#روز_شمار_محرم
روز هشتـم محـرم، ذخیـرهی آب، در
کاروان حسیـنی به اتمام رسیده بود.
عبیدلله، نـامهای بـه ابن سعد نوشـت
و دستـور داد مراقبـت کنند که دست
امـام حسین(ع) و یاران به آب نرسد!
و کار را بر ایشان بیشتر سخت کنند!
چون تحمل عطـش، مخصوصا برای
کودکان دیگر امکانپذیر نبود، مردی
به نـام حصین همدانی، از امـام(ع)،
اجازه گرفت تا با عمربن سعد، سخن
بگوید تا از این تصمیم برگردد
ابنسعد به حصین گفت: من میدانم
آزار دادن این خاندان حرام است اما
عبیدلله، مرا به این کار واداشتـه! من
نمیدانم آیا حکومت ری را رها کنم یا
دستم به این خون آلوده شود!
شبهنگام امام(ع)، عباس(ع) را فرا
خواندند تا همراه پنجاه نفر به سمت
فرات بروند. نـافـع بن هـلال از جمله
یارانی بود که همراه عبـاس(ع) برای
رساندن آب به کاروان راهی شد...
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدلله
📗 برگرفته از کتاب قصه کربلا. علی نظری منفرد
🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
#روز_شمار_محرم
روز نهم محرم(تاسوعا) بود که شمر،
نامهی عبیـدلله را به کربلا آورد و به
ابن سعد داد؛ عبیـدلله گفتـه بود اگر
حسیـن(ع) از بیعت با من سر باز زد
اورا از دَم شمشیر بگذاران و پیکرش
را لگدکـوب اسبـان کن! اگر نمیتوانی
مسـؤلیت را به شمر بسپار! والسلام!
امـام صـادق(ع) فرمودند: تـاسوعا،
روزیست که در آن امامحسین(ع) و
یاران را محاصره کـردند؛ ابن سعد و
ابنمرجانه اظهار شادمانی نمودند و
اباعبدلله(ع) را غریب و تنها یافتند
سواره نظام لشگر عمر بن سعد، پس
از نماز عصر عازم جنگ شدند. در این
هنگام، زینب(س)، گریهکنان و بیتاب
نزد برادر رفتند و فرمودند:
«صدای فریاد و هیاهو میآید» ایشان
فرمودند: ای خواهر، در خواب دیدهام
زمان رسیدنمان به جدّمان رسول الله
نزدیک است...
شبهنگام، یـاران عـاشورایی، بعد از
آمادگی برای جنگی سخـت و نـابرابر،
و پس از خطبهی امام(ع) برای یاران
آخـرین نمـاز شب را، در کنار خیمهها
با سوز و گداز عاشقانه بهجا آوردند...
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدلله
📗 برگرفته از کتاب قصه کربلا. علی نظری منفرد
🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈