#شام
اسرار نهان را سر بازار كشيدند
آتش به دل عترت اطهار كشيدند
دروازه ی ساعات كه در شأن حرم نيست
ناموس خدا را سوی انظار كشيدند
بازار يهود و همه مردم به تماشا
از پيرهن پاره ی ما كار كشيدند
با سوت و كف و هلهله و رقص و جسارت
دردِ دل ما را همه جا جار كشيدند
تا خواست ، تماشايی مان كرد ستمگر
با بی ادبی در بر حضّار كشيدند
ای كاش كه چون كوفه غم سيلی مان بود
ما را به سوی مجلس كفار كشيدند
اي كاش فقط سنگ به سرها زده بودند
بر گريه ی ما قهقهه بسيار كشيدند
هر بار كه بی عاری شان خنده بما زد
زخمی به دل حيدر كرار كشيدند
ای سهل بگو از صدقه سوخت دل ما
خون از جگر احمد مختار كشيدند
از مردمشان هيزتر اينجا خودشانند
خون بود كه از چشم علمدار كشيدند
با اين كه خدا ، حافظ ناموس خودش بود
با حرف كنيزی به جگر خار كشيدند
از مجلس بيگانه به ويرانه كه بردند
فرياد سر عصمت دادار كشيدند
ما را پس از آن بزم شراب اشك نمانده
بس چوب به لبهای گهر بار كشيدند
با رأس بريده سخن اين بود دمادم
يك آيه بخوان ،كار به اغيار كشيدند
اين شام بلا لكّه ی ننگی است به تاريخ
اسرار نهان را سر بازار كشيدند
#شاعر:
محمود_ژولیده