#قصه_های_قرآنی
#حضرت_اسماعیل(ع) و حضرت اسحاق (ع)
نام اسماعيل در قرآن دوازده بار، و نام اسحاق هفده بار آمده است، اين دو پيامبر، از فرزندان ابراهيم از دو مادر بودند، مادر اسماعيل هاجر نام داشت، و مادر اسحاق ساره بود. خداوند اين دو پسر را در سن پيرى ابراهيم به ابراهيم عطا فرمود، چنان كه در آيه 39 سوره ابراهيم از زبان ابراهيم مى خوانيم مى گويد:
اَلْحَمْدُلِلَّه الَّذِى وَهَبَ لِى علَى الكِبَرِ اسماعِيلَ و اسحَاقَ اءنّ ربِّى سَمِيع الدُّعاء؛
حمد و سپاس خداوندى را كه در پيرى اسماعيل و اسحاق را به من بخشيد، قطعا پروردگار من شنونده (و اجابت كننده) دعا است.
از ابن عباس روايت شده، خداوند در سن نود و نه سالگى ابراهيم، اسماعيل را به او داد، و در سن صد و دوازده سالگى اسحاق را به او عطا فرمود، و از سعيد بن جبير نقل شده كه ابراهيم تا 117 سالگى فرزندى نداشت، سپس داراى فرزندانى به نام اسماعيل و اسحاق گرديد.(239)
🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅
🔸 کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن
👉 @amozeshtajvidhefzquran
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_اسماعیل
ولادت حضرت اسماعيل عليهالسلام
حضرت ابراهيم عليه السلام در آن هنگام كه در سرزمين بابِل (عراق كنونى) بود، در 37 سالگى با ساره دختر يكى از پيامبران به نام لاحج ازدواج كرد، ساره بانويى مهربان و باكمال بود و (همچون خديجه عليهاالسلام) اموال بسيار داشت، همه آن اموال را در اختيار ابراهيم گذاشت، و ابراهيم آن اموال را در راه خدا مصرف نمود. (240)
ساره در يك خانواده كشاورز و دامدار زندگى می كرد، وقتى كه همسر ابراهيم شد، گوسفندهايى بسيار و زمينهاى وسيعى كه از ناحيه پدر به او به ارث رسيده بود، در اختيار ابراهيم گذاشت.
هنگامى كه ابراهيم همراه ساره از بابِل به سوى سرزمين فلسطين هجرت كردند (چنان كه قبلاً ذكر شد) در مسير راه وقتى كه به مصر رسيدند، حاكم مصر كنيزى را به نام هاجر به ساره بخشيد، ابراهيم همراه ساره و هاجر وارد فلسطين شدند، و در آن جا به زندگى پرداختند و ابراهيم و لوط (برادر يا پسر خاله ساره) در اين سرزمين به هدايت قوم پرداختند، ابراهيم در قسمت بلند فلسطين، و لوط در قسمت پايين فلسطين با فاصله هشت فرسخ، سكونت نمودند، و حضرت لوط در عين آن كه پيغمبر بود، به نمايندگى از طرف ابراهيم در آن جا به راهنمايى مردم پرداخت.
سالها گذشت ابراهيم با اين كه به سن پيرى رسيده بود، داراى فرزند نمی شد، علتش اين بود كه همسرش ساره بچه دار نمی شد، روزى ابراهيم به ساره چنين پيشنهاد كرد: اگر مايل هستى كنيزت هاجر را به من بفروش، شايد خداوند از ناحيه او فرزندى به ما عنايت كند، تا پس از ما راه ما را زنده كند.
ساره اين پيشنهاد را پذيرفت، از اين پس هاجر همسر ابراهيم گرديد و پس از مدتى داراى فرزندى شد كه نام او را اسماعيل گذاشتند. اين همان فرزند صبور و بردبارى بود كه ابراهيم از درگاه خدا درخواست نموده بود، و خداوند بشارت او را به ابراهيم داده بود.(241)
با داشتن اين فرزند، كانون زندگى ابراهيم، زيبا و شاد شد، چرا كه اسماعيل ثمره يك قرن رنج و مشقت هاى ابراهيم بود.
طبيعى است كه ساره نيز به خصوص هنگامى كه چشمش به چهره اسماعيل می افتاد، آرزو می كرد كه داراى فرزند باشد، گاه به ابراهيم می گفت: از خدا بخواه من نيز داراى فرزند شوم.
ابراهيم و ساره گر چه هر دو پير شده بودند، و ديگر اميد فرزند داشتن در ميان نبود، ولى ابراهيم بارها امدادهاى غيبى را ديده بود، از اين رو داراى اميد سرشار بود، و از خدا می خواست كه ساره نيز داراى فرزند شود، طولى نكشيد كه دعاى ابراهيم مستجاب شده و بشارت فرزندى به نام اسحاق به او داده شد.(242)
چگونگى بشارت چنين بود: حضرت لوط مدتها قوم خود را به سوى خدا و اخلاق نيك دعوت می كرد، ولى آنها حضرت لوط را به استهزاء گرفتند و سرانجام مستحق كيفر سخت الهى گشتند، جبرئيل همراه چند نفر از فرشتگان مقرب مأمور شدند كه نخست نزد ابراهيم بيايند و او را به تولد فرزندى به نام اسحاق مژده دهند، و سپس به سوى قوم لوط رفته و عذاب الهى را به آنها برسانند.
روزى ابراهيم با همسرش ساره در خانه بود، ناگهان ديد سه نفر (يا9 نفر يا 11 نفر) به صورت جوانانى نيرومند و زيبا بر ابراهيم وارد شدند و سلام كردند، ابراهيم كه مهمان نواز بود بی درنگ گوسالهاى كشت و از گوشت آن غذاى مطبوعى براى مهمانان فراهم كرد و جلو آنها گذاشت، اما در حقيقت آنها فرشته بودند كه به صورت بشر به آن جا آمده بودند،و فرشته غذا نمی خورد، نخوردن غذا در آن زمان يك نوع علامت خطر بود، ابراهيم با آن همه شجاعت ترسيد، از اين رو كه فكر می كرد آنها دزدند يا سوءقصد دارند و يا براى عذاب قوم خود آمده اند... ولى بی درنگ آنها ابراهيم را از ترس بيرون آوردند و به او گفتند: نترس، ما براى دو مأموريت آمده ايم: 1 - قوم ناپاك لوط را به مجازات اعمال ناپاكشان برسانيم 2 - به تو مژده می دهيم كه خداوند به زودى فرزندى به نام اسحاق به تو می دهد كه پيامبر خواهد بود، سپس فرزندى به نام يعقوب به اسحاق خواهد داد كه او نيز پيامبر است. ترس و وحشت از ابراهيم برطرف شد.
وقتى كه اين بشارت به گوش ساره رسيد، از تعجب خنديد و گفت: آيا من كه پير و فرتوت هستم و ابراهيم نيز پير است داراى فرزند می شوم، به راستى عجب است؟!
رسولان به ساره گفتند: آيا از فرمان و عنايت خداوند تعجب می كنى؟ او خداى مهربان است، و در مورد شما چنين خواسته است، طولى نكشيد كه كانون گرم خانواده ابراهيم به وجود نوگلى به نام اسحاق گرمتر شد.(243)
ابراهيم سپاس الهى را به جا آورد و گفت: شكر و سپاس خداوندى را كه به من در سن پيرى اسماعيل و اسحاق را عنايت فرمود.(244)
🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅
🔸 کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن
👉 @amozeshtajvidhefzquran
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_اسماعیل(ع)
اسماعيل و مادرش در كنار كعبه
حس هووگرى گاهى به صورتهاى رنج آور در ساره بروز می كرد، او وقتى كه می ديد ابراهيم فرزند نوگلش اسماعيل را در كنار مادرش در آغوش می گيرد و او را می بوسد و نوازش مينمايد، در درون ناراحت می شد و در غم و اندوه فرو می رفت، آتش حسادت در درونش شعله ميكشيد كه چرا شوهرم ابراهيم بايد همسر ديگر به نام هاجر داشته باشد؟ و هاجر كه كنيز من بود، اينك همتاى من شود؟ و پسرش مانند پسر من مورد محبت ابراهيم قرار گيرد؟! و... .
كوتاه سخن آن كه: وسوسه هاى نفسانى، طوفانى از حزن و اندوه در ساره به وجود آورده بود و موجب می شد كه گاه و بيگاه با ابراهيم برخوردهاى نامناسب و زننده كند.
روايت شده: اسماعيل و اسحاق بزرگ شده خداوند (در حدى كه می توانستند با هم مسابقه كشتى يا مسابقه دويدن بگذارند) در يكى از مسابقه ها اسماعيل برنده شد، ابراهيم بى درنگ اسماعيل را گرفت و بر روى دامنش گذاشت، و اسحاق را در كنارش نشاند، اين منظره ساره را بسيار ناراحت كرد، به طورى كه با تندى به ابراهيم گفت: مگر بنا نبود كه اين دو فرزند را مساوى قرار ندهى؟! هاجر را از من دور كن و به جاى ديگر ببر.(245)
از آن جا كه ساره قبلاً مهربانی هاى بسيار به ابراهيم كرده بود، و ابراهيم همواره سعى داشت نسبت به او وفادار و خوشرفتار باشد، از اين رو نمی توانست ساره را از خود برنجاند.
آزارهاى ساره باعث شد كه ابراهيم شكايت او را به درگاه خدا برد، خداوند به ابراهيم چنين وحى كرد: مثال زن همچون مثال چوب كج خشك است اگر آن را به خود واگذارى از او بهره می برى، و اگر خواسته باشى آن چوب را راست كنى شكسته خواهد شد.
آن گاه خداوند به ابراهيم فرمان داد كه هاجر و اسماعيل را از ساره دور كند، ابراهيم عرض كرد: آنها را به كجا ببرم؟ خداوند كه می خواست خانه اش كعبه به دست ابراهيم بازسازى شود به ابراهيم وحى كرد و فرمود: آنها را به حرم و محل امن خودم و نخستين خانه اى كه آن را براى انسانها آفريدم، يعنى به مكه ببر.(246)
ابراهيم با اجراى اين فرمان گر چه از بن بست مشكل خانوادگى نجات يافت، ولى چنين كارى بسيار مشكل و رنج آور بود، زيرا بايد عزيزانش هاجر و اسماعيل را از فلسطين آباد و خرم به دره خشك و تفتيده مكه كنار كعبه ببرد كه در لابلاى كوههاى زمخت و خشن قرار داشت.
اگر خوب بينديشيم گذاشتن همسرو فرزند در آن بيابان و دره و در ميان كوهها، با توجه به روزهاى داغ و گرم و شبهاى تاريك در برابر درندگان، كار بسيار سخت و تلخى است. ولى ابراهيم مرد راه است، حماسه آفرين تاريخ است، اخلاص وبندگى او در برابر خدا به گونه اى است كه خود را فناى محض ميداند و همه وجودش را قطرهاى در برابر اقيانوس بى كران.
ابراهيم، هاجر و اسماعيل خردسال را برداشت و از فلسطين به سوى مكه رهسپار گرديد، اين فاصله طولانى را با وسايل نقليه آن زمان كه شتر و الاغ بود پيمود تا به سرزمين خشك و سوزان مكه رسيد، در آن جا يك قطره آب نبود و هيچ انسان و حيوان و پرندهاى وجود نداشت، به راستى ابراهيم در سخت ترين و عجيب ترين آزمايشهاى الهى قرار گرفت، با تصميمى قاطع، فرمان خدا را اجرا كرد، هاجرو كودكش را در آن سرزمين خشك و سوزان گذاشت و آماده مراجعت گرديد.
هنگام مراجعت هاجر در حالى كه گريان و ناراحت بود، صدا زد: اى ابراهيم! چه كسى به تو دستور داده كه ما را در سرزمينى بگذارى كه نه گياهى در آن وجود دارد و نه حيوان شيردهنده و نه حتى يك قطره آب، آن هم بدون زاد و توشه و مونس؟
ابراهيم گفت: پروردگارم به من چنين دستور داده است.
وقتى كه هاجر اين سخن را شنيد گفت: اكنون كه چنين است، خداوند هرگز ما را به حال خود رها نخواهد كرد.
🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅
🔸 کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن
👉 @amozeshtajvidhefzquran
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_اسماعیل(ع)
بازگشت ابراهيم عليه السلام به فلسطين
در حالى كه ابراهيم و هاجر، هر دو از فراق هم اشك می ريختند از هم جدا شدند، ابراهيم به سوى فلسطين حركت كرد، هاجر و اسماعيل در مكه ماندند.
وقتى كه ابراهيم به تپه ذى طوى رسيد، همانجا كه اگر از آن جا سرازير می شد ديگر هاجر و اسماعيل را نمی ديد، نظرى حسرتبار به آنها نمود، آن گاه چنين دعا كرد:
خدايا شهر مكه را شهر امنى قرار بده - خدايا من و فرزندانم را از پرستش بتها دورنگهدار - پروردگارا من بعضى از بستگانم (هاجر و اسماعيل) را در سرزمين بى آب وعلف در كنار خانه اى كه حرم تو است ساكن كردم تا نماز را بر پا دارند، دلهاى مردم را به سوى آنها و هدفشان متوجه ساز - و آنها را از انواع ميوهها (ى مادى و معنوى) بهره مند كن - خدايا مرا و فرزندانم را از نمازگزاران قرار بده - پروردگارا دعاى مرا بپذير و تقاضاى مرا بر آور - مرا بيامرز و از لغزش هايم بگذر، و پدر و مادرم و همه مؤمنان را در روزى كه حساب قيامت برپا می شود بيامرز(247)
به اين ترتيب ابراهيم با چشمى اشكبار، هاجر و اسماعيل را به خدا سپرد و به سوى فلسطين حركت كرد، در حالى كه اطمينان داشت دعاهايش به اجابت می رسد، زيرا همه شرايط استجابت را دارا بود.
🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅
🔸 کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن
👉 @amozeshtajvidhefzquran
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_اسماعیل(ع)
پيدايش چشمه زمزمه سر آغاز توجه مردم به مكه
كعبه نخستين پرستشگاه يكتاپرستان بود كه ساختمان نخستين آن را حضرت آدم به فرمان خدا ساخت، سپس در عصر حضرت نوح بر اثر توفان ويران شد و اثرى از آن باقى نماند، اينك هاجر و اسماعيل در كنار همين ساختمان ويران شده در دره كوه هاى زمخت، تنها قرار گرفته اند و به راستى كه براى يك بانوى رنجديده در كنار كودكش سكوت نمودن در چنين جايى بسيار وحشتناك است.
هاجر در آن شرايط سخت دل به خدا بست، صبر و استقامت را شيوه خود ساخت، در آن بيابان درخت خارى را ديد، عبايش (چادرش) را روى آن درخت پهن كرد و سايه اى تشكيل داد، و با فرزند خردسالش اسماعيل، زير سايه آن نشست.
اينك خود را در ميان امواج فكرهاى گوناگون می ديد، گاهى به جسم ناتوان نور چشمش اسماعيل می نگريست، و زمانى به مهربانی هاى ابراهيم و نامهری هاى ساره و سرانجام در مورد سرنوشت خود و كودكش فكر می كرد، ولى ياد خدا دل تپنده اش را آرامش می داد، چند ساعت از روز گذشت، ناگاه اسماعيل در آن بيابان داغ و خشك اظهار تشنگى كرد.
كودك به پشت روى زمين افتاده و پاشنه هاى هر دو پاى را به زمين می سايد، گويى از سنگ و خاك يارى می طلبد.
مادر دلسوخته و تنها به اسماعيل رنجور و تشنه می نگرد چه كند، اگر آب پيدا نشود ميوه دلش و ثمره رنج هايش اسماعيل را از دست خواهد داد، برخاست و به اطراف رفت بلكه آبى پيدا كند، در چند قدميش دو كوه كوچك (كوه صفا و كوه مروه) بود، نمايى از آب را روى كوه صفا ديد با شتاب به سوى آن دويد، ولى وقتى به آن رسيد ديد آب نيست و آبنما است، باز به سوى صفا حركت كرد و بار ديگر به سوى مروه و اين رفت و آمد هفت بار تكرار شد، در حالى كه گاهى به كودك بينوايش می نگريست كه نزديك است از تشنگى جان دهد، مادر خسته شد و ديد اميدش از هر سو بسته است، در حالى كه اشك از چشمانش سرازير بود به سوى فرزندش آمد، تا آخرين لحظات عمر او نزد كودكش باشد و عذر خود را بيان كند كه هان اى ميوه قلبم هرچه توان داشتم به جستجو پرداختم ولى آبى نيافتم، تا به كودك رسيد ناگهان ديد از زير پاهاى اسماعيل آب زلال و گوارا پيدا شده است.
عجبا اين كودك از شدت تشنگى آن قدر ناله كرده و پاهاى كوچكش را به زمين ساييده كه به قدرت خدا، زمين طاقت نياورده و آبش را بيرون ريخته است.
هاجر بسيار خوشحال شد، با ريگ و سنگ اطراف آب را گرفت و گفت: زمزم (اى آب آهسته باش) از اين رو آب چشمه، زمزم ناميده شد و هم اكنون كنار كعبه، قرار گرفته كه ياد آور خاطره عجيب هاجر و اسماعيل است.
هاجر و اسماعيل از آب نوشيدند، نشاط يافتند، هاجر ديد بار ديگر خداوند با امداد غيبى به فرياد آنها رسيده و دعاى همسرش ابراهيم مستجاب شده است، قلبش لبريز از توكل به خدا گرديد.
طولى نكشيد پرندگان از دور احساس كردند كه در اين بيابان آب پيدا شده، دسته دسته به طرف آن آمدند و از آن نوشيدند.
حركت غير عادى و دست جمعى پرندگان به سوى اين چشمه و حتى رفت و آمد حيوانات وحشى به طرف آن باعث شد كه نخست طايفه جُرهم كه در عرفات (نزديك مكه) سكونت داشتند دنبال پرندگان را گرفتند و آمدند كنار آن چشمه، ديدند كودكى كنار مادرش نشسته و چشمه آبى در آن جا پديد آمده است، از هاجر پرسيدند تو كيستى و سرگذشت تو چيست؟
هاجر تمام ماجرا را براى آنها بيان كرد.
گروهى از سواران يمن كه در بيابان مكه در حركت بودند، از حركت پرندگان احساس كردند آبى ظاهر شده، آنها نيز به دنبال سير حركت پرندگان خود را كنار چشمه رساندند و ديدند بانويى همراه كودكش در كنار آب خوشگوارى نشسته است، تقاضاى آب كردند، هاجر به آنها آب داد، آنها نيز از نان و غذايى كه به همراه داشتند به هاجر دادند، و به اين ترتيب طايفه جرهم و قبايل ديگر به مكه راه يافتند.
رفته رفته مكه كه بيابانى سوزان، بيش نبود، روز به روز رونق يافت و هر روز كاروان هايى به آن جا می آمدند و روز به روز بر احترام هاجر افزوده می شد، و رفته رفته خيمه ها در كنار آن چشمه زده شد، و بيابان تبديل به شهركى گشت.
هاجر خدا را سپاس گزارد كه دعاى همسرش به اجابت رسيده و قلب هاى مردم به او متوجه گشته و از مواهب و روزی هاى الهى برخوردار شده است، كاروانها نيز همواره شكر خدا می كردند كه به چنين موهبتى رسيده اند.(248)
🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅
🔸 کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن
👉 @amozeshtajvidhefzquran
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_اسماعیل(ع)
بازگشت ابراهيم عليه السلام به فلسطين
ابراهيم به فلسطين برگشت، اما كراراً براى ديدار نور ديده اش اسماعيل و احوالپرسى از هاجر به مكه می آمد، او اين راه طولانى را طى می كرد و از آنها خبر می گرفت، و از اين كه مشمول لطف الهى شده اند و از مواهب الهى برخوردارند بسيار خوشحال می شد، ولى چندان در مكه نمی ماند و به خاطر اين كه ساره ناراحت نشود، زود به فلسطين بر می گشت، اين رفت و آمدهاى ابراهيم بين فلسطين و مكه يك نكته عميقى نيز دارد و آن اين كه فلسطين و مكه اين دو سرزمين پربركت از نظر مادى و معنوى، بايد از آن خداپرستان واقعى باشد، و آنان كه از تبار ابراهيم خليل عليه السلام هستند، در طول تاريخ نگذارند دشمنان بشر بر اين دو مكان مقدس سلطه يابند...
اسماعيل در كنار مادر مهربانش هاجر، كم كم بزرگ شد، عشاير جُرهم و افراد ديگر، فوق العاده به او احترام می گذاشتند، و در ميان آنها نوجوان و جوانى زيباتر و با كمالتر از اسماعيل نبود، او در ميان آنها، چشم و چراغ بود، جالب اين كه با اين كه عشاير جرهم حاضر بودند به خاطر آب زمزم و... كه از اسماعيل به آنها رسيده بود معاش اسماعيل را تأمين كنند، ولى اسماعيل چنين برنامه اى را قبول نداشت، بلكه خود به دنبال كار می رفت گاهى با دامدارى و گاهى با صيادى، معاش ساده خود و مادرش را تأمين می كرد، هرگز تن به احتياج و نگاه كردن به دست ديگران نمی داد.
زندگى او و مادرش بسيار شيرين بود به خصوص وقتى كه ابراهيم گاهى از آنها ديدار می كرد، زندگيشان شيرين تر می شد، نشستن اين سه نفر كنار آب زلال زمزم و دست و صورت خود را شستن، صفاى ديگرى داشت صفايى كه در ظاهر و باطن بود، و هر كس را ياراى دست يابى به آن نيست.
اما طولى نكشيد كه مادر مهربان اسماعيل، يعنى هاجر اين بانوى رنجديده و مهربان كه گرد پيرى به دلش نشسته بود، و چروكهاى چهره اش حكايت از رنجهاى طاقت فرساى او می كرد، به لقاء الله پيوست، و اسماعيل آن مادر مهربان، يگانه مونس شبها و روزها، و آن مرهم زخمهايش را از دست داد.(249)
به راستى چقدر رنج آور است كه مادرى اين چنين كنار يگانه يادگارش از دنيا برود و پيوند اين دو محبوب را به فراق مبدل سازد ولى چه بايد كرد، اين كار دنياى فانى است كه عزيزان را از هم جدا می كند و تا انسان می خواهد كمى به خود سر و سامان بدهد، با تلخى و رنج ديگرى روبرو می شود كه به قول شاعر:
افسوس كه سوداى من سوخته خام است تا پخته شود خامى من عمر تمام است
دودمان جُرهم و عمالقه اسماعيل را تنها گذاشتند، براى او با موافقت خود همسرى انتخاب كرده، و اسماعيل با دخترى به نام سامه ازدواج كرد ابراهيم به شوق ديدار جوانش براى چندمين بار از فلسطين به سوى مكه رهسپار شد، سوار بر الاغ، خسته و كوفته، گرد و غبار بر سر و صورتش نشسته، با خود می گفت تمام اين رنجها با ديدار اسماعيل و هاجر، رفع خواهد شد، ولى اين بار وقتى نزديك رسيد ديد هاجر به پيش نمی آيد، كم كم به پيش آمد با زنى روبه رو شد كه همسر اسماعيل بود، پس از احوالپرسى فهميد كه هاجر از دنيا رفته است، قلب مهربان ابراهيم به طپش افتاد، به ياد مهربانی هاى هاجر اشك ريخت، و از اين مصيبت جانكاه به خدا پناه برد...
از همسر اسماعيل پرسيد: شوهرت اسماعيل كجاست؟
همسر گفت: شوهرم به شكار رفته است.
ابراهيم پرسيد: حال و وضع شما چطور است؟
همسر گفت: بسيار بد است.
اين زن نالايق، اصلا به ابراهيم پير و خسته و تازه از راه رسيده احترام نكرد، و حتى با جوابهاى بى ادبانه خود، دل اين مرد خدا را آزرد، ابراهيم هر وقت به آن جا می آمد با همسر مهربانش روبرو می شد، هاجر با صفا، هاجر مهربان، هاجرى كه شريك غم و شادى شوهر بود، اينك كه با اين زن بى ادب روبرو می شد، زنى كه از كمالات انسانى و معنوى بويى نبرده است، قدر و ارزش هاجر بيشتر احساس می شد، ولى چه بايد كرد، دنيا از اين ماجراها را بسيار ديده و خواهد ديد.
🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅
🔸 کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن
👉 @amozeshtajvidhefzquran
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_اسماعیل(ع)
توصيه ابراهيم عليه السلام به انتخاب همسر شايسته
ابراهيم به سامه (همسر اسماعيل) گفت، وقتى شوهرت از شكار برگشت، به او بگو پيرمردى با اين شكل و قيافه به اينجا آمد، پس از احوالپرسى هنگام مراجعت گفت:
عتبه (آستانه) خانه ات را عوض كن.
منظور ابراهيم از عتبه همسر اسماعيل بود، عتبه يعنى درگاه و آستانه، اين تعبير ابراهيم اشاره به اين است؛ همانگونه كه درگاه خانه چون در دارد خانه را از سرما و گرما و امور ديگر می پوشاند و حفظ می كند، همسر انسان نيز بايد در حفظ آبرو و شخصيت شوهر بكوشد و حافظ و امين خوبى براى همسر و خاندانش باشد.
ابراهيم به سوى فلسطين برگشت، اما اين بار بسيار ناراحت بود، ناراحتى وفات هاجر، دورى اسماعيل، برخورد با همسرى ناشايسته و... اما او همه اين رنجها را براى خدا و هدف تحمل می كرد، و اين خط آزمايش الهى را نيز با كمال صبر و بردبارى به پايان رساند.
اسماعيل وقتى كه از شكار برگشت، گويى بوى پدر را احساس كرد، از همسرش پرسيد آيا كسى به اين جا آمد؟ همسر گفت: پيرمردى به اين جا آمد بسيار مشتاق ديدار تو بود، نبودى رفت.
اسماعيل پرسيد: هنگام رفتن چيزى نگفت؟
همسر گفت: چرا، هنگام رفتن گفت: عتبه خانه ات را عوض كن.
اسماعيل غرق در درياى فكر و حزن شد، از يكسو، پدرش را كه از راه طولانى آمده بود نديد، از سوى ديگر از سخن آخر پدر استفاده كرد كه همسرش زن نالايقى است، و حتما از هاجر مادر مهربانش نيز ياد كرده كه ديگر او نيست تا درد دل خود را به او بگويد... .
ولى آن چه كه دل مضطرب اسماعيل را آرام بخش بود، توجه و توكل به خدا بود، اسماعيل فورا همسرش را طلاق داد(250) و طبق فرموده پدر، همسر ديگر گفت، ولى اين بار سعى كرد كه همسر شايسته اى برگزيند، بالاخره در اين جهت موفق شد و خدا را شكر كرد كه هم، سخن پدر را انجام داده و همه همسر خوبى نصيبش شده است.
ماهها از اين ماجرا گذشت، باز ابراهيم به شوق ديدار فرزندش اسماعيل از فلسطين به سوى مكه رهسپار شد، اين راه طولانى را طى كرد، وقتى به مكه رسيد، كنار آب زمزم بانويى را ديد، او همسر جديد اسماعيل بود، ابراهيم از او پرسيد همسرت اسماعيل كجاست؟ او در پاسخ گفت: خدا به تو عاقبت نيك بدهد، همسرم به شكار رفته است.
ابراهيم پرسيد: حال و وضع شما چگونه است؟ همسر در پاسخ گفت: بسيار خوب است در كمال نعمت و آسايش هستيم، سپس ادامه داد از مركب پياده شو تا شوهرم بيايد، ابراهيم پياده نشد، همسر بسيار اصرار كرد، ابراهيم عذر آورد، همسر اسماعيل فورا آب آورد، ابراهيم يك پا روى سنگ زمين و پاى ديگر در ركاب مركب، سر و صورتش را با آب شست، و براى زن دعاى خير كرد، و تصميم گرفت برگردد، هنگام مراجعت به زن گفت: وقتى همسرت از سفر آمد بگو پيرمردى با اين شكل و قيافه به اينجا آمد و هنگام مراجعت گفت: به عتبه (درگاه) خانه ات توجه و احترام كن و در حفظ او كوشا باش.
ابراهيم به سوى فلسطين برگشت، وقتى كه اسماعيل از سفر صيد آمد، چون همواره به ياد پدر بود، گويا بوى پدر را استشمام كرد، از همسر پرسيد كسى به اينجا نيامد؟
همسر گفت: پيرمردى به اين جا آمد و اين جاى پاى او است كه در سنگ مانده است، اسماعيل از فرط شوق، به جاى قدم پدر افتاد و بوسيد.
همسر ادامه داد: هر چه اصرار كردم به خانه نيامد، آب برايش بردم، سر و صورت گردآلودش را شست و هنگام مراجعت گفت: به شوهرت بگو: به عتبه خانه ات احترام كن.
اسماعيل از اين كه همسر به پدر مهربانى كرده است، و از طرفى پدر سفارش او را نموده، از همسر تشكر كرد و از آن پس بيشتر به همسر شايسته اش مهربانى نمود.(251)
به اين ترتيب، اين پدر و پسر مدتى به ياد هم از فراغ هم می سوختند، و گويا تمرين فراق می ديدند، تا در آينده اگر خواستند براى خدا دست به يك فراق طولانى بزنند برايشان آسان باشد.
همه اينها مقدمه آن بود كه اين سرزمين به دست مردان خدا آباد شود، و كعبه، نخستين خانه پرستش خدا كه در طوفان نوح از بين رفته بود، به دست ابراهيم و اسماعيل تجديد بنابراين گردد، وسيله اى براى كشاندن مردم به سوى ايمان و توحيد شود، بهتر است كه اين جريان روحانى و ملكوتى را با چند بيت از يك غزل پرمغز حافظ پايان دهم:
هان مشو نوميد چون واقف نهاى از سر غيب باشد اندر پرده بازيهاى پنهان غم مخور
هركه سرگردان به عالم گشت و غمخوارى نيافت آخر الامر او به غمخوارى رسد هان غم مخور
در بيابان گر به شوق كعبه خواهى زد قدم سرزنشها گر كند خار مغيلان غم مخور
حال ما در فرقت جانان و ابرام رقيب جمله ميداند خداى حال گردان غم مخور
گر چه منزل بس خطرناك است و مقصد بس بعيد هيچ راهى نيست كان را نيست پايان غم مخور.
🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅
🔸 کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن
👉 @amozeshtajvidhefzquran
ادامه داستان #حضرت_اسماعیل
جالب توجه اين كه: اسماعيل عليه السلام رد پاى پدر را در بيابان پيدا كرد، خم شد و آن را بوسيد و به اين ترتيب به پدر احترام كرد، و احساسات و عواطف پرشور خود را نسبت به پدر ابراز نمود.
اسماعيل نسبت به مادر نيز بسيار مهربان بود، و مسؤوليت خود را در برابر مادر انجام می داد، وقتى مادرش از دنيا رفت، او را در كنار كعبه (زير ناودان طلا) به خاك سپرد، و در دور قبر او ديوار كوچكى ساخت تا طواف كنندگان پايشان را روى قبر هاجر نگذارند و به او بى احترامى نشود.(252)
همين برنامه همچنان تا حال ادامه دارد و امروز ديوار بزرگترى از سنگ مرمر ساخته اند و طواف كنندگان در بيرون ديوار می كنند، و به اين ترتيب خاطره مادر دوستى اسماعيل را زنده نگه می دارند.
🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅
🔸 کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن
👉 @amozeshtajvidhefzquran
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_اسماعیل(ع)
تجديد بناى كعبه به كمك اسماعيل عليه السلام
خانه كعبه نخستين پرستشگاه خدا بود كه در زمان حضرت آدم عليه السلام توسط او ساخته شد(253) بعداً طوفان نوح باعث شد كه ساختمان اين خانه ويران شده و در ظاهر محو گرديد، اما ابراهيم خليل می دانست كه مكان خانه كعبه در سرزمين مكه قرار دارد(254) و بر همين اساس، به فرمان خدا، همت كرد كه ديگر بار اين خانه، ساخته شود.
اين از يك سو و از سوى ديگر با سكونت هاجر و اسماعيل در سرزمين مكه، و پيدا شدن آب زمزم و رو آوردن قبائل به اين سرزمين، طبيعى است كه اين مجتمع، نياز به قانون (دين) و رهبر داشت. ريشه اساسى قانون و رهبر خوب، و اجراى قانون، پرستش و عبادت خدا است، نتيجه می گيريم كه اين مردم نياز به پرستشگاهى داشتند، تا در وقتهاى مخصوصى به آن جا روند و خدا را عبادت كنند و آن پرستشگاه كلاس تعليم و تربيت براى آنها باشد.
و چه خوب است كه اين پرستشگاه به دست قهرمان توحيد، ابراهيم خليل ساخته گردد و برنامه و مراسم آن با رهنمودهاى اين مرد بزرگ تعيين شود.
از اين رو ابراهيم پس از گذشت مراحل مقدماتى، از طرف خداوند مأمور شد تا خانه كعبه را با كمك اسماعيل بسازد.
ابراهيم، از خدا خواست كه مكان كعبه را تعيين كند، جبرئيل از طرف خدا به زمين آمد و همان مكان سابق كعبه را خط كشى كرد، و آن گاه ابراهيم آماده شد كه در آن مكان، به تجديد بناى كعبه بپردازد، اسماعيل از بيابان سنگ می آورد، و ابراهيم ديوار كشى كعبه را انجام می داد و به اين ترتيب كعبه به ارتفاع 9 ذرع رسيد، و سپس ابراهيم سقف كعبه را با چوب هايى پوشاند.
در مورد حجر الاسود كه در زمان حضرت آدم آن را از بهشت آورده بود و در كنار كوه ابوقبيس بود، ابراهيم با راهنمايى خداوند آن سنگ را يافت و با كمك اسماعيل آن را برداشته و آوردند و در جاى خود كه هم اكنون قرار دارد، نصب كردند، ابراهيم براى كعبه، دو در قرار داد كه يكى به طرف مغرب و ديگرى به طرف مشرق باز می شد.
در قرآن آمده: پس از آن كه ابراهيم و اسماعيل، ساختمان كعبه را بالا بردند و كارش را پايان دادند، چنين دعا كردند:
1 - پروردگارا! اين عمل را از ما قبول كن.
2 - خدايا از ما و فرزندان ما امتى را تسليم فرمان خود كن.
3 - شيوه پرستش خود را به ما نشان بده.
4 - توبه ما را بپذير.
5 - در ميان اين سرزمين، پيامبرى را مبعوث كن تا به تعليم و تربيت و پاكسازى فكرى و عملى مردم بپردازد.(255)
به اين ترتيب ابراهيم با هميارى اسماعيل در اين مرحله نيز، كار خود را به طور كامل انجام داد، و با دعاهاى پرمحتوايش اين كار بزرگ را تكميل كرد.
🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅
🔸 کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن
👉 @amozeshtajvidhefzquran
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_اسماعیل(ع)
هدف از بناى كعبه
اين مرحله مقدماتى و ظاهر ساختمان كعبه بود، ولى آن چه مهم است، هدف از بناى اين ساختمان است كه تمام اين زحمتها و رنجها به خاطر آن هدف می باشد، هدف از بناكردن كعبه اين بود كه وسيله اى براى نجات انسانها از بت پرستى و خرافه گويى، و كشاندن آنها به سوى توحيد و خداپرستى باشد، هدف اين بود كه آن جا پايگاه توحيد گردد، و مردم در كلاس اين پايگاه، تعليم و تربيت گردند و در همه ابعاد زندگى به سوى خداى بزرگ رو آورند، چنان كه اين هدف از دعاهاى ابراهيم كه در بالا ذكر شد، مشخص شده است، بخصوص دعاى پنجم، كه خداوند پيامبرى (اشاره به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم) بفرستد، و او در اين پايگاه توحيد، مردم را به سوى خدا بخواند.
از سوى ديگر خداوند به ابراهيم و اسماعيل فرمان داد كه مناسك حج را به جا آورند، جبرئيل از طرف خداوند بر ابراهيم نازل شد و مناسك حج از طواف و سعى و وقوف در عرفات و مشعر و آداب منى و... را به آن دو بزرگوار آموخت، آنها نيز مناسك حج را به ترتيب فوق انجام دادند و با انجام مناسك حج، و توجه به محتواى بزرگ حج، شاهد منافع مادى و معنوى خود گردند.(256)
به نقل از مفسر معروف، ابن عباس، ابراهيم بر بالاى كوه ابوقبيس رفت، انگشتان دستش را به گوشش گذاشت و فرياد زد: اى مردم دنيا دعوت پروردگار خود را در مورد زيارت خانه خدا اجابت كنيد. خداوند صداى او را به همه مردم تا پايان دنيا رساند، آنان كه از تبار ابراهيم هستند از درون وجدان و فطرتشان به اين صدا لبيك گفتند و آمادگى خود را براى انجام اين هدف بزرگ، و ديدن دوره سازنده دانشگاه حج اعلام نمودند.(257)
خداوند در قرآن (آيه 130 سوره بقره) به همه جهانيان اعلام كرد كه هيچ كسى جز افراد سفيه و نادان از آيين پاك ابراهيم، روى گردان نمی شود، ما ابراهيم را در اين جهان و جهان آخرت از مردان صالح و برجسته قرار داديم.
بر همين اساس، مراسم حج كه در اسلام از مهمترين مراسم جهانى مذهبى است همواره يادآور خاطره ابراهيم است، و حماسه بندگى ابراهيم در تمام مراسم حج آميخته است، و اصولا انجام مراسم حج بدون ياد ابراهيم، مفهومى ندارد، و اين به خاطر آن است كه نام و راه حماسه اين مرد خدا هميشه زنده بماند و آنان كه می خواهند راه عزت و عظمت انسانى را بپيمايند، در اين راه گام بردارند.
حج در حقيقت حركت خلق پا به پاى ابراهيم در خط خدا است، عبادت و سياست فردى و اجتماعى در آن به هم آميخته است كه اگر به راستى محتواى واقعى آن بر اساس صحيح دنبال شود، بزرگترين و عميق ترين حماسه خداپرستى بر پا خواهد شد، اميد آن كه روندگان به سوى حج، هدف و محتواى حج را مورد توجه قرار داده و در اين كلاس بزرگ اسلامى، به نداى ابراهيم معلم بزرگ بشريت لبيك گويند. و در نتيجه همچون ابراهيم در صحنه حضور و ظهور داشته باشند. و بدانند كه حج ابراهيم بر اساس برائت و بيزارى از مشركان، و تقويت بنيه هاى معنوى و اقتصادى مسلمانان است.
🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅
🔸 کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن
👉 @amozeshtajvidhefzquran
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_اسماعیل(ع)
بزرگترين ايثار ابراهيم و اسماعيل عليهماالسلام در راه خدا
ابراهيم فراز و نشيبهاى سختى را پشت سر گذاشت، و در همه جا و همه وقت، تسليم فرمان خدا بود و در راه او حركت می كرد، همه رنجها را در راه خدا تحمل كرد و در تمام آزمايشهاى الهى قبول شد، و شايستگى خود را به اثبات رساند.
ابراهيم در زندگى، اسماعيل را خيلى دوست داشت، چرا كه اسماعيل ثمره عمرش و پاداش يك قرن رنج و سختي هايش بود، به علاوه سالها از او جدا بود و در فراق او می سوخت، وانگهى زندگى اسماعيل در ظاهر و باطن در تمامى هدفها و راههاى خداجويى، با زندگى ابراهيم در آميخته بود.
خداوند خواست ابراهيم را در مورد اسماعيل نيز امتحان كند، امتحانى كه بزرگترين و نيرومندترين انسانها را از پاى در می آورد، و آن اين بود كه ابراهيم با دست خود كارد بر حلقوم اسماعيل بگذارد و او را در راه خدا قربانى كند گرچه اجراى اين فرمان، بسيار سخت است اما براى ابراهيم كه قهرمان تسليم در برابر فرمان خداست آسان است به قول شاعر:
از تو اى دوست نگسلم پيوند گر به تيغم برند بند از بند
پند آنان دهند خلق اى كاش كه زعشق تو مى دهندم بند
اصل ماجرا چنين بود:
روزى اسماعيل كه جوانى نيرومند و زيبا بود از شكار برگشت، چشم ابراهيم به قد و جمال همچون سرو اسماعيل افتاد، مهر پدرى، آن هم نسبت به چنين فرزندى، به هيجان آمد و محبت اسماعيل در زواياى دل ابراهيم جاى گرفت خداوند خواست ابراهيم را در مورد همين محبت سرشار امتحان كند.
شب شد، همان شب ابراهيم در خواب ديد كه خداوند فرمان می دهد كه بايد اسماعيل را قربانى كنى.
ابراهيم در فكر فرو رفت كه آيا خواب، خواب رحمانى است؟ شب بعد هم عين اين خواب را ديد، اين خواب را در شب سوم نيز ديد، يقين كرد كه خواب رحمانى است. و وسوسه اى در كار نيست.(258)
ابراهيم در يك دو راهى بسيار پرخطر قرار گرفت، اكنون وقت انتخاب است، كدام را انتخاب كند، خدا را يا نفس را، او كه هميشه خدا را بر وجود خود حاكم كرده در اين جا نيز - هر چند بسيار سخت بود - به سوى خدا رفت، گرچه ابليس، سر راه او بى امان وسوسه می كرد. مثلاً به او می گفت اين خواب شيطانى است و يا از عقل دور است، كه انسان جوانش را بكشد و... .
ابراهيم كه بت شكن تاريخ بود، اكنون ابليس شكن شد، جهاد اكبر كرد، و با تصميمى قاطع آماده قربان كردن اسماعيل شد، چرا كه كنگره عظيم حج قربانى می خواست، ايثار و فداكارى می خواست، نفس كشى و ابليس كشى می خواست تا مفهوم واقعى و عينى يابد، و امضا شود و مورد قبول واقع گردد.
ابراهيم نخست اين موضوع را با مادر اسماعيل هاجر در ميان گذاشت(259)به او گفت: لباس پاكيزه به فرزندم اسماعيل بپوشان، موى سرش را شانه كن، می خواهم او را به سوى دوست ببرم و هاجر اطاعت كرد.
وقتى حركت، ابراهيم به هاجر گفت: كارد و طنابى به من بده، هاجر گفت: تو به زيارت دوست می روى، كارد و طناب براى چه می خواهى؟
ابراهيم گفت: شايد گوسفندى قربانى بياورند، به كارد و طناب احتياج پيدا كنم.
هاجر كارد و طناب آورد، و ابراهيم با اسماعيل به سوى قربانگاه حركت كردند.
🔷کانال آموزش حفظ وتجویدقرآن👇
@amozeshtajvidhefzquran
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_اسماعیل(ع)
مقاومت ابراهيم، اسماعيل و هاجر در برابر وسوسه هاى شيطان
شيطان به صورت پيرمردى نزد هاجر آمد و به حالت دلسوزى و نصيحت گفت: آيا می دانى ابراهيم، اسماعيل را به كجا می برد.
گفت: به زيارت دوست.
شيطان گفت: ابراهيم او را می برد تا به قتل رساند.
هاجر گفت: كدام پدر، پسر را كشته است مخصوصاً پدرى چون ابراهيم و پسرى مانند اسماعيل.
شيطان گفت: ابراهيم می گويد: خدا فرموده است.
هاجر گفت: هزار جان من و اسماعيل فداى راه خدا باد، كاش هزار فرزند می داشتم، و همه را در راه خدا قربان می كردم (نقل شده: هاجر چند سنگ از زمين برداشت و به سوى شيطان انداخت و او را از خود دور كرد).
وقتى كه شيطان از هاجر مأيوس شد، به صورت پيرمردى نزد ابراهيم رفت و گفت: اى ابراهيم! فرزند خود را به قتل نرسان كه اين خواب شيطانى است، ابراهيم با كمال قاطعيت به او رو كرد و گفت: اى ملعون، شيطان تو هستى.
پيرمرد پرسيد: اى ابراهيم! آيا دل تو روا می دارد كه فرزند محبوبت را قربان كنى؟
ابراهيم گفت: سوگند به خدا اگر به اندازه افراد شرق و غرب فرزند داشتم و خداى من فرمان می داد كه آنها را در راهش قربان كنم، تسليم فرمان او بودم (نقل شده ابراهيم با پرتاب كردن چند سنگ به طرف شيطان، او را از خود دور ساخت)
شيطان از ابراهيم عليه السلام نااميد شد و به همان صورت سراغ اسماعيل رفت، و گفت: اى اسماعيل! پدرت تو را می برد تا به قتل برساند، اسماعيل گفت: براى چه؟ شيطان گفت: می گويد: فرمان خدا است، اسماعيل گفت: اگر فرمان خدا است، در برابر فرمان خدا بايد تسليم بود، چند سنگ برداشت و با سنگ به شيطان حمله كرد و او را از خود دور نمود.(260)
🔷کانال آموزش حفظ وتجویدقرآن👇
@amozeshtajvidhefzquran
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_اسماعیل(ع)
ابراهيم و اسماعيل عليهماالسلام در قربانگاه
ابراهيم فرزند عزيزش، ميوه دلش و ثمره يك قرن رنج و سختيهايش، اسماعيل عزيزتر ازجانش را به قربانگاه منى آورد، به او گفت: فرزندم، در خواب ديدم كه تو را قربان می كنم.
اسماعيل اين فرزند رشيد و با كمال كه به راستى شرايط فرزندى ابراهيم را دارا بود، بى درنگ در پاسخ گفت: اى پدر! فرمان خدا را انجام بده، به خواست خدا مرا از مردان صبور و با استقامت خواهى يافت.(261)
اى پدر وصيت من به تو اين است كه:
1 - دست و پاى مرا محكم ببند تا مبادا تيزى كارد بر من رسيد، حركتى كنم و لباس تو خون آلود گردد.
2 - وقتى به خانه رفتى به مادرم تسلى خاطر بده و آرامبخش او باش.
3 - مرا در حالى كه پيشانيم روى زمين است و در حال سجده هستم قربان كن كه بهترين حال براى قربانى است، وانگهى چشمت به صورت من نمی افتد و در نتيجه محبت پدرى بر تو غالب نمی شود و تو را از اجراى فرمان خدا باز نمی دارد. ابراهيم دست و پاى اسماعيل را با طناب بست و آماده قربان كردن اسماعيل عزيزش شد، روحيه عالى اسماعيل، پدر را در اجراى فرمان كمك می كرد، ابراهيم كارد را بر حلقوم اسماعيل می گذارد، و براى اين كه فرمان خدا سريع اجرا گردد، كارد را فشار می دهد، فشارى محكم، اما كارد نمی برد، ابراهيم ناراحت می شود از اين رو كه فرمان خدا به تأخير می افتد، با ناراحتى كارد را بر زمين می اندازد، كارد به اذن خدا به زبان می آيد و می گويد: خليل به من می گويد ببر، ولى جليل (خداى بزرگ) مرا از بريدن نهى می كند.(262)
ابراهيم از اسماعيل كمك می خواهد، به او می گويد فرزند! چه كنم؟
اسماعيل می گويد: سر كارد را (مانند نحر كردن شتر) در گودى حلقم فرو كن، ابراهيم می خواست پيشنهاد اسماعيل را عمل كند در همان لحظه نداى حق به گوش ابراهيم می رسد:
هان اى ابراهيم! قَد صَدَّقتَ الرُّؤيا؛ فرمان خدا را با عمل تصديق كردى
همراه اين ندا گوسفندى كه مدتها در صحراى علفزار بهشت چريده بود، نزد ابراهيم آورده شد، ابراهيم ندايى شنيد كه از اسماعيل دست بردار و به جاى او اين گوسفند را قربانى كن.(263)
خداوند تشنه خون نيست، نمی خواهد آدم بكشد، بلكه می خواهد آدم بسازد، ابراهيم و اسماعيل با اين همه ايثار و بندگى و ايستادگى در سختترين امتحانات الهى، قهرمانانه فاتح شدند.
قصه ابراهيم و اسماعيل، قصه كشتن و خونريزى نيست بلكه قصه ايثار و استقامت و فداكارى و تسليم حق بودن است، تا ابراهيميان تاريخ بدانند كه بايد اين چنين به سوى خدا رفت، از همه چيز بريد و سر به آستان الله نهاد.
چرا كه تا انسان اين چنين نفسكش و ابليس بر انداز و ايثارگر و مرد ميدان نباشد نمی تواند ابراهيم شود و به امامت برسد، و بر فرق فرقدان كمال تكيه زند و بر ملكوتيان فايق گردد، و خداوند بر او سلام كند، و در قرآن می فرمايد: سلام بر ابراهيم، ما اين چنين به نيكوكاران توجه داريم، ابراهيم از بندگان با ايمان ما بود.(264)
اين است معنى ايثار، قربانى، انتخاب بزرگ، فداكارى و استقامت و بالاخره همه چيز را براى خدا خواستن و در راه او فدا كردن.
خداوند در قرآن سوره صافات آيه 107 مىفرمايد:
وَ فَدَينَاهُ بِذِبحٍ عَظيمٍ؛
ما قربانى بزرگى فداى اسماعيل كرديم.
واژه عظيم شايد اشاره به اين است كه فداكارى ابراهيم آن قدر بزرگ است كه فداشده آن نيز بزرگ است، نه تنها همان گوسفند كه در آن لحظه نزد ابراهيم آورده شد قربانى شد، بلكه همه سال در مراسم حج، و در تمام دنيا، مسلمانان روز عيد قربان، ميليونها گوسفند يا حيوانات ديگر ذبح می كنند و به ياد ابراهيم قهرمان ايثار می افتند، و خاطره ابراهيم را تجديد می نمايند، به راستى عظيم است، و خداوند اين چنين به بندگان مخلص و فداكارش پاداش می دهد و نام بزرگ آنان را جاودانه در سينه زرين ابديت می نگارد و انسانهاى با ايمان تاريخ را بر آن می دارد كه در برابر ابراهيم اين چنين تواضع كنند و ياد و حماسه او را فراموشم ننمايند و سعى كنند كه در خط ابراهيم گام بردارند و ايثار و گذشت و ترور شيطان را از او و همسر و فرزندش بياموزند.
🔷کانال آموزش حفظ وتجویدقرآن👇
@amozeshtajvidhefzquran
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_اسماعیل(ع)
ترسيم ديگرى از وصيت اسماعيل قهرمان صبر
اسماعيل تازه به رشد رسيده بود كه به قولى سيزده سال داشت، كم كم هميارى با وفا و صديق براى پدر بود پدر در شب هشتم ذى حجه در خواب ديد كه كسى به او می گويد بايد اسماعيل را در راه خدا قربان كنى، اين شب را از اين رو شب ترويه گويند:
لِرُؤيَةِ ابراهيمَ فِيهِ فِى مَنامِهِ؛
در اين شب در خواب ديده بود كه اسماعيلش را قربان می كند.
شب بعد (شب نهم) نيز همين خواب را ديد، به روشنى اطمينان كامل يافت كه اين خواب، رحمانى و راست است و وسوسهاى در كار نيست، اين شب را عرفه (شب شناخت) گويند:
لِمَعرفَتِه صحَّةَ مَنامِهِ؛
زيرا ابراهيم درستى خوابش را دريافت.
ابراهيم تصميم گرفت، اسماعيل را قربان كند، وقتى اسماعيل را به قربانگاه برد و او را به زمين خواباند تا قربانش كند، اسماعيل اين وصيتهاى ششگانه را كرد:
1 - دست و پايم را محكم ببند تا مبادا اضطراب كنم و با حركاتم فرمان خدا تأخير بيفتد.
2 - پيراهنم را از بدن بيرون بياور تا خونم به آن نرسد، و شستن براى شما زحمت نباشد و مادرم آن را نبيند و رنجيده خاطر نگردد.
3 - پيراهن خود را بر من بپوشان تا بوى تو از آن به مشامم برسد و جان دادن برايم آسان گردد.
4 - كارد را بر حلقومم سبك بگذار، تا مرگ را به آرامى احساس كنم.
5 - اگر ممكن است امشب نزد مادرم نرو تا مرا فراموش كند (چرا كه دورى، از مهر و محبت می كاهد)
6 - سلامم را به مادرم برسان.
7 - پيراهنم را نزد او ببر تا به يادگار در نزد او باشد.
وقتى كه ابراهيم اسماعيل را چنين در يارى پدر بر انجام فرمان خدا، آماده ديد با قلبى پر از صفا و صميميت گفت:
نِعمَ العَونُ اَنتَ على اَمرِ اللهِ؛
تو نيكو بنده خدا در انجام فرمان او هستى.(265)
🔷کانال آموزش حفظ وتجویدقرآن👇
@amozeshtajvidhefzquran
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_اسماعیل(ع)
پايان عمر اسماعيل عليه السلام در مكه
حضرت اسماعيل با خانواده و فرزندانش در مكه زندگى می كرد، و به عنوان پيامبر و راهنماى مردم می زيست و براى شكوهمند نمودن مراسم حج در هر سال نقش مهم داشت، و در حقيقت كليد دارى و مقام توليت حج بر عهده او بود.
ساختمان كعبه تا آن هنگام پرده نداشت، و به صورت سنگهاى ساده ساخته شده بود، و اسماعيل در كنار كعبه داراى خانه اى بود و همانجا زندگى می كرد. تا اين كه روزى همسرش پيشنهاد كرد كه پرده براى دو درگاه كعبه درست كند، اسماعيل عليه السلام پيشنهاد او را پذيرفت، همسرش آن دو پرده را آماده كرد و در آن دو درگاه آويزان نمود، سپس همسرش پيشنهاد كرد كه شايسته است براى همه ساختمان كعبه پرده ببافم، اسماعيل اين پيشنهاد را نيز پذيرفت، از اين رو آويختن پرده بر كعبه از آن عصر تا كنون سنت است كه هر سال در روز عيد قربان تعويض می شود.
هزينه زندگى اسماعيل، از صيد و دامدارى تأمين می شد، و پردهاى كه نخستين بار براى كعبه بافته شد، از پشم گوسفندان آن حضرت بود.
سالها گذشت از ابراهيم عليه السلام خبرى نشد، اسماعيل نگران پدر بود، در انتظار او به سر می برد، از فراق پدر اندوهگين و چشم به راه بود، تا آن كه جبرئيل نزد او آمد، رحلت پدرش را در فلسطين به او خبر داد و به او تسليت گفت و به اسماعيل عرض كرد: بايد صبر كنى، و در مورد فراق جانسوز پدر سخنى نامناسب نگويى كه موجب خشم خدا گردد.
در ضمن جبرئيل به اسماعيل گفت: تو نيز از دنيا رحلت خواهى كرد، اسماعيل 137 و به قولى 180 سال عمر كرد و سرانجام از دنيا رفت و پيكرش را در كنار قبر مادرش در حجر اسماعيل (كنار كعبه) به خاك سپردند.
اسماعيل می خواست مقام نبوت، بعد از او در نسل او باشد، خداوند خواسته او را اجابت كرد و جبرئيل اين بشارت را به اسماعيل داد، از اين رو اسماعيل در روزهاى آخر عمر يكى از فرزندان خود را طلبيد، و دايع نبوت را به او سپرد، وصيتهاى خود را به او نمود.(266) با توجه به اين كه اسماعيل عليه السلام زودتر از اسحاق عليه السلام از دنيا رفت.
خداوند در قرآن دوازده بار از اسماعيل ياد كرده و او را به عنوان پيامبر صالح، متعهد، صادق الوعد، نيك سرشت و نيك روش، و شريك پدر در بازسازى ساختمان كعبه و پاكسازى آن از هر گونه شرك، و صابر ياد كرده است و در آيه 86 سوره انعام پس از شمارش جمعى از پيامبران از نسل ابراهيم عليه السلام مىفرمايد:
وَ اسماعِيلَ وَاليَسَعَ و يُونُسَ وَ لوطاً وَ كلّاً فَضَّلنا عَلَى العالَمِينَ؛
و اسماعيل، يسع، يونس و لوط، و همه را بر جهانيان برترى داديم.
🔷کانال آموزش حفظ وتجویدقرآن👇
@amozeshtajvidhefzquran
💠نماز و انبیا
📖 قرآن کریم درباره نماز انبیاء به تفصیل سخن گفته است:
💢درباره #حضرت_ابراهیم_علیه السلام به خداوند عرض کرد:
«رَبِّ اجْعلنی مُقیمَ الصَّلوةِ وَ مِن ذُریّتی»
«پروردگارا من و ذریه مرا در زمره نماز گزاران قرار ده.»
💢درباره #حضرت_اسماعیل می فرماید:
«وَ کانَ یَأمُرُ اَهْلَهُ بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ و کانَ عِندَ رَبِّه مَرضِیّا»
«اسماعیل کسان خود را به نماز و زکات فرمان می داد و نزد پروردگارش پسندیده بود.»
#سوره_مریم_آیه_55
💢درباره #حضرت_موسی آمده است:
«فَاعْبُدْنِی و أَقِمِ الصَّلوةَ لِذکرِی»
«پس مرا به یگانگی بپرست و نماز را برای من اقامه کن.»
#سوره_طه_آیه_14
💢درباره #حضرت_شعیب آمده است:
«قالُوا یا شُعَیبُ أصَلوتُکَ تَأمُرُکَ اَنْ نَتْرُکَ ما یَعْبُدُ اباؤُنا»
«قوم شعیب به او گفتند: آیا این نماز تو، تو را امر می کند که دعوی رسالت کنی و ما را از بت پرستی منع کنی.»
#سوره_هود_آیه_87
💢درباره #حضرت_زکریا آمده است:
«فَنادَتْهُ المَلائِکَةُ وَ هُوَ قائمٌ یُصَلِّی فی المِحْرابِ»
«پس زکریا را فرشتگان ندا کردند هنگامی که در محراب عبادت به نماز ایستاده بود.»
#سوره_آل_عمران_آیه_39
💢درباره #حضرت_عیسی آمده است :
«وَ اَوْصانِی بالصَّلوةِ والزَّکوةِ ما دُمْتُ حَیَّا»
« عیسی گفت: پروردگار، مرا به نماز و زکات تا زنده ام سفارش فرموده است.»
#سوره_مریم_آیه_31
💐💐💐💐💐
🔸 کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن کریم
👉 @amozeshtajvidhefzquran