پدر شهید:
وقتی بابک می خواست بره سوریه، من گفتم که بابک دیگه بر نمی گرده..
بابک شهید میشه...
او می گوید: موقع خداحافظی نای بلند شدن نداشتم..
منو و بابک با چشم هایمان از همدیگر خداحافظی کردیم ومن از پشت سر پسرم را یک دل سیر نگاه کردم...
خواهرش می گوید: وقتی بابک سوار ماشین شد و رفت من و مادرم خیلی گریه می کردیم که دیدیم بابک برگشت و گفت: خواهش می کنم گریه نکنید این جوری اشک ها تون همیشه جلوی چشمامه...
بابک سه بار و رفت و برگشت و دفعه چهارم ما رو خنداند و رفت
#شهید_بابک_نوری🕊🌷
⚔👉@amozesh_alborz👈⚔