#قصه_های_قرآنی
#حضرت_داوود(ع)
خلافت و حكومت داوود عليه
السلام بر روى زمين
از ويژگی هاى حضرت داوود عليه السلام و پسرش سليمان عليه السلام آن است كه خداوند مقام رهبرى و حكومت دارى را به آنها داد.
و اين موضوع بيانگر آن است كه: دين از سياست جدا نيست، دين منهاى سياست، به معنى انسان بی بازو است، زيرا سياست بازوى اجرايى دين است و سياست بدون دين نيز عامل مخرب و ويرانگر است.
پيامبران هرگاه زمينه را فراهم می ديدند، به تشكيل حكومت اقدام می نمودند.
حضرت داوود عليه السلام سپس پسرش سليمان عليه السلام شرايط زمينه را براى تشكيل حكومت فراهم ديدند، خداوند آنها را حاكم مردم نمود.
يا داوُودُ اءنّا جَعَلناكَ خَليفَة فِى الاَرضِ فَاحكُم بَينَ النّاسِ بالحقِّ؛
اى داوود! ما تو را خليفه (و نماينده) خود در زمين قرار داديم، پس در ميان مردم به حق داورى كن.(586)
نيز می فرمايد:
وَ شدَدنا مُلكُه وَ آتَيناهُ الحِكمَةَ وَ فَصلَ الخِطابِ؛
و حكومت داوود عليه السلام را استحكام بخشيديم و به او دانش و شيوه داورى عادلانه عطا كرديم.(587)
حضرت سليمان عليه السلام پس از داوود عليه السلام وارث حكومت پدر شد(588) و آن را به طور وسيعتر در اختيار گرفت (كه در داستانهاى زندگى او خاطرنشان خواهد شد)
🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_داوود(ع)
عمر طولانى براى جوان به خاطر داوود عليه السلام
روزى حضرت داوود عليه السلام در خانه اش نشسته بود، جوانى پريشان حال و فقير نيز در نزد او نشسته بود، اين جوان بسيار به محضر داوود عليه السلام می آمد و سكوت طولانى داشت. روزى عزرائيل به حضور داوود عليه السلام آمد و با نگاه عميق به آن جوان نگريست، داوود عليه السلام به عزرائيل گفت: به اين جوان می نگرى؟
عزرائيل: آرى، من مأمور شده ام تا پایان هفته روح اين جوان را قبض كنم.
دل حضرت داوود عليه السلام به حال آن جوان سوخت و به او مرحمت نمود و به او گفت: اى جوان آيا همسر دارى؟ جوان گفت: نه، هنوز ازدواج نكرده ام.
داوود عليه السلام به او فرمود: نزد فلان شخصيت (كه از رجال معروف و بزرگ بنى اسرائيل بود) برو، و به او بگو: داوود عليه السلام به تو امر می كند كه دخترت را به همسر من گردانى، سپس شب با او ازدواج كن و كنار همسرت باش، و هر چه هزينه زندگى لازم است از اين جا بردار و ببر، و پس از هفت روز به اين جا نزد من بيا.
پيام داوود عليه السلام موجب شد كه آن شخصيت دخترش را همسر آن جوان نمايد، و آن جوان به دستور حضرت داوود عليه السلام عمل كرد، و پس از هفت روز نزد داوود عليه السلام آمد.
داوود عليه السلام از او پرسيد: اى جوان! اين ايام چگونه بر تو گذشت؟
جوان، بسيار به من خوش گذشت كه سابقه نداشت.
داوود عليه السلام: بنشين. او نشست و مجلس طول كشيد ولى عزرائيل به سراغ آن جوان نيامد، داوود عليه السلام به او گفت: برخيز نزد همسرت برو و بعد از هفت روز به اينجا بيا.
جوان رفت و پس از هفت روز نزد داوود عليه السلام آمد و در محضرش نشست.
باز براى بار سوم به دستور داوود عليه السلام هفت روز نزد همسرش رفت و سپس نزد داوود عليه السلام آمد و در محضرش نشست. در اين هنگام عزرائيل آمد، داوود عليه السلام به عزرائيل فرمود: تو بنا بود پس از يك هفته براى قبض روح اين جوان به اين جا بيايى، چرا نيامدى و پس از سه هفته آمدى؟
عزرائيل گفت:
يا داوُود! اءنّ اللهَ تعالى رَحِمَهُ بِرَحمَتِكَ لَهُ فاَخَّرَ فِى اجَلِهِ ثَلاثينَ سَنَة؛
اى داوود! همانا خداوند متعال به خاطر مرحمت تو به اين جوان، به او لطف كرد، و مرگش را سى سال به تاخير انداخت.(589)
🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_داوود(ع)
همنشينى بانوى صبور با داوود عليه السلام در بهشت
روزى خداوند به حضرت داوود عليه السلام وحى كرد: نزد خلاده دختر اوس برو و او را به بهشت مژده بده و به او بگو همنشين تو در بهشت است.
داوود عليه السلام به اين دستور عمل كرد و به درِ خانه خلاده آمد و درِ خانه را كوبيد، خلاده پشت در آمد و همين كه در را باز كرد چشمش به داوود عليه السلام افتاد، عرض كرد: آيا از سوى خدا درباره من چيزى نازل شده است كه براى ابلاغ خبر آن به اينجا آمده اى؟
داوود عليه السلام: آرى.
خلاده: آن چيست؟
داوود: خداوند به من وحى كرد و فرمود: تو همنشين من در بهشت هستى.
خلاده: گويا مرا عوضى گرفته اى، او من نيستم بلكه همنام من است؟
داوود: خير، او قطعا تو هستى.
خلاده: اى پيامبر خدا به تو دروغ نمی گويم، سوگند به خدا من چيزى در خود نمی بينم كه چنين لياقتى يافته باشم و همنشين تو در بهشت شوم.
داوود: از امور باطنى خود اندكى با من صحبت كن تا بدانم چگونه است؟
خلاده: من يك حالتى دارم كه هر دردى بر من وارد شود، و هر زيان و نياز و گرسنگى به من برسد، هرگونه باشد بر آن صبر می كنم و از خدا رفع آن را نمی خواهم تا خودش برطرف سازد (پسندم آن چه را جانان پسندد) و جاى آن دردها و زيانها، عوضى از خدا نمی خواهم، بلكه شكر و سپاس آنها را به جا می آورم.
داوود عليه السلام راز مطلب را دريافت و به او فرمود:
فبِهذا بَلَغتِ ما بَلَغتِ؛
تو به خاطر همين خصلتها به آن مقام رسيده اى.
امام صادق عليه السلام پس از نقل اين ماجرا فرمود:
وَ هذا دِينُ اللهِ الَّذِى ارتَضاهُ للصَّالِحينَ؛
و اين همان دين خدا است كه آن را براى شايستگان پسنديده است.(590)
🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_داوود(ع)
مكافات عمل ناموسى
عصر حضرت داوود عليه السلام بود. مردى شهوتپرست به طور مكرر به سراغ يكى از بانوان می رفت و او را مجبور به عمل منافى عفت می نمود، خداوند به قلب آن بانو القا كرد كه سخنى به آن مرد بگويد، و آن سخن اين بود كه به او گفت: هرگاه نزد من می آيى مرد بيگانه اى نزد همسر تو می رود.
آن مرد بى درنگ به خانه خود بازگشت ديد همسرش با يك نفر مرد اجنبى همبستر شده است، بسيار ناراحت شد و آن مرد را دستگير كرد و به محضر حضرت داوود عليه السلام به عنوان شكايت آورد و گفت: اى پيامبر خدا! بلايى به سرم آمده كه بر سر هيچكس نيامده است.
داوود: آن بلا چيست؟
مرد هوسباز: اين مرد را ديدم كه در غياب من به خانه من آمده و با همسرم همبستر شده است.
خداوند به داوود عليه السلام وحى كرد: به مرد شاكى بگو: كَما تُدينُ تُدان؛ همانگونه كه با ديگران رفتار می كنيد، با شما نيز همانگونه رفتار خواهد شد.(592)
دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر اى نور چشم من به جز از كِشته ندروى
🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_داوود(ع)
تصديق گواهى صد نفر از علماى بنى اسرائيل
عصر حضرت داوود عليه السلام بود. در ميان بنى اسرائيل عابدى بود بسيار عبادت می كرد به گونه اى كه حضرت داوود عليه السلام از آن همه توفيق او شگفت زده شد، خداوند به داوود عليه السلام وحى كرد: از عبادتهاى آن عابد تعجب نكن او رياكار و خودنما است.
مدتى گذشت، آن عابد از دنيا رفت، جمعى نزد داوود عليه السلام آمدند و گفتند: آن عابد از دنيا رفته است.
داوود عليه السلام فرمود: جنازه اش را ببريد و به خاك بسپاريد.
اين موضوع موجب ناراحتى و بگو مگوى بنى اسرائيل شد كه چرا داوود عليه السلام شخصا در كفن كردن و دفن او شركت ننموده است؟! وقتى كه بنى اسرائيل او را غسل دادند، پنجاه نفر از آنها برخاستند و گواهى دادند كه از آن عابد جز كار خير نديده اند؛ پس از دفن او، خداوند به داوود عليه السلام وحى كرد: چرا در كفن كردن و دفن آن عابد حاضر نشدى؟ داوود عليه السلام عرض كرد: به خاطر آن چه را كه در مورد او به من وحى كردى [كه او رياكار است]
خداوند فرمود: اگر او چنين بود، ولى گروهى از علما و راهبان گواهى دادند كه جز خير از او نديده اند، گواهى آنها را پذيرفتم و آن چه را در مورد آن عابد می دانستم پوشاندم.(593)
[شايد راز بخشش خداوند از اين رو بود كه آن عابد تظاهر به گناه نمی كرد. و به گونه اى با مردم و علما و رهبانان رفتار كرده؛ و مردمدارى نموده بود كه خداوند رضايت آنها را موجب عفو قرار داد]
🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_داوود(ع)
عذاب قانونشكنان و تماشاچيان
يكى از داستانهاى جالب قرآن داستان اصحاب سَبت است كه به طور فشرده در سوره اعراف در ضمن آيه 163 تا آيه 165 بيان شده است، داستان آنان كه قانون را شكستند و آنان كه قانون شكنان را از اين كار نهى نكردند و هر دو گروه به صورت بوزينه ها مسخ شدند اصل ماجرا چنين است:
عصر پيامبرى حضرت داوود عليه السلام بود. در اين عصر گروهى در شهر ايله كه در ساحل درياى سرخ قرار داشت، زندگى می كردند، خداوند آنها را از صيد ماهى در روز شنبه نهى كرده بود، و پيامبران اين نهى خدا را به آنها گفته بودند، آن روز را ماهيان احساس امنيت می كردند كنار دريا ظاهر می شدند ولى روزهاى ديگر به قعر دريا می رفتند.
دنياپرستان بنى اسرائيل براى صيد ماهى فراوان، كلاه شرعى و نقشه عجيبى طرح كردند و آن نقشه اين بود كه حوضچه ها و جدولهايى در كنار دريا درست كنند، به طورى كه ماهی ها به آسانى وارد حوضچه شوند، و آنها را روز شنبه در آن حوضچه ها محبوس نمايند، و روز يكشنبه اقدام به صيد آنها كنند و همين نقشه عملى شد.
با همين نيرنگ و ترفند ماهى زيادى نصيبشان می گرديد(594) و ثروت سرشارى را از اين راه به دست می آوردند و مدتى زندگى را به اين منوال پشت سر نهادند.
در آن شهر حدود هشتاد و چند هزار نفر جمعيت زندگى می كردند، اينها مطابق رواياتى كه نقل شده سه دسته بودند: يك دسته از آنها (حدود هفتادهزار نفر) به اين حيله خشنود بودند و به آن دست زدند، و يك دسته از آنها كه حدود ده هزار نفر بودند، آنان را از مخالفت خداوند نهى می كردند، دسته سوم ساكت بودند و به علاوه به نهى كنندگان می گفتند: لِمَ تَعِظُونَ قَوماً اللهُ مُهلِكُهُم اَو مُعَذِّبُهم عذاباً شديداً؛
چرا قومى را كه خدا هلاكشان می كند يا عذاب بر آنها نازل می كند، پند می دهيد؟(595)
نهی كنندگان در پاسخ می گفتند: ما اين قوم را پند می دهيم تا در پيشگاه خداوند معذور باشيم (يعنى اگر كسى نهى از فساد نكند، وظيفه اش را انجام نداده و معذور نيست؟)
كوتاه سخن آن كه: گفتار اين دسته كه مكرر نهى از منكر می كردند، تأثير نكرد، وقتى كه در گفتار خود اثر نديدند از آنها دورى كرده و در قريه ديگرى سكونت نمودند و با خود گفتند: هيچ اطمينانى نيست، چرا كه ممكن است ناگهان نيمه شبى عذاب نازل شود و ما در ميان آنها باشيم.
پس از رفتن آنها، شبانگاه خداوند تمام ساكنين شهر ايله را به صورت بوزينه ها مسخ كرد. صبح كه شد كسى دروازه شهر را باز نكرد، نه كسى وارد می شد و نه كسى از شهر بيرون می آمد خبر اين حادثه به روستاهاى اطراف رسيد، مردم روستاهاى اطراف براى كسب اطلاع، كنار آن قريه آمدند و از ديوار بالا رفتند، ناگاه ديدند ساكنان آن جا به طور كلى به صورت بوزينه ها مسخ شده اند، و همه آنها بعد از سه روز هلاك شدند.
امام صادق عليه السلام می فرمايد: هم آنان كه اين حيله را كردند و هم آنان كه در برابر اين قانون شكنى، سكوت نمودند، همه هلاك شدند، ولى آنان كه امر به معروف و نهى از منكر نمودند، نجات يافتند. آرى اين است مجازات قانون شكنان و آنان كه، مفاسد را می بينند ولى تماشا كرده و بى تفاوت می مانند.
نكته قابل توجه در اين داستان اين كه: در ميان حيوانات، ميمون و بوزينه به حيله گرى و بى ارادگى و تقليد كوركورانه و متابعت بدون قيد و شرط، معروف است، و هيچ ملتى استعمارزده و ذليل و آلوده نشد مگر بر اثر نادرستى و بى ارادگى و تقليد بى قيد و شرط، در حقيقت آنچه كه اصحاب سبت و سكوت كنندگان را به اين سيه روزى كشاند، توطئه و ضعف اراده و سست عنصرى و ميمون صفتى آنها بود، گروهى همچون ميمون (كه گاهى حيله می كند) از راه حيله وارد شدند، در صورتى كه قطعا داشتند قانون شكنى می كنند و گروهى ديگر باز همچون ميمون بر اثر ضعف اراده سكوت كردند. بالاخره خداوند باطنشان را بروز داد و به آنها فرمود:
كُونوا قِرَدَة خاسِئينَ؛
بشويد بوزينگان خوارشده.(596)
امام سجاد عليه السلام فرمود: اهالى روستاهاى اطراف آمدند و از ديوار قلعه ايله بالا رفتند ديدن همه اهل قريه از زن و مرد، ميمون شده اند. اهالى روستاهاى خويشان و دوستان خود را می شناختند، نزد آنها رفته و از تك تك آنها ی پرسيدند آيا تو فلانى نيست؟ او گريه می كرد و با سرش اشاره می نمود و میگفت: آرى، همانم. آنها سه روز همين گونه ماندند، روز سوم طوفان شديدى برخاست همه آنها را به دريا افكند و به اين ترتيب همه آنها نابود شدند، و به طور كلى هر انسانى كه بر اثر عذاب الهى مسخ شد بعد از سه روز به هلاكت رسيد.(597)
🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_داوود(ع)
ويژگی هاى همسايه داوود عليه السلام در بهشت
روزى داوود عليه السلام عرض كرد: خدايا همسايه من در بهشت كيست؟ خداوند به او وحى كرد: او متَّى پدر حضرت يونس است.
داوود عليه السلام از خداوند اجازه خواست تا به زيارت و ديدار متّى برود. خداوند اجازه داد داوود دست پسرش سليمان عليه السلام را كه در آن هنگام خردسال بود گرفت و با هم به ديدن متّى رفتند.
پس از ورود به خانه متّى، ديد خانه او بسيار ساده و با حصير ساخته شده است، ولى متّى نبود. از همسر متّى پرسيد: متى كجاست؟ او گفت: براى كندن هيزم به بيابان رفته است. داوود و سليمان صبر كردند تا متى آمد، ديدند پشته اى از هيزم بر پشت گرفته است و پس از رسيدن هيزم را به زمين گذاشت و در معرض فروش نهاد و گفت: كيست كه اين مال حلال را به درهمى از حلال از من خريدارى نمايد؟
داوود و سليمان عليهماالسلام جلو آمدند و سلام كردند. متى آنها را به خانه برد. مقدارى گندم خريد و آسيا كرد، و در گودالى از سنگ خمير نمود. سپس آن را بر روى آتش نهاد و پخت. آن گاه آن را با آب مقدارى نمك نزد مهمانان گذاشت، و در كنار ايشان نشست و مشغول صحبت شد، تا به آنها سخت نگذرد، و خود دو زانو كنار سفره نشست و هر لقمه اى كه به دهان می گذاشت در آغاز آن بسم الله می گفت و پس از خوردن آن اَلْحَمْدُلِلَّه را به زبان می آورد. تا اين كه اندكى آب نوشيد و آن گاه گفت:
خدا را سپاس می گويم، اى خدا حمد و سپاس از آن تو است كه به من نعمت و سلامتى دادى، و مرا دوست خود گردانيدى و آن همه نعمت را كه به من داده اى به چه كسى ديگرى دادى؟ زيرا گوش، چشم و دستها و همه اعضايم سالم است، و به من نيرو بخشيدى تا به كندن هيزم بپردازم و آن را بياورم و بفروشم، هيزمى را كه در كشت آن زحمتى نكشيده ام، كسى را فرستادى تا آن را از من خريدارى كند، و من از بهاى آن گندم را تهيه كنم، كه خودم از آن گندم را نكاشته ام، و برايش زحمت نكشيده ام، و سنگى را در اختيار نهادى تا گندم را آرد كنم، و آتشى را در اختيار نهادى تا آن را بر افروزم و نان بپزم و آن را بخورم و خود را براى اطاعت تو تقويم كنم، حمد و سپاس مخصوص تو است. آن گاه با صداى بلند و جانسوز گريه كرد.
داوود عليه السلام به سليمان عليه السلام گفت: فرزندم! سزاوار است چنين بنده اى در بهشت داراى مقام ارجمند، باشد زيرا بنده اى شاكرتر از متّى نديده ام. (598)
🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_داوود(ع)
گفتگوى خدا با داوود عليه السلام
خداوند به حضرت داوود عليه السلام وحى كرد:
چرا تو را تنها، دور از مردم می نگرم؟
داوود: من به خاطر تو از آنها دورى گزيدم، آنها نيز از من دور شدند.
خداوند چرا تو را خاموش می نگرم؟
داوود: خوف و خشيت از مقام تو، مرا خاموش نموده است.
خداوند چرا تو را آن گونه می نگرم كه همواره مشغول عبادت من هستى؟
داوود: حب و عشق تو مرا به عبادت مشغول ساخته است.
خداوند چرا تو را فقير می نگرم، با اين كه به تو از نعمتها، عطا كرده ام؟
داوود: اداى حق تو، مرا فقير ساخته است.
خداوند چرا تو را اين گونه خاشع و فروتن می نگرم؟
داوود: عظمت و جلالت كه قابل توصيف نيست، مرا ذليل و فروتن كرده است.
خداوند تو را به فضل و رحمت خود بشارت می دهم، و آن چه را دوست دارى در روز ملاقات (قيامت) براى تو فراهم است، از مردم فاصله نگير، در اخلاق نيك با آنها محشور باش و از اخلاق زشت آنها دورى كن، كه در اين صورت، در قيامت به آن چه خواستى، از جانب من به آن نايل می شوى.(599)
🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_داوود(ع)
هدايت مردم بالاتر از عبادت در خلوت است
روزى حضرت داوود عليه السلام به تنهايى به سوى بيابان حركت می كرد. می خواست به جاى خلوتى (مثلاً يكى از غارها) برود و خدا را مخلصانه عبادت كند. خداوند به او وحى كرد: تنها كجا می روى؟ او عرض كرد: شوق ديدارت مرا به آن داشته تا در جاى خلوت با تو به راز و نياز پردازم.
خداوند به او فرمود: به ميان مردم باز گرد، و به هدايت مردم همت كن. كه اگر بنده گنهكارى را از گناه باز دارى و او را به سوى هدايت بكشانى نام تو را جزء بندگان شايسته و استوارم ثبت می كنم.
داوود عليه السلام فرمان خدا را اطاعت كرد و به ميان قوم بازگشت و به هدايت آنها مشغول شد.(600)
🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_داوود(ع)
داوود عليه السلام بر سر كوه عرفات
مراسم عرفات بود. حاجی ها سراسر اطراف كوه عرفات را فراگرفته بودند، و به دعا و مناجات اشتغال داشتند. از امام صادق عليه السلام نقل شده فرمود: حضرت داوود عليه السلام وارد سرزمين عرفات شد، و تصميم گرفت بالاى كوه برود و در همان جا تنها به عبادت خدا مشغول گردد (شايد می خواست ادب در دعا را رعايت كند، زيرا در كنار مردم، صداهاى مختلف در داخل هم می شدند و مخلوط می گشتند) بالاى كوه رفت و در آن جا به دعا و مناجات پرداخت. پس از پايان اعمال، جبرئيل از سوى خداوند نزد او آمد و گفت: پروردگارت می گويد: چرا بر بالاى كوه رفتى، آيا گمان بردى كه صداى كسى بر من پنهان می ماند؟ سپس جبرئيل او را به قعر درياى جده برد. در آن جا سنگى بزرگ را ديد. آن را شكست. ناگاه كرمى در ميان آن سنگ ديده شد. آن كرم گفت: اى داوود! پروردگارت می فرمايد: من صداى اين كرم را در دل اين سنگ كه در قعر اين دريا است می شنوم، آيا گمان می كنى كه صداى كسى از من پنهان بماند؟(601)
🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_داوود(ع)
پايان عمر داوود عليه السلام
حضرت داوود عليه السلام صد سال عمر كرد، كه چهل سال آن را بر مردم حكومت و رهبرى نمود. او كنيزى داشت كه وقتى شب فرا می رسيد همه درها را قفل می كرد، و كليدهاى آنها را نزد داوود عليه السلام می آورد. شبى مردى را در خانه ديد، پرسيد: چه كسى تو را وارد خانه كرد؟
او گفت: من كسى هستم كه بدون اجازه شاهان بر آنها وارد می گردم. داوود عليه السلام اين سخن را شنيد و گفت: آيا تو عزرائيل هستى؟ چرا قبلا پيام نفرستادى تا من براى مرگ آماده گردم؟
عزرائيل گفت: من قبلا پيامهاى بسيار براى تو فرستادم.
داوود عليه السلام گفت: آن پيامها را چه كسى براى من آورد؟
عزرائيل گفت: پدرت، برادرت، همسايه ات و آشنايانت كجا رفتند؟
داوود عليه السلام گفت: همه مردند.
عزرائيل گفت: آنها پيام رسانه اى من به سوى تو بودند كه تو نيز می ميرى همان گونه كه آنها مردند.
سپس عزرائيل جان داوود عليه السلام را قبض كرد. او نوزده پسر داشت. در ميان آنها، يكى از پسرانش، حضرت سليمان عليه السلام حكومت و مقام علم و نبوت داوود عليه السلام را به ارث برد.(602)
پايان داستانهاى زندگى حضرت داوود عليه السلام
🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_داوود(ع)
تواضع حضرت سليمان عليه السلام در برابر خدا
با اینکه حضرت سلیمان دارای آن همه مقامات عالی و حکومت سراسری جهان بود هرگز مغرور نشد و زندگی بسیار ساده ای داشت. به فرموده امام صادق علیه السلام غذای از گوشت و نان نرم گرفته شده از آرد سفید را در اختیار مهمانانش می گذاشت و اهل و عیالش نان خشک و زبر می خوردند و خودش نان جوین سبوس نگرفته می خورد.(615)
روزی حضرت سلیمان علیه السلام از بیت المقدس بیرون آمد در حالی که سیصد هزار تخت در جانب راست او بود که انسانها عهده دار آن بودند و سیصد هزار تخت در جانب چپ او وجود داشت که جن ها بر آنها گمارده شده بودند. به پرندگان فرمان داد بر روی لشگرش سایه بیافکنند، به باد فرمان داد تا آنها را به مدائن برساند؛ باد ماموریت خود را انجام داد، سپس از آنجا به منطقه اسطخر بازگشت و شب را در آنجا به سر برد. فردای آن شب به جزیره «برکاوان» (واقع در فارس) رفت. سپس به باد فرمان داد آنها را به سرزمین گود فرود آورد. باد چنین کرد. آنها در سرزمینی فرود آمدند که نزدیک بود پاهایشان به آبهای زیر زمین برسد. بعضی از حاضران به دیگران گفتند: «آیا حکومت و سلطنتی بزرگتر از این دیده اید؟» بعضی جواب دادند: نه هرگز چنین شکوه و عظمتی نه دیده ایم و نه شنیده ایم. فرشته ای از آسمان فریاد زد: پاداش یک تسبیح بزرگتر است از آنچه شما مشاهده کردید.(616)
بر همین اساس روزی حضرت سلیمان علیه السلام با اسکورت و شکوه پادشاهی عبور می کرد در حالی که پرندگان بر سرش سایه افکنده بودند و جن و انس در اطرافش با کمال ادب و احترام عبود می نمودند. در مسیر راه دید عابدی در گوشه ای مشغول عبادت خدا است. آن عابد هنگامی که موکب پرشکوه سلیمان را دید به پیش آمد و گفت: «ای پسر داود! براستی خداوند سلطنت و امکانات عظمیمی در اختیارت نهاده است!»
حضرت سلیمان که هرگز به جاه و مقام دل نبسته و مقامات ظاهری او را مغرور ننموده بود، به عابد چنین فرمود:
لتسبیحه فی صحیفه مومن خیر مما اعطی لابن داود، فان ما اعطی ابن داود یذهب و التسبیح تبقی(617)
ثواب یک تسبیح خالص در نامه عمل مومن از همه آنچه خداوند به سلیمان داده بیشتر است زیرا ثواب آن تسبیح در نامه عمل باقی می ماند ولی سلطنت سلیمان از بین میرود.(618)
آری سلیمان علیه السلام با آن همه امکانات و عظمت این گونه متواضع بود.
🔷کانال آموزش حفظ وتجویدقرآن👇
@amozeshtajvidhefzquran