eitaa logo
عمو روحانی 🇵🇸
699 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
858 ویدیو
91 فایل
کانالی پر از ایده های فرهنگی و مطالب آموزشی برای طلاب ، معلمان و مربیان گرامی تربیت مربی کودک ایده های نو و جذاب آموزش اجرای استیج کار کودک شعر و کاردستی و ... 09372359441 موسسه عشاق المهدی (عج) مدیر @Mahdi_akbari1414
مشاهده در ایتا
دانلود
پدرم رفته به جنگ من از او بی خبرم 😢🌺 چشم هایم به در است تا بیاید پدرم آمد آمد به شتاب بر سر خانه نشست 🌺😢 باز شد پنجره ها شیشه ی خواب شکست پدرم را دیدم دیدم اما در خواب که به سویم آمد با پر و بال عقاب 🌺😌 هفته دفاع مقدس @amorohani
به نیت حضرت رقیه (س) شما هم میتونید سهیم باشید لطفا انتشار دهید @amorohani @niko_karii
به نیت حضرت رقیه (س) شما هم میتونید سهیم باشید لطفا انتشار دهید @amorohani @niko_karii
🏴🌹🕊🏴🕊🌹🏴 🍀 🍀 امروز برابر است با ✨ 3 مهر 1399 ه.ش ✨ 6 صفر 1441 ه.ق ✨ 24 سپتامبر 2020 میلادی 🌸 ذڪر روز 🌸 نیست خدائی جز الله، فرمانروای حق و آشکار 🏴🌹🕊🏴🕊🌹🏴 🌹🕊🥀🎋🥀🕊🌹 کُلُّ حسناتِ بَنی آدَمَ تُحصِهَا الملائِکهُ اِلاّ حسناتِ المُجاهدینَ فاِنَّهُم یَعجِزونَ عن عِلمِ ثَوابِها فرشتگان تعداد کل ثواب ها و حسنات آدمیان را می دانند مگر ثواب مجاهدین که از شمار و میزان آن ها ناتوان هستند . 📚 مستدرک ، جلد ۱۱ ، صفحه ۱۳ 🌹🕊🥀🎋🥀🕊🌹 @amorohani 🌹🕊🥀🎋🥀🕊🌹
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 خـدایـا... بگیـر از مـن! آن چـه که "" را می گیـرد از مـن... این روزهــا عجیب دلم؛ به سیم خـاردار هـای ! گیـــر کرده است... را گفتنـد : یا علـی ما فعلتَ حتی نصیرَ علیـاً ؟! چه کردی که شدی!؟ فرمود : إنّی کنتُ بوابّــــــاً لقلبــی! نگهبـــان بودم... حتی اگـر بـه خط هـم رسیدی! آنجـا بـرای شـروعی مجـدد اســت... شادی روح و 🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 @amorohani 🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
امام صادق (عليه السلام): سه چيز براى فرزند بر عهده پدر است: 🔻 مادر خوب براى او برگزيدن، 🔻 نام نيک بر او نهادن، 🔻و تلاش فراوان در تربيت او نمودن! 📚 تحف العقول، ص 322 Join @amorohani
آموزش مرحله به مرحله نقاشی مرغ @amorohani
شعر کودکانه امام هادی(ع) امام دهم ما راهنمای خوبیها آقا امام هادی باشد رهبر دلها نور هدایت او روشن کند دنیا را 🥀🥀🥀🥀 @amorohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴🌹🕊🏴🕊🌹🏴 🍀 🍀 امروز برابر است با : ✨ 5 مهر 1399 ه.ش ✨ 8 صفر 1441 ه.ق ✨ 26 سپتامبر 2020 میلادی 🌸 ذڪر روز 🌸 العالمین ای پروردگار جهانیان 🌹🕊🥀🎋🥀🕊🌹 کُلُّ حسناتِ بَنی آدَمَ تُحصِهَا الملائِکهُ اِلاّ حسناتِ المُجاهدینَ فاِنَّهُم یَعجِزونَ عن عِلمِ ثَوابِها فرشتگان تعداد کل ثواب ها و حسنات آدمیان را می دانند مگر ثواب مجاهدین که از شمار و میزان آنها ناتوان هستند . 📚 مستدرک ، جلد ۱۱ ، صفحه ۱۳ 🌹🕊🥀🎋🥀🕊🌹 @amorohani 🌹🕊🥀🎋🥀🕊🌹
🌹🕊🌴🌷🌴🕊🌹 🌹 🌹 🌹 🌹🕊 🌹🕊🌹 از ملت شهید پرور می خواهم که پیرو خط ولایت فقیه باشید و همیشه گوش به فرمان رهبر انقلاب باشید و همچنین حضور خود را در صحنه انقلاب حفظ کرده و در نماز های جمعه شرکت کنید و نگذارید که خدای ناکرده سلاح شهدا بر زمین بماند و خلاصه مواظب باشید که همچو مردم کوفه نشوید که در آخرت جواب خون شهدا را نتوانید گفت . 🕊 🕊 🌹 🌹 ✋ ✋ 🌺 🌺 🌹🕊🌴🌷🌴🕊🌹 @amorohani 🌹🕊🌴🌷🌴🕊🌹
یک نکته طلایی در تربیت کودک اینه که بدونید👇 لجبازي كودكان بهترين فرصت براي تربيت آنهاست. وقتي مثل هميشه آرام و محكم باشيد فرزندتان ميفهمد قادر به كنترل كردن شما نيست. اگر عصباني بشويد يعني فرزندتان در كنترل شما موفق بوده. @amorohani
سرگرمی آموزش خطوط شکسته، خمیده، راست @amorohani
ساخت اسباب بازی (چکش کاری) برای تقویت عضلات دست (۲ تا ۴ سال) @amorohani
🍃🌸 پرنده @amorohani
دستامون بگیریم بالا باهم دیگه بخونیم دعا خدا که مارو دوست داره دعامون قبول داره دعا برای مامان وبابا زنده باشن همیشه اونا اول غذا بسم الله اخر غذا شکر الله @amorohani
شب آتش روی انبار کاه افتاد، همه ترسیده بودند و فریاد می زدند:«کمک… کمک… آتش… بیایید آتش را خاموش کنید» آتش دلش گرفت با خودش گفت:«چرا همه از من فراری هستند؟» زنی جلو آمد، سطل آبی را که در دستش بود روی آتش ریخت، آتش دستش را دراز کرد دامن زن را گرفت و گفت:«نرو از من نترس» اما زن صدای آتش را نشنید، فریاد زد:«سوختم ... سوختم... کمکم کنید» روی دامن زن آب ریختند و دامن زن خاموش شد. آتش عصبانی شد و شعله هایش را بلندتر کرد، به این طرف و ان طرف می رفت و می خواست با همه دوست شود اما همه می خواستند او را خاموش کنند. یاد سال گذشته افتاد که توی دشت این سو و آن سو می رفت و می خواست با گل ها بازی کند اما آن ها می سوختند. با خودش گفت:«کاش من گلستان بودم، یا جنگلی زیبا بودم، یا حتی دشتی سرسبز پر از پرنده های زیبا و خوش صدا بودم» آهی کشید و خاموش شد. آتش صبح که از خواب بیدار شد خودش را روی یک تکه چوب دید. تکه چوب در دست مردی بود. مرد عصبانی و منتظر بود. مردم دسته دسته چوب می آوردند و توی چاله می ریختند، همه پچ پچ می کردند. آتش با خودش گفت:«چه خبر شده؟ ماجرا چیست؟» خوب به دور و برش نگاه کرد، پیامبر خدا ابراهیم علیه السلام را دید. دست و پای ایشان را بسته بودند. آتش از پیرمردی که بسته ای چوب می آورد شنید:«باید او را بسوزانید، او بت های ما را شکسته» آتش تازه فهمید قرار است چه اتفاقی بیفتد. آهی کشید و گفت:«من دلم نمی خواهد پیامبر خدا را بسوزانم» اما مرد عصبانی او را روی چوب ها انداخت، همه چوب ها آتش شدند و به آسمان شعله کشیدند. آتش نگران بود به خدا گفت:«خدایا من نمی توانم کمکم کن، نباید پیامبرت در من بسوزد» از سر و صدای مردم فهمید وقت پرتاب کردن حضرت ابراهیم علیه السلام رسیده، چشمانش را محکم بست و از ته دل دعا کرد. یک دفعه صدای پرندگان را شنید، و دیگر داغی و گرمایش را حس نکرد. آرام چشمانش را باز کرد، او به آرزویش رسیده بود. آتش حالا گلستانی بود پر از گل های زیبا و پرندگانی رنگارنگ و خوش صدا. 🌸🍂🍃🌸 @amorohani