مرتب ذکر می گفت: استغفر الله
مریدی به او گفت: چرا این همه استغفار میکنی؟ ما که از تو گناهی ندیدیم!
جواب داد: سی سال استغفار من به خاطر یک الحمداللهِ نابجاست!
روزی خبر آوردند بازار بصره آتش گرفته، پرسیدم حجره ی من چه؟
گفتند حجره ی شما نسوخته؛ گفتم: الحمدلله...
معنی آن این بود که مال من نسوزد، مال مردم ارتباطی به من ندارد!
آن الحمدلله از روی خود خواهی بود نه خدا خواهی
چقدر از این الحمدلله ها گفتیم و فکر کردیم که شاکر هستیم؟!
@amorohani
#قصه_متن
⛵️قایق من⛵️
🐸من یک قورباغه هستم، اسم من قورچه است.
🐸 هرروز صبح از یک طرف رود، شنا میکردم و میرفتم آن طرفش؛ البته به همراه دو تا از دوستانم.
🐸آن طرف رود پر بود از وسایلی که آدمها دور میریختند:پیچ... دکمه... مهره های رنگی...
من و دوستانم هرروز میرفتیم و از آن وسایل چند تا برای حیوانهای جنگل میآوردیم تا برای تزئین خانه یا ساختن وسایل از آنها استفاده کنند.
🐸آنها هم به ما خوراکی و غذاهای خوشمزه میدادند.
🐸مهم تراز همه این که همه باهم جمع میشدند و شنا کردن ما را تماشا میکردند و برای مان دست میزدند.
🐸یک روز، وقتی من و دوستانم مشغول شنا بودیم؛ رود خیلی گل آلودشد. کمی بالاتر چرخ یک ماشین توی آب گیر کرده بود. رود پر از خاک و سنگ شد؛ چون آب گل آلود شد من نمیتوانستم جایی را ببینم.
🐸یکی از آن سنگها به پای من خورد. پایم خیلی درد گرفت. دکتر جغد پایم را با چند برگ، محکم بست و گفت: «تا وقتی پایم خوب شود، نباید شنا کنم.»
🐸 بعد از آن، من بیکار شدم و تمام روز فقط استراحت میکردم. دوستانم از غذایشان به من میدادند؛ ولی من احساس بدی داشتم و از آنها خجالت میکشیدم. فکر میکردم یک قورباغهی بیمار به درد جنگل نمیخورد.
🐸باید مثل اجدادم مینشستم یک گوشه و شروع میکردم به خوردن پشه ها و پروانهها؛
🐸ولی من نمیتوانستم آنها را بخورم چون با من دوست بودند.
🐸شبها کنار رود می خوابیدم و به ماه نگاه میکردم. یک شب باد تندی آمد. برگی از درخت جدا شد و روی رود افتاد. برگ، روی آب با شادی میرقصید. من هم خندیدم؛ چون با دیدن آن برگ فکر خوبی به فکرم رسید.
🐸صبح که شد به سمور آبی گفتم، یک تکه چوب کوچک برایم بیاورد. از دارکوب نجار هم خواستم با آن چوب برایم یک قایق درست کند. دارکوب با نوک تیزش این کار را زود انجام داد؛ حالا من یک قایق داشتم با دو پارو.
🐸من با قایق ام حیوانات زیادی را این طرف و آن طرف میبردم.
🐸سنگ، پای من را زخمی کرد؛ ولی درخت، یک قایق به من داد. من فهمیدم که جنگل مراقب همه هست، هر قدر هم که آنها کوچک باشند.
🐸حالا پای من خوب شده؛ دوستان من هم بیشتر شدهاند.
👉 @amorohani
🌹🌷🥀🕊🥀🌷🌹
🌓 #باز_شب_شده 🌗
❤️ #دلم_بهانه_میگیرد ❤️
روزگاری #پرواز برای انسان #رؤیایی محال بود ، اما #شرق_زمین ، محل تولد #مردانی شد که #پرواز را به گونه ای دیگر انجام دادند و حالا این #مردان سربلند هر یک #ستاره_ای درخشانند که راه تا بی نهایت رفتن و به #عشق رسیدن را به ما می آموزند .
آنها پلِ تا #ملاقات خدا رفتن را برای #جاماندگانی چون ما #ترسیم می کنند .
من می گویم
شب #بهشتی ات #بخیر 💐
تو بگو عاقبت شما
#ختم به #خیر و #شهادت 🌹
🌷 #شهید_عزیزم 🌷
🌷 #رفیق_تنهایی_هایم🌷
#امشبم را به نام تو #متبرک می کنم
🌹 #شهید_والامقام🌹
🌹#علی_ اکبرشیرودی🌹
🌗 #شبتون_شهدایی🌷
شادی روح شهید بزرگوار صلواتی ختم کنید 🌷🌷🌷🌷
🌙🌗🌙🌗🌙🌗🌙
@amorohani
🌙🌗🌙🌗🌙🌗🌙
﷽ 💢قرار شبانه 💢
بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد
دعا کبوتر عشق است و بال و پر دارد
بخوان دعای فرج را که یوسف زهرا
از پس پرده ی غیبت نظر دارد
🔔 بياد مولا به رسم هر شب 🔔
🌸✨بسم الله الرحمن الرحيم✨🌸
🌸اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ،✨
🌸 وَبَرِحَ الْخَفاءُ ،✨
🌸وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ،✨
🌸 وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ ✨
🌸وَضاقَتِ الاْرْضُ ، ✨
🌸وَمُنِعَتِ السَّماءُ ✨
🌸واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ،✨
🌸 وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ،✨
🌸 وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ✨
🌸اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد،✨ 🌸اُولِي الاْمْرِالَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا
طاعَتَهُمْ،✨
🌸 وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم✨
🌸فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريبا✨
🌸ً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛✨
🌸يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ ✨
🌸اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، ✨
🌸وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛✨
🌸يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛✨
🌸الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، ✨
🌸اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، ✨
🌸السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،✨
🌸 الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛✨
🌸يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ،✨
🌸بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ🌸
و برای سلامتی محبوب
🎀اَللّـهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِه في هذِهِ السَّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَة وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْنا حَتّى تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طویلا .🎀
🌺دعای منتظران درعصرغیبت🌺
اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى.
@amorohani
🌺🍃🌸🍃🌼🍃🌺
🍀 #السلام_علی_المهدی_عج 🍀
امروز #دوشنبه برابر است با :
✨ 16 تیر 1399 ه.ش
✨ 14 ذی القعده 1441 ه.ق
✨ 6 جولای 2020 میلادی
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
ذڪر روز دوشنبه
#یا_قاضی_الحاجات
ای برآورنده ی حاجات
🌺🌸🍀💐🍀🌸🌺
#حدیث_روز
#امام_باقر_علیه_السلام
کسی که چیزی را لعنت میکند اگر مستحق نباشد لعنت به خود او بازمیگردد پس از لعنت مومن بپرهیزید مبادا خود گرفتار شوید .
🌺🌸🍀💐🍀🌸🌺
@amorohani
دل ڪہ هوایـے شود، پرواز است ڪہ آسمانیت مےڪند.
و اگر بال خونیـن داشتہ باشے دیگر آسمــان، طعم ڪربلا مےگیرد.
دلــها را راهےڪربلاے جبــهہها مےڪنیم و دست بر سینہ،
#شهدا
مشارطه و مراقبه امروز با ذکر زیارت شهدا
🌱 بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم🍃
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَہُ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَہُ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ
اَمیرِالمُومِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...🌷
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفــرج
#اللهم_ارزقنـا_شهـادت_فی_سبیلڪ
#روزتون_منور_به_نورشهدا
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@amorohani
کودکان بدون آرزو نسازید!!
اطراف فرزندتان را مملو از وسیله و اسباب بازی نکنید!
فرزندانتان را به کودکانی بدون آرزو تبدیل نکنید، غالبا در مواقعی برایش اسباب بازی بخرید که خودش درخواست و آرزوی وسیله را کرد و مدت زمانی برای به دست آوردن آن اسباب بازی انتظار کشید.
هرگز فراموش نکنید این یکی از اصول تربیت فرزند شاد با روحیه سالم است.
@amorohani
✅ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ: ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﺍﻩ ﺗﺮﺑﯿﺖ ﮐﺮﺩﻥ ﭼﯿﺴﺖ؟
✍ﮔﻔﺖ: ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﺜﻞ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﮐﻦ! ﮔﻔﺘﻢ: ﭼﮕﻮﻧﻪ؟ ﮔﻔﺖ: ﻭﻗﺘﯽ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮ ﻣﯿﻬﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ مےگذاری، ﺣﺎﻟﺶ ﺭﺍ مےپرسی، ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺳﺮﺍﻍ ﮐﯿﻒ ﻭ ﻧﻤﺮﺍﺕ ﺍﻭ نمےروی، ﺩﺭ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺑﺎ ﻧﻮﻉ ﻏﺬﺍ ﻧﻈﺮﺵ ﺭﺍ مےپرﺳﯽ، ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺯﻣﺎﻥ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻥ ﺑﺎ ﺍﻭ ﻣﺸﻮﺭﺕ مےکنی، ﻧﻈﺮ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﻣﻮﺍﻗﻊ ﺟﻮﯾﺎ مےشوی، ﻧﺰﺩ ﺍﻭ ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮﺕ ﺩﻋﻮﺍ نمےکنی، ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺗﻮ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮ ﻣﯿﻬﻤﺎﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﯾﮑﯽ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﻭ ﺁﻥ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ.
ﻓﻘﻂ ﮐﺎﻓﯽ ﺍﺳﺖ ﺑﺪﺍﻧﯽ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ، ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻣﯽ ﺁﻓﺮﯾﻨﺪ ﻧﻪ ﺍﺣﺴﺎﺱ مالکیت!
@amorohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آموزش_کاردستی
آدم برفی ساده
مناسب کودکان مهد و پیش دبستانی☃❄️
@amorohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💭 #چی_چی_بازی 🤔
🔶 #آهن_ربا_بازی
🔹 چندکاسه رنگی و مقداری گیره کاغذ آهنی (یا هروسیله آهنی و رنگی سبک دیگر) در رنگ های مشابه با کاسهها تهیه کنید.
کاسه ها را کنار هم چیده و گیره ها را در اطراف آنها بریزید. یک ظرف روی کاسه ها و گیره ها قرار دهید و با آهنربا گیره های رنگی را به کاسه های همرنگ هدایت کرده و روی کاسه مورد نظر که رسیدید، آهنربا را جدا کنید که گیره درون ظرف بیفتد.
👌 این بازی به تشخیص رنگها کمک میکند و به بهانه آهنربا میتوانید درمورد ویژگیهای مواد مختلف با بچهها صحبت کنید.
@amorohani
#شعر
سه تا چادر دوخته برام مامان جون
دست گلش درد نکنه فراوون
اون چادرم آستین زیبا داره
باهاش میرم من خونه ی خانم چون
این یکی شم گلهای رنگی داره
روی تنش پر شده از ستاره
تو مهمونی ها اونو من می پوشم
بهم می گن، خانم شدی دوباره
چادر نمازم گلای ریزی داره
دور سرش پولک و آویز داره
مثل یه بالِ برای پریدن
از رو زمین تا به خدا رسیدن
#شعرحجاب
#الگوی_برتر
#چادر
#حجاب
@amorohani
#شعر
چادر که بر سر بیاد --- حجاب برتر میاد
شبیه زهرا میشی --- شیعه ی مولا میشی
ای دختر مومنه --- باتقوا وکریمه
خدا نمی پسنده --- پا بی جوراب بمونه
لباس های رنگارنگ --- باجلوه های قشنگ
باشن برای خونه --- دور از جمع مردونه
دخترای مهربون --- روشنی دل وجون
لباس تنگ وچسبون --- میل ونیاز شیطونپ
#شعرحجاب
#الگوی_برتر
#چادر
#حجاب
@amorohani
4_6046495203152365934.wav
18.83M
آموزش سوره قارعه
با تلاوت خلیفه الطینجی
@amorohani
#داستان
سوره #قارعه
اول از همه مفهوم سوره رو برای بچه ها بگید❤️ براشون بیان کنید منظور از کفه سنگین و سبک اعمال چیه😍
👇👇👇👇🌸🌸🌸👇👇👇👇
در یک روز آفتابی، بچه ها برای بازی به حیاط خانه آمده بودند. مریم خیلی خوشحال بود. چون همیشه منتظر می ماند تا عصر شود و هدی که همسایه ی خانه ی آن ها بود به حیاط بیاید و با همدیگر بازی کنند. مریم، توپ قرمزی که پدرش تازه برایش خریده بود، آورده بود و با هدی بازی می کرد.
وسط بازی بود که یک دفعه چشمش افتاد به بی بی خانم. بی بی خانم، خانم خیلی مهربانی بود که همیشه به مریم و هدی، کشمش های خوشمزه می داد. مریم دید بی بی خانم به زحمت کیسه های خریدی که در دست دارد، به طرف خانه می آورد. به هدی گفت بیا بریم کمک بی بی! خدا گفت:نه من میخواهم بازی کنم.در همان لحظه یکی از کیسه ها از دست بی بی خانم افتاد و سیب هایی که در آن بود، روی زمین قِل خوردند.
مریم بدن اینکه به هدی توجه کند، بدو سمت بی بی رفت، کیسه را از روی زمین برداشت و سیب ها را جمع کرد و کیسه ی دیگر را هم از او گرفت تا آنها را به خانه شان ببرد.
بی بی با مهربانی تشکر کرد و گفت: «خدا عوضت بده دخترم!»
مریم لبخندی زد و از بی بی جدا شد و دوباره به سوی هدی رفت. هدی داشت با دیوار توپ بازی میکرد.نگاهی به مریم کرد و گفت:کجا رفتی؟
مریم لبخند بر لب گفت: کمک بی بی..
هدی تعجب زده نگاهش کرد و گفت:مگه بی بی ازت کمک خواست؟
مریم گفت:خب نه ولی بنظر خودم باید میرفتم.
هدی لاقید شانه اش را بالا انداخت و دیگر هیچ نگفت.
شب هنگام مریم که تا آن موقع حرف بی بی را بالا پایین کرده بود و از آن سر در نیاورده بود از مادرش پرسید: «مامان، خدا عوضت بده یعنی چه؟»
مادر: «یعنی ان شاالله پاداش کار خوبی که کردی، خدا بهت بده»
مریم تعجب زده گفت: «من»
مادر خندید و گفت: «پس کی؟»
مریم:«آخه من کاری نکردم، بی بی خانم نمی تونست همه ی خریداشو ببره تو خونه اش، کمکش کردم، این که کار مهمی نیست!»
پدر مریم خندید و گفت:«چرا مهم نیست دخترم! خیلی هم مهمه! برای خدای مهربون هرکار کوچیکی که خوب باشه و باعث خوشحالی و رضایت بنده هاش بشه مهمه و تو اون دنیا به ازای همین زندگی شاد و خوش میده.»
مریم با بهت گفت: حتی اگه آوردن یه کیسه ی پرتقال و یه کیسه ی سیب واسه بی بی خانم باشه؟»
مادر: «بله، همین کارای به نظر کوچیک، وزنه خوبیهات رو توی آخرت سنگین میکنه.»
📚نویسنده:س. کیانی بیدگلی
@amorohani