ادامه داستان 👇👇👇 آماده ایی برات بگم 🌹 بالاخره همسرم راضی شد مکانی برام اجاره کنه😍😍 من دوست داشتم اموزشگام نزدیک بلوارباشه 😍😍 یه زیرزمین کوچک فلکه اول آزادشهر پیداشد خوشحال شدم وقولنامه کردیم ☺️☺️ کارای اداری وحراست واماکن حدود یه ماهی طول کشید 🥺🥺 وابان ۸۱ اموزشگاه من افتتاح شد☺️☺️ خیلی خوشحال شدم😍😍 برا ثبت نام تخفیف گذاشتم 👌👌 باشناختی که همسایه ها مردم و ارگان‌هایی که ازمن داشتنداستقبال خوب بود 👌👌 استارت کارم با۸کاراموزومرتب زیادمیشد بطوریکه دور اول کاری من ۱۴ نفرشدند ☺️☺️ خداروشکر بعدازاین همه دوندگی کارم سروسامان گرفته بود😍 دیگه این ارگان به اون ارگان نمی رفتم براخودم مدیری بودم ریس وکارفرما وکارمندخودم بودم 😉😉 هرروزازساعت 8 الی12 ا تااموزشگاه پیاده می رفتم 😍😍 برنامه براکارم ریخته بودم به صورت گروهی تدریس میکردم ازشنبه تاپنج شنبه هرروز اموزشگاه بودم 🌹🌹 ازصفرتا۱۰۰ اموزش میدادم 👌👌 برنامه ریزی کرده بودم روزای شنبه ۸تا۸/۵صبح تفسیر داشتم 🌹 وسه شنبه ساعت ۱۱تا۱۲ زیارت عاشورا دعای توسل 🌹 به خاطراین دوبرنامه پنج شنبه ها به کارم اضافه کرده بودم تاحقی ازکسی ضایع نشه 🌹🌹 خدایی بچاهمکاری میکردن🌹🌹 خیلی راضی وخوشحال بودم ☺️☺️ اما دلخوشی من طولانی نبود🥺🥺 هنوز ۶ماه ازدوره کاری من نگذشته بود😔😔که صاحب خانه بهم گفت خونه روخالی کن بهشون گفتم ماقراردادیکساله بستیم چطورخالی کنم 😳😳 گفت میخوام تحویل پسرم بدم خیلی غصه دارشدم 🥺🥺 خدایا تازه مردم بامن اشناشدن تازه کارم گرفته بود😢😢 دوباره چطوراماکن وحراست وفنی وحرفه ایی برم 🤔🤔🤔 پروانه تاسیس روچکارش کنم 😭😭 داستان ادامه دارد:::::::::: #داستان_زندگی_خودم_مفید😍😍 #پارت_یازدهم https://eitaa.com/amozeshmofid