eitaa logo
آموزش تخصصی تجوید و حفظ و قرائت قرآن کریم
6هزار دنبال‌کننده
19.6هزار عکس
7.1هزار ویدیو
415 فایل
✨﷽✨ 📖 رسول اکرم( صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : ✨حاملان وحافظان قرآن مشمول رحمت خاص خداوند هستند.✨ 📣ادمین و پشتیبانی کانال آموزش حفظ قرآن↩️ @meftah68 گروه حفظ ترتیبی https://eitaa.com/joinchat/3090940015C72c3166202
مشاهده در ایتا
دانلود
(ع) به آتش افكندن ابراهيم عليه‏ السلام‏ به فرمان نمرود، ابراهيم را زندانى نمودند، از هر سو اعلام شد كه مردم هيزم جمع كنند، و يك گودال و فضاى وسيعى را در نظر گرفتند، بت‏ پرستان گروه گروه هيزم می آوردند و در آن جا می ريختند. گرچه يك بار هيزم براى سوزاندن ابراهيم كافى بود، ولى دشمنان می خواستند هر چه كينه دارند نسبت به ابراهيم عليه‏ السلام آشكار سازند، وانگهى اين حادثه موجب عبرت براى همه شود، و عظمت و قلدرى نمرود بر قلب‏ها سايه بيافكند تا در آينده هيچ كس چنين جرأتى نداشته باشد. روز موعود فرا رسيد، نمرود با سپاه بى كران خود، در جايگاه مخصوصى قرار گرفتند، در كنار آن بيابان، ساختمان بلندى براى نمرود ساخته بودند، نمرود بر فراز آن ساختمان رفت تا از همان بالا صحنه سوختن ابراهيم را بنگرد و لذت ببرد. هيزم‏ها را آتش زدند، شعله‏ هاى آن به سوى آسمان سر كشيد، آن شعله‏ ها به قدرى اوج گرفته بود كه هيچ پرنده‏اى نمی توانست از بالاى آن عبور كند، اگر عبور می كرد می سوخت و در درون آتش می افتاد. در اين فكر بودند كه چگونه ابراهيم را در درون آتش بيفكنند، شيطان با شيطان صفتى به پيش آمد و منجنيقى ساخت و ابراهيم را در درون آن نهادند تا به وسيله آن او را به درون آتش پرتاب نمايند. در اين هنگام ابراهيم تنها بود، حتى يك نفر از انسان‏ها نبود كه از او حمايت كند، تا آن جا كه پدر خوانده‏ اش آزر نزد ابراهيم آمد و سيلى محكمى به صورت او زد و با تندى گفت: از عقيده‏ ات بر گرد! ولى همه موجودات ملكوتى نگران ابراهيم بودند، فرشتگان آسمان‏ها گروه گروه به آسمان اول آمدند، و از درگاه خدا درخواست نجات ابراهيم عليه‏ السلام را نمودند، همه موجودات ناليدند، جبرئيل به خدا عرض كرد: خدايا! خليل تو، ابراهيم بنده تو است و در سراسر زمين كسى جز او تو را نمی پرستد، دشمن بر او چيره شده و ميخواهد او را با آتش بسوزاند. خداوند به جبرئيل خطاب كرد: ساكت باش! آن بنده‏اى نگران است كه مانند تو ترس از دست رفتن فرصت را داشته باشد، ابراهيم بنده من است، اگر خواسته باشم او را حفظ می كنم، اگر دعا كند دعايش را مستجاب می نمايم. 🔷کانال آموزش حفظ وتجوید قرآن👇 @amozeshtajvidhefzquran
(ع) استجابت دعاى ابراهيم عليه‏ السلام و تبديل آتش به گلستان‏ ابراهيم در ميان منجنيق، لحظه‏اى قبل از پرتاب، خدا را چنين خواند: يا اللهُ يا واحِدُ، يا اَحَدُ يا صَمَدُ يا مَن لَم يَلِد وَ لَم يُولَد وَ لَم يَكُن لَهُ كُفُواً اَحَدٌ نَجِّنى مِنَ النَّارِ بِرَحمَتِكَ؛ اى خداى يكتا و بى همتا، اى خداى بى نياز، اى خدايى كه هرگز نزاده و زاده نشده، و هرگز شبيه و نظير ندارد، مرا به لطف و رحمتت، از اين آتش نجات بده.(207) جبرئيل در فضا نزد ابراهيم آمد و گفت: آيا به من نياز دارى؟ ابراهيم گفت: به تو نيازى ندارم ولى به پروردگار جهانيان نياز دارم.(208) جبرئيل انگشترى را در انگشت دست ابراهيم نمود، كه در آن چنين نوشته بود: معبودى جز خداى يكتا نيست، محمد صلى الله عليه و آله و سلم رسول خدا است، به خدا پناهنده شدم، و به او اعتماد كردم و كارم را به او سپردم. در همين لحظه فرمان الهى خطاب به آتش صادر شد: يا نارُ كُونى بَرداً؛ اى آتش براى ابراهيم سرد باش. آتش آن چنان خنك شد، كه دندان‏هاى ابراهيم از سرما به لرزه در آمد، سپس خطاب بعدى خداوند آمد: وَ سَلاماً عَلى ابراهِيمَ؛ بر ابراهيم، سالم و گوارا باش. آن همه آتش به گلستانى سبز و خرم مبدل شد، جبرئيل كنار ابراهيم عليه‏ السلام آمد و با او به گفتگو پرداخت. بهتر اين است كه در اين جا به اشعار ناب مولانا در كتاب مثنوى گوش جان فرا دهيم. چون رها از منجنيق آمد خليل آمد از دربار عزت، جبرئيل گفت: هل لك حاجة يا مجتبى گفت: اما منك يا جبرئيل لا من ندارم حاجتى با هيچكس با يكى كار من افتاده است و بس آن چه داند لايق من آن كند خواه ويران خواه آبادان كند گفت: اينجا هست نامحرم مقال علمه بالحال حسبى ما السؤال گر سزاوار من آمد سوختن لب زدفع او بيايد دوختن من نمی دانم چه خواهم زآن جناب بهر خود والله اعلم بالصواب نمرود ابراهيم را در گلستان ديد كه با پيرمردى گفتگو می كند به آزر رو كرد و گفت: به راستى پسرت چقدر در نزد پروردگارش ارجمند است! و نيز گفت: اگر بنابراين است كسى براى خود خدايى انتخاب كند، سزاوار است كه خداى ابراهيم را انتخاب نمايد. يكى از رجال چاپلوس دربار نمرود (براى رفع وحشت نمرود) گفت: من دعا و وردى بر آتش خواندم، تا آتش ابراهيم را نسوزاند. همان دم ستونى از همان آتش به سوى او آمد و او را سوزانيد، در حالى كه آتش‏هاى تمام دنيا، تا سه روز، سوزنده نبود.(209) 🔷کانال آموزش حفظ وتجوید قرآن👇 @amozeshtajvidhefzquran
(ع) ياد امام حسين از توكل كامل ابراهيم به خدا در ماجراى كربلا، امام سجاد عليه‏ السلام سخت بيمار بود، به طورى كه با زحمت - آن هم با تكيه بر عصا - می توانست بر خيزد، امام حسين عليه‏ السلام با او ديدار كرد و فرمود: پسرم! چه ميل دارى؟ امام سجاد عرض كرد: اَشتَهِى اَن اكونَ ممَّن لا اَقتَرِحُ عَلَى اللهِ رَبِّى ما يُدَبِّرُهُ لِى؛ ميل دارم به گونه‏ اى باشم كه در برابر خواسته‏ هاى تدبير شده خدا براى من، خواسته ديگرى نداشته باشم. امام حسين عليه‏ السلام فرمود: احسن و آفرين! تو همچون ابراهيم خليل عليه‏ السلام هستى كه جبرئيل از او پرسيد: آيا خواهش و حاجتى دارى؟ او در پاسخ گفت: هيچگونه پيشنهادى به خدا ندارم، بلكه او مرا كفايت می كند و نگهبانى نيكى است.(210) من از درمان و درد و وصل و هجران پسندم آن چه را جانان پسندد 🔷کانال آموزش حفظ وتجوید قرآن👇 @amozeshtajvidhefzquran
(ع) نمايش قدرت با ساختن برج آسمانخراش‏ ماجراى تبديل آتش به گلستان، ضربه روحى و سياسى سنگينى بر نمرود و نمروديان وارد ساخت، و به عكس ابراهيم عليه‏ السلام را محبوب خاص و عام نمود، ولى نمرود از مركب غرور پياده نشد، باز به تلاش‏هاى مذبوحانه خود ادامه داد، اين بار با نمايش‏هاى خنده آور، خواست به اصطلاح، آب از دست رفته را به جوى خود باز گرداند، و مردم را در امور پوچ سرگرم سازد، از اين رو فرمان داد برجى بسيار بلند و آسمان خراش بسازند. مهندسان و معمارهاى زبردست در ساختن آن به تلاش پرداختند، نمرود با خود می گفت: به زودى اين برج به مرحله عالى خود می رسد، آن گاه چون صيادى ماهر كه به صيد شكار می پردازد، من نيز بر بام رفيع برج، با آسمانيان، يا با برج و باروى آن‏ها كه ابراهيم را كمك می كنند می جنگم و آن‏ها را هدف قرار ميدهم و براى هميشه از دستشان خلاص می گردم، ساختمان برج به پايان رسيد، روزى تعيين شد تا نمرود و رجال كشور او براى نمايش قدرت بر بام رفيع برج بروند و اظهار وجود كنند، ولى قبل از فرا رسيدن آن روز، طوفان شديدى آمد و برج به سختى لرزيد و قسمت بالاى برج ويران شد، سپس پايه‏ هاى برج سقوط كرد، و برج خراب گرديد و جمعى از دست اندركاران نمرودى در ميان آن به هلاكت رسيدند.(211) 🔷کانال آموزش حفظ وتجوید قرآن👇 @amozeshtajvidhefzquran
(ع) سفينه فضايى براى ترور خالق جهان!! با اين كه با ويران شدن برج، سزاوار بود نمرود، عبرت بگيرد و از ميان پوست غرور خارج شود، ولى آن خيره سر غافل به جاى عبرت، تصميم ديگرى گرفت، كه ما از آن به ساختن فضاپيما براى ترور خداى ابراهيم عليه‏ السلام تعبير نموده‏ ايم، به مهندسين فرمان داد: اطاقى كوچك بسازند به گونه‏ اى كه او را به سوى آسمان ببرند. مهندسين به طراحى پرداختند، طرح آن‏ها به اين صورت در آمد كه اطاقى را از چوب محكم ساختند، چهار كركس لاشخور را گرفتند و آن‏ها را مدتى با غذاهاى مختلف پرورش دادند سپس هر يك از آن‏ها را در قسمت پايين يكى از پايه‏ هاى چهارگانه آن اطاق بستند، و مدتى آن‏ها را گرسنه نگهداشتند، سپس در قسمت وسط سقف آن اطاق، شقه هايى از گوشت نهادند، تا كركس‏ها به طمع آن گوشت‏ها به پرواز در آيند و نمرود در آن اطاق همراه آن‏ها به سوى آسمان حركت نمايد. اين دستگاه با اين ترتيب ساخته شد، نمرود با تير و كمان خود به درون آن دستگاه رفت، و كركسها به پرواز در آمدند، نمرود نيز با آن‏ها به سوى آسمان حركت كرد، اما پس از چند لحظه، نمرود خود را در تاريكى شديد ديد، وحشت و ترس او را فرا گرفت، بى درنگ طبق برنامه از پيش تعيين شده، آن گوشت‏ها را در قسمت پايين قرار داد، اين بار كركس‏ها به طمع رسيدن به گوشت سرازير شده و با صداهاى دلخراش و بلند به طرف زمين به پرواز در آمدند...، به اين ترتيب فضاپيماى نمرود به زمين نشست، و نمرود با كمال روسياهى، شرمندگى، و سرافكندگى از آن خارج گرديد.(212) 🔷کانال آموزش حفظ وتجوید قرآن👇 @amozeshtajvidhefzquran
ع هلاكت نمرود به وسيله يك پشه ناتوان‏ نمرود همچنان با مركب سلطنت و غرور، تاخت و تاز می كرد، و به شيوه‏ هاى طاغوتى خود ادامه می داد، خداوند براى آخرين بار حجت را بر او تمام كرد، تا اگر باز بر خيره‏ سرى خود ادامه دهد، با ناتوانترين موجوداتش زندگى ننگين او را پايان بخشد. خداوند فرشته‏ اى را به صورت انسان، براى نصيحت نمرود نزد او فرستاد، اين فرشته پس از ملاقات با نمرود، به او چنين گفت: ... اينك بعد از آن همه خيره سری ها و آزارها و سپس سرافكندگی ها و شكست‏ها، سزاوار است كه از مركب سركش غرور فرود آيى، و به خداى ابراهيم عليه‏ السلام كه خداى آسمان‏ها و زمين است ايمان بياورى، و از ظلم و ستم و شرك و استعمار، دست بردارى، در غير اين صورت فرصت و مهلت به آخر رسيده، اگر به روش خود ادامه دهى، خداوند داراى سپاه‏ هاى فراوان است و كافى است كه با ناتوانترين آن‏ها تو و ارتش عظيم تو را از پاى در آورد. نمرود خيره‏ سر، اين نصايح را به باد مسخره گرفت و با كمال گستاخى و پررويى گفت: در سراسر زمين، هيچكس مانند من داراى نيروى نظامى نيست، اگر خداى ابراهيم عليه‏ السلام داراى سپاه هست، بگو فراهم كند، ما آماده جنگيدن با آنان هستيم. فرشته گفت: اكنون كه چنين است سپاه خود را آماده كن. نمرود سه روز مهلت خواست و در اين سه روز آن چه توانست در يك بيابان بسيار وسيع، به مانور و آماده‏ سازى پرداخت، و سپاهيان بى كران او با نعره‏ هاى گوش خراش به صحنه آمدند. آن گاه نمرود، ابراهيم را طلبيد و به او گفت: اين لشگر من است! ابراهيم جواب داد: شتاب مكن، هم اكنون سپاه من نيز فرا می رسند. در حالى كه نمرود و نمروديان، سرمست كيف و غرور بودند و از روى مسخره قاه قاه میخنديدند، ناگاه از طرف آسمان انبوه بى كرانى از پشه‏ ها ظاهر شدند و به جان سپاهيان نمرود افتادند (آن‏ها آن قدر زياد بودند كه مثلاً هزار پشه روى يك انسان می افتاد، و آن قدر گرسنه بودند كه گويى ماه‏ها غذا نخورده‏ اند) طولى نكشيد كه ارتش عظيم نمرود در هم شكست و به طور مفتضحانه به خاك هلاكت افتاد. شخص نمرود در برابر حمله برق آساى پشه‏ ها به سوى قصر محكم خود گريخت، وارد قصر شد و در آن را محكم بست، و وحشت‏زده به اطراف نگاه كرد. در آن جا پشه‏ اى نديد، احساس آرامش كرد، با خود می گفت: نجات يافتم، آرام شدم، ديگر خبرى نيست... در همين لحظه باز همان فرشته ناصح، به صورت انسان نزد نمرود آمد و او را نصيحت كرد و به او گفت: لشكر ابراهيم را ديدى! اكنون بيا و توبه كن و به خداى ابراهيم عليه‏ السلام ايمان بياور تا نجات يابى! نمرود به نصايح مهرانگيز آن فرشته ناصح، اعتنا نكرد. تا اين كه روزى يكى از همان پشه‏ ها از روزنه‏ اى به سوى نمرود پريد، لب پايين و بالاى او را گزيد، لبهاى او ورم كرد، سرانجام همان پشه از راه بينى به مغز او راه يافت و همين موضوع به قدرى باعث درد شديد و ناراحتى او شد، كه گماشتگان سر او را می كوبيدند تا آرام گيرد، سرانجام او با آه و ناله و وضعيت بسيار نكبت‏بارى به هلاكت رسيد، و طومار زندگى ننگينش پيچيده شد(213) به تعبير قرآن‏ وَ اَرادُوا بِه كَيداً فَجعَلناهُم الاَخسَرينَ؛ نمروديان با تزوير و نقشه‏ هاى گوناگون خواستند تا ابراهيم را شكست دهند، ولى خود شكست خوردند.(214) به گفته پروين اعتصامى: خواست تا لاف خداوندى زند برج و بارى خدا را بشكند پشه‏ اى را حكم فرمودم كه خيز خاكش اندر ديده خودبين بريز جالب اين كه: حضرت على عليه‏ السلام در ضمن پاسخ به پرسش‏هاى يكى از اهالى شام فرمود: دشمنان در روز چهارشنبه ابراهيم عليه‏ السلام را در ميان منجنيق نهادند و در درون آتش پرتاب نمودند، سرانجام خداوند در روز چهارشنبه، پشه‏ اى بر نمرود مسلط گردانيد... و امام صادق عليه‏ السلام فرمود: خداوند ناتوان‏ترين خلق خود، پشه را به سوى يكى از جباران خودكامه (نمرود) فرستاد، آن پشه در بينى او وارد گرديد، تا به مغز او رسيد، و او را به هلاكت رسانيد، و اين يكى از حكمت‏ هاى الهى است كه با ناتوان‏ترين مخلوقاتش، قلدرترين موجودات را از پاى در می آورد.(215) و از ابن عباس روايت شده: پشه لب نمرود را گزيد، نمرود تلاش كرد تا آن را با دستش بگيرد، پشه به داخل سوراخ بينى او پريد، او تلاش كرد كه آن را از بينى خارج سازد، پشه خود را به سوى مغز او رسانيد، خداوند به وسيله همان پشه، چهل شب او را عذاب كرد تا به هلاكت رسيد.(216) نيز روايت شده: آن پشه نيمه فلج بود، و يك قسمت از بدنش قوت نداشت، وقتى كه وارد مغز نمرود شد به زبان حال چنين گفت: اى نمرود! اگر می توانى مرده را زنده كنى، اين نيمه مرده مرا زنده كن، تا با قوت آن قسمت از بدنم كه فلجى آن خوب شده، از بينى تو بيرون آيم، و يا اين قسم بدنم را كه سالم است بميران تا خلاص شوى.(217) 🔷کانال آموزش حفظ وتجوید قرآن👇 @amozeshtajvidhefzqura
(ع) هجرت ابراهيم، و دفاع او از حقش در مورد توقيف اموالش‏ در مدتى كه ابراهيم در سرزمين بابل بود، جمعى، از جمله حضرت لوط عليه‏ السلام و ساره به او ايمان آوردند، او با ساره ازدواج كرد، از طرف پدر ساره، زمين‏هاى مزروعى و گوسفندهاى بسيار، به ساره رسيده بود، ابراهيم عليه‏ السلام مدتى در ضمن دعوت مردم به توحيد، به كشاورزى و دامدارى پرداخت، تا اين كه تصميم گرفت از سرزمين بابل به سوى فلسطين هجرت كند و دعوت خود را به آن سرزمين بكشاند، اموال خود از جمله گوسفندهاى خود را برداشت و همراه چند نفر با همسرش ساره، حركت كردند. ولى از طرف حاكم وقت (بقاياى دستگاه نمرودى) اموال ابراهيم عليه‏ السلام را توقيف كردند. ماجرا به دادگاه كشيده شد، ابراهيم عليه‏ السلام در دادگان، خطاب به قاضى چنين گفت: من (و همسرم) سال‏ها زحمت كشيده‏ ايم و اين اموال را به دست آورده‏ ايم‏(218) اگر می خواهيد، اموال مرا مصادره كنيد، بنابراين سال‏هاى عمرم را كه صرف تحصيل اين اموال شده، برگردانيد. قاضى در برابر استدلال منطقى ابراهيم، عقب نشينى كرد و گفت: حق با ابراهيم است.(219) ابراهيم عليه‏ السلام آزاد شد و همراه اموال خود به هجرت ادامه داد و با توكل به خدا و استمداد از درگاه حق، حركت كرد، تا تحول تازه‏اى در منطقه جديدى به وجود آورد، سخنش اين بود كه: اءنّى ذاهِب الى رَبّى سَيَهدِينَ؛ من (هرجا بروم) به سوى پروردگارم می روم، او راهنماى من است، و با هدايت او ترسى ندارم.(220) 🔷کانال آموزش حفظ وتجوید قرآن👇 @amozeshtajvidhefzquran
(ع) اهميت پوشش زن در سيره ابراهيم عليه‏ السلام‏ ابراهيم در مسير هجرت همراه ساره و لوط عليه‏ السلام عبور مى‏كردند، ابراهيم عليه‏ السلام براى حفظ ناموس خود ساره از نگاه چشم‏ هاى گناهكار، صندوق ساخته بود و ساره را در ميان آن نهاده بود، هنگامى كه به مرز ايالت مصر رسيدند، حاكم مصر به نام عزاره در مرز ايالت مصر، مأموران گمركى گماشته بود، تا عوارض گمركى را از كاروانهايى كه وارد سرزمين مصر می شوند، بگيرند. مأمور به بررسى اموال ابراهيم عليه‏ السلام پرداخت، تا اين كه چشمش به صندوق افتاد، به ابراهيم گفت: در صندوق را بگشا، تا محتوى آن را قيمت كرده و يك دهم قيمت آن را براى وصول، مشخص كنم. ابراهيم: خيال كن اين صندوق پر از طلا و نقره است، يك درهم آن را حساب كن تا بپردازم، ولى آن را باز نمی كنم. مأمور كه عصبانى شده بود، ابراهيم عليه‏ السلام را مجبور كرد تا درِ صندوق را باز كند. سرانجام ابراهيم عليه‏ السلام به اجبار دژخيمان، در صندوق را گشود، مأمور وصول، ناگهان زن با جمالى را در ميان صندوق ديد و به ابراهيم گفت: اين زن با تو چه نسبتى دارد؟ ابراهيم: اين زن دختر خاله و همسر من است. مأمور: چرا او را در ميان صندوق نهاده‏ اى؟ ابراهيم: غيرتم نسبت به ناموسم چنين اقتضا كرد، تا چشم ناپاكى به او نيفتد. مأمور: من اجازه حركت به تو نمی دهم تا به حاكم مصر خبر بدهم، تا او از ماجراى تو و اين زن آگاه شود. مأمور براى حاكم مصر پيام فرستاد و ماجرا را به او گزارش داد، حاكم مصر دستور داد تا صندوق را نزد او ببرند. می خواستند تنها صندوق را ببرند، ابراهيم گفت: من هرگز از صندوق جدا نمی شوم مگر اين كه كشته شوم. ماجرا را به حاكم گزارش دادند، حاكم دستور داد كه: صندوق را همراه ابراهيم نزد من بياوريد. مأموران، ابراهيم را همراه صندوق و ساير اموالش نزد حاكم مصر بردند، حاكم مصر به ابراهيم گفت: در صندوق را باز كن. ابراهيم: همسر و دختر خاله‏ ام در ميان صندوق است، حاضرم همه اموالم را بدهم، ولى در صندوق را باز نكنم. حاكم از اين سخن ابراهيم، سخت ناراحت شد و ابراهيم را مجبور كرد كه در صندوق را بگشايد، ابراهيم آن را گشود. حاكم با نگاه به ساره، دست به طرف او دراز كرد. ابراهيم عليه‏ السلام از شدت غيرت به خدا متوجه شد و عرض كرد: خدايا دست حاكم را از دست درازى به سوى همسرم كوتاه كن. بى درنگ دست حاكم در وسط راه خشك شد، حاكم به دست و پا افتاد و به ابراهيم گفت: آيا خداى تو چنين كرد؟ ابراهيم: آرى، خداى من غيرت را دوست دارد، و گناه را بد می داند، او تو را از گناه بازداشت. حاكم: از خدايت بخواه دستم خوب شود، در اين صورت ديگر دست درازى نمی كنم. ابراهيم، از خدا خواست، دست او خوب شد، ولى بار ديگر به سوى ساره دست درازى كرد، باز با دعاى ابراهيم عليه‏ السلام دستش در وسط راه خشك گرديد، و اين موضوع سه بار تكرار شد، سرانجام حاكم با التماس از ابراهيم خواست كه از خدا بخواهد تا دست او خوب شود. ابراهيم: اگر قصد تكرار ندارى، دعا می كنم. حاكم: با همين شرط دعا كن. ابراهيم دعا كرد و دست حاكم خوب شد، وقتى كه حاكم اين معجزه و غيرت را از ابراهيم ديد، احترام شايانى به او كرد و گفت: تو در اين سرزمين آزاد هستى، هر جا می خواهى، برو، ولى يك تقاضا از شما دارم و آن اين كه: كنيزى را به همسرت ببخشم تا او را خدمتگزارى كند. ابراهيم تقاضاى حاكم را پذيرفت. حاكم آن كنيز را كه نامش هاجر بود به ساره بخشيد و احترام و عذرخواهى شايانى از ابراهيم كرد و به آيين ابراهيم گرويد، و دستور داد عوارض گمركى را از او نگيرند. به اين ترتيب غيرت و معجزه و و اخلاق ابراهيم موجب گرايش حاكم مصر به آيين ابراهيم گرديد، و او ابراهيم را با احترام بسيار، بدرقه كرد...(221) 🔷کانال آموزش حفظ وتجوید قرآن👇 @amozeshtajvidhefzquran
(ع) ابراهيم عليه‏ السلام در هجرتگاه، و تولد اسماعيل عليه‏ السلام و اسحاق‏ علیه السلام ابراهيم عليه‏ السلام به فلسطين رسيد، قسمت بالاى آن را براى سكونت برگزيد، و لوط عليه‏ السلام را به قسمت پايين با فاصله هشت فرسخ فرستاد، و پس از مدتى در روستاى حبرون كه اكنون به شهر قدس خليل معروف است ساكن شد. ابراهيم و لوط، در آن سرزمين، مردم را به توحيد و آيين الهى دعوت می كردند و از بت پرستى و هرگونه فساد بر حذر می داشتند، سال‏ها از اين ماجرا گذشت، ابراهيم عليه‏ السلام به سن و سال پيرى رسيد، ولى فرزندى نداشت زيرا همسرش ساره نازا بود، ابراهيم دوست داشت، پسرى داشته باشد، تا پس از او راهش را ادامه دهد. ابراهيم عليه‏ السلام به ساره پيشنهاد كرد، تا كنيزش هاجر را به او بفروشد، تا بلكه از او داراى فرزند گردد، ساره هاجر را به ابراهيم بخشيد، هاجر همسر ابراهيم گرديد، و پس از مدتى از او داراى پسر شد كه نامش را اسماعيل گذاشتند. ابراهيم بارها از خدا خواسته بود كه فرزند پاكى به او بدهد، خداوند به او مژده داده بود كه فرزندى متين و صبور، به او خواهد داد.(222) اين فرزند همان اسماعيل بود كه خانه ابراهيم را لبريز از شادى و نشاط كرد. ساره نيز سال‏ها در انتظار بود كه خداوند به او فرزندى بدهد، به خصوص وقتى كه اسماعيل را ميديد، آرزويش به داشتن فرزند بيشتر می شد، از ابراهيم می خواست دعا كند و از امدادهاى غيبى استمداد بطلبد، تا داراى فرزند گردد. ابراهيم دعا كرد، دعاى غير عادى ابراهيم عليه‏ السلام به استجابت رسيد و سرانجام فرشتگان الهى او را به پسرى به نام اسحاق بشارت دادند، هنگامى كه ابراهيم اين بشارت را به ساره گفت، ساره از روى تعجب خنديد، و گفت: واى بر من، آيا با اين كه پير و فرتوت هستم، و شوهرم ابراهيم نيز پير است، داراى فرزند می شوم؟! به راستى بسيار عجيب است!(223) طولى نكشيد كه بشارت الهى تحقق يافت و كانون گرم خانواده ابراهيم با وجود نو گلى به نام اسحاق گرم‏تر شد. از اين پس فصل جديدى در زندگى ابراهيم عليه‏ السلام پديد آمد، از پاداش‏ هاى مخصوص الهى به ابراهيم عليه‏ السلام دو فرزند صالح به نام اسماعيل و اسحاق عليه‏ السلام بود، تا عصاى پيرى او گردند و راه او را ادامه دهند. 🔷کانال آموزش حفظ وتجوید قرآن👇 @amozeshtajvidhefzquran
(ع) قضاوت سليمان، و جانشينى او از داوود عليه‏ السلام‏ حضرت داوود عليه‏ السلام [از پيامبران خدا بود و سالها در ميان قوم خود، به هدايت مردم پرداخت. در اواخر عمر] از طرف خدا به او وحى شد: از خاندان خود، وصى و جانشين براى خود تعيين كن. حضرت داوود عليه‏ السلام چندين فرزند (از همسران مختلف) داشت. يكى از پسرانش نوجوانى بود كه مادر او نزد حضرت داوود عليه‏ السلام به سر می برد، و داوود عليه‏ السلام مادر او را (كه يكى از همسرانش بود) دوست داشت. حضرت داوود عليه‏ السلام پس از دريافت وحى مذكور، نزد آن همسرش آمد و به او گفت: خداوند به من وحى كرده تا از خاندانم، يكى از آن‏ها را براى خود وصى و جانشين قرار می دهم. همسر داوود: خوب است كه آن وصى، پسر من باشد. داوود: من نيز، قصدم همين بود، ولى در علم حتمى خدا گذشته كه وصى من سليمان (پسر ديگرم) است. از سوى خدا وحى ديگرى به داوود عليه‏ السلام شد كه قبل از رسيدن فرمان من شتاب نكن. از اين وحى، چندان نگذشت كه دو مرد كه با هم مرافعه و نزاع داشتند به حضور حضرت داوود عليه‏ السلام براى قضاوت آمدند. آن‏ها به داوود عليه‏ السلام گفتند: يكى از ما دامدار است، و ديگرى باغدار می باشد. خداوند به داوود عليه‏ السلام وحى كرد: پسران خود را نزد خود جمع كن، و به آن‏ها بگو هر كس در مورد نزاع اين دو نفر باغدار و دامدار، قضاوت صحيح كند او وصى تو بعد از تو است. حضرت داوود عليه‏ السلام پسران خود را نزد خود جمع كرد و ماجرا را به آن‏ها گفت، آن گاه باغدار و دامدار، جريان دعواى خود را چنين بيان كردند. باغدار: گوسفندهاى اين مردِ دامدار به ميان باغ من آمده‏ اند و به درختان من صدمه زده‏ اند. دامدار: من اطلاع نداشتم، آن‏ها حيوانند و خودشان به محل باغ او رفته‏ اند. در ميان پسران داوود عليه‏ السلام هيچكدام سخنى نگفت جز سليمان عليه‏ السلام كه به باغدار (صاحب باغ درخت انگور) فرمود: اى باغدار! گوسفندان اين مرد، چه وقت به باغ آمده‏ اند؟ باغدار: شبانه آمده‏ اند. سليمان: (خطاب به دامدار) اى صاحب گوسفندان! من حكم می كنم كه بچه‏ ها و پشم امسال گوسفندان تو، به باغدار تعلق دارد. (زيرا دامدار در شب، لازم است كه گوسفندان خود را حفظ و كنترل كند). داوود عليه‏ السلام به سليمان گفت: چرا حكم نكردى كه صاحب گوسفند، گوسفندان خود را به باغدار بدهد، با اين كه علماى بنى اسرائيل پس از قيمت‏ گذارى و سنجش دريافته‏ اند كه قيمت گوسفندهاى دامدار براى قيمت انگور (آن سال) باغ است. سليمان: قضاوت من از اين رو است كه درختهاى انگور از ريشه قطع و نابود نشده‏ اند، و تنها بار و ميوه آن‏ها خورده شده است و سال آينده بار می دهند. خداوند به داوود عليه‏ السلام وحى كرد قضاوت صحيح در اين حادثه، همان قضاوت سليمان عليه‏ السلام است. اى داوود! تو چيزى را خواستى و ما چيز ديگرى را [تو خواستى كه آن پسرت كه مادرش را دوست دارى جانشين تو گردد، ولى ما خواستيم سليمان عليه‏ السلام وصى تو شود]. حضرت داوود عليه‏ السلام نزد همسر مورد علاقه‏ اش آمد و گفت: ما چيزى را خواستيم و خدا چيز ديگر را خواست جز آن‏چه را كه خدا می خواهد واقع نمی شود. ما در برابر فرمان الهى تسليم و خشنود هستيم. آنگاه امام صادق عليه‏ السلام پس از بيان اين ماجرا فرمود: ماجراى امامان و اوصياء عليهم السلام نيز بر همين گونه است؛ آن‏ها حق ندارند از امر خدا تجاوز نمايند و مقام امامت را از صاحبش گرفته و به ديگرى بدهند.(611) به اين ترتيب سليمان عليه‏ السلام در ميان فرزندان داوود عليه‏ السلام به عنوان وصى و جانشين آن حضرت شناخته شد. با توجه به اين كه قبل از اين ماجرا، اگر داوود عليه‏ السلام سليمان را انتخاب می كرد، بين فرزندانش نزاع می شد، ولى وحى خداوند به ترتيب فوق، هرگونه نزاع را از بين برد.(612) 🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد:    👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
(ع) ملاقات يونس با قارون در اعماق زمين‏ از اميرمؤمنان على عليه‌السلام نقل شده: هنگامى كه حضرت يونس عليه‌السلام در شكم ماهى بزرگ، قرار گرفت، ماهى در درون دريا حركت مى‏ كرد به درياى قُلزُم رفت و سپس از آن جا به درياى مصر رفت، سپس از آن جا به درياى طبرستان (درياى خزر) رفت، سپس وارد دجله بصره شد، و بعد يونس را به اعماق زمين برد. قارون كه در عصر موسى عليه‌السلام مشمول غضب خدا شده بود (و خداوند به زمين فرمان داده بود تا او را در كام خود فرو برد) فرشته‌ای از سوى خدا مأمور شده بود كه او را هر روز به اندازه طول قامت يك انسان، در زمين فرو برد. يونس عليه‏السلام در شكم ماهى، ذكر خدا مى‏ گفت و استغفار مى‏ كرد. قارون در اعماق زمين، صداى زمزمه يونس عليه‌السلام را شنيد، به فرشته مسلط بر خود گفت: اندكى به من مهلت بده، من در اين جا صداى انسانى را مى‏ شنوم! خداوند به آن فرشته وحى كرد به قارون مهلت بده. او به قارون مهلت داد، قارون به صاحب صدا (يونس) نزديك شد و گفت: تو كيستى؟ يونس: انَا المُذنِبُ الخاطِى‏ءُ يُونُسُ بنِ مَتَّى؛ من گنهكار خطاكار يونس پسر متى هستم. قارون احوال خويشان خود را از او پرسيد، نخست گفت: از موسى چه خبر؟ يونس: موسى عليه‌السلام مدتى است كه از دنيا رفته است. قارون: از هارون برادر موسى عليه‌السلام چه خبر؟ يونس: او نيز از دنيا رفت. قارون: از كلثُم (خواهر موسى) كه نامزد من بود چه خبر؟ يونس: او نيز مرد. قارون، گريه كرد و اظهار تاسف نمود (و دلش براى خويشانش سوخت و براى آن‏ها گريست) فَشَكَرَ اللهُ لَهُ ذالِك؛ همين دلسوزى او (كه يك مرحله اى از صله رحم است) موجب شد كه خداوند نسبت به او لطف نمود و به آن فرشته مأمور بر او خطاب كرد كه عذاب دنيا را از قارون بردار (يعنى همانجا توقف كند و ديگرى روزى به اندازه يك قامت انسان در زمين فرو نرود كه عذاب سختى براى او بود) و در حديث امام باقر عليه‌السلام آمده: هنگامى كه آن ماهى به درياى مسجور رسيد، قارون كه در آن جا عذاب مى‌شد زمزمه‏ اى شنيد، از فرشته موكلش پرسيد: اين زمزمه چيست؟ فرشته گفت: زمزمه يونس عليه‌السلام است... آن فرشته به التماس قارون، او را نزد يونس آورد، قارون احوال خويشانش را از يونس عليه‌السلام پرسيد، وقتى دريافت آن‏ها از دنيا رفته‌اند ، گريه شديدى كرد، خداوند به آن فرشته فرمود: اِرفَع عَنهُ العَذابُ بَقيةَ الدُّنيا لِرَقَّتِهِ عَلى قَرابَتهِ [كه ترجمه‌اش ذكر شد(655) 🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
(ع) مناجات حضرت الياس عليه‌السلام در سجده‏ مفضل بن عمر مى‏ گويد: همراه دوستان براى ملاقات با امام صادق عليه‌السلام رهسپار شديم. به در خانه آن حضرت رسيديم و مى‏ خواستيم اجازه ورود بگيريم پشت در شنيديم كه آن حضرت سخنى مى‏ گويد، ولى آن سخن عربى نبود و خيال كرديم كه به لغت سريانى است. سپس آن حضرت گريه كرد، و ما هم از گريه او به گريه افتاديم، آن گاه غلام آن حضرت بيرون آمد و اجازه ورود داد. ما به محضر امام صادق عليه‌السلام رسيديم. پس از احوالپرسى، من به امام عرض كردم: ما پشت در، شنيديم كه شما سخنى كه عربى نيست و به خيال ما سريانى است، تكلم مى‏ كردى، سپس گريه كردى و ما هم با شنيدن صداى گريه شما به گريه افتاديم. امام صادق عليه‌السلام فرمود: آرى، من به ياد الياس افتادم كه از پيامبران عابد بنى‏ اسرائيل بود و دعايى را كه او در سجده مى‏ خواند، ميخواندم، سپس امام صادق عليه‌السلام آن دعا (و مناجات) را به لغت سريانى، پشت سر هم خواند، كه سوگند به خدا هيچ كشيش و اُسقفى را نديده بودم كه همانند آن حضرت، آن گونه شيوا و زيبا بخواند، و بعد آن را براى ما به عربى ترجمه كرد و فرمود: الياس در سجودش چنين مناجات مى‏ كرد: اَتُراكَ مُعذِّبى وَ قَد عَفَّرتَ لَكَ فِى التُّرابِ وَجهِى، اَتُراكَ مُعذِّبى و قَد اجتَنَبتُ لَك المَعاصِىَ، اَتُراكَ معَذِّبى وَ قَد اَسهَرتُ لَكَ لَيلِى؛ خدايا! آيا به راستى تو را بنگرم كه مرا عذاب كنى، با اين كه روزهاى داغ به خاطر تو (با روزه گرفتن) تشنگى كشيدم؟!، آيا تو را بنگرم كه مرا عذاب كنى، در صورتى كه براى تو، رخسارم را (در سجده) به خاك ماليدم؟!، آيا تو را بنگرم كه مرا عذاب مى‏ كنى با اين كه به خاطر تو، از گناهان دورى گزيدم؟!، آيا تو را ببينم كه مرا عذاب كنى با اين كه براى تو، شب را به عبادت به سر بردم؟! خداوند به الياس، وحى كرد: سرت را از خاك بردار كه من تو را عذاب نمى‏ كنم الياس عرض كرد: اى خداى بزرگ، اگر اين سخن را گفتى (كه تو را عذاب نميكنم) ولى بعداً مرا عذاب كردى چه كنم؟! مگر نه اين است كه من بنده تو و تو پروردگار من هستى؟ باز خداوند به او وحى كرد: اِرفَع رَأسَك فانِّى غَيرُ مُعذِّبُكَ انِّى وَعَدتُ وَعداً وَفَيتُ بِهِ؛ سرت را از سجده بردار كه من تو را عذاب نمى‏ كنم و وعده‏ اى كه دادم به آن وفا خواهم نمود.(665) 🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
(ع) بازگشت عزير به خانه خود عزير سوار الاغ خود شد، و به سوى خانه‌اش حركت كرد. در مسير راه مى‏ ديد همه چيز عوض شده و تغيير كرده است. وقتى به زادگاه خود رسيد، ديد خانه‌ها و آدم‏ها تغيير نموده‌اند . به اطراف دقت كرد، تا مسير خانه خود را يافت، تا نزديك منزل خود آمد، در آن‏جا پيرزنى لاغر اندام و كمر خميده و نابينا ديد، از او پرسيد: آيا منزل عزير همين است؟ پيرزن گفت: آرى، همين است، ولى به دنبال اين سخن گريه كرد و گفت: ده‏ها سال است كه عزير مفقود شده و مردم او را فراموش كرده‌اند ، چطور تو نام عُزير را به زبان آوردى؟ عزير گفت: من خودم عزير هستم، خداوند صد سال مرا از اين دنيا برد و جزء مردگان نمود و اينك بار ديگر مرا زنده كرده است. آن پيرزن كه مادر عزير بود، با شنيدن اين سخن، پريشان شد. سخن او را انكار كرد و گفت: صدسال است عزير گم شده است، اگر تو عزير هستى (عزير مردى صالح و مستجاب الدعوه بود) دعا كن تا من بينا گردم و ضعف پيرى از من برود. عزير دعا كرد، پيرزن بينا شده و سلامتى خود را بازيافت و با چشم تيزبين خود، پسرش را شناخت. دست و پاى پسرش را بوسيد. سپس او را نزد بنى اسرائيل برد، و ماجرا را به فرزندان و نوه‌های عزير خبر داد، آن‏ها به ديدار عزير شتافتند. عزير با همان قيافه‏ اى كه رفته بود با همان قيافه (كه نشان دهنده يك مرد سى ساله بود) بازگشت. همه به ديدار او آمدند، با اين كه خودشان پير و سالخورده شده بودند. يكى از پسران عزير گفت: پدرم نشانه اى در شانه‌اش داشت، و با اين علامت شناخته مى‌شد . بنى اسرائيل پيراهنش را كنار زدند، همان نشانه را در شانه‌اش ديدند. در عين حال براى اين كه اطمينانشان بيشتر گردد، بزرگ به بنى اسرائيل به عزير گفت: ما شنيديم هنگامى كه بخت النصر بيت المقدس را ويران كرد، تورات را سوزانيد، تنها چند نفر انگشت شمار حافظ تورات بودند. يكى از آن‏ها عزير عليه‌السلام بود، اگر تو همان عزير هستى، تورات را از حفظ بخوان. عزير تورات را بدون كم و كاست از حفظ خواند، آن گاه او را تصديق كردند و به او تبريك گفتند، و با او پيمان وفادارى به دين خدا بستند. ولى به سوى كفر، اغوا شدند و گفتند: عزير پسر خدا است.(679) شخصى از حضرت على عليه‌السلام پرسيد: آيا پسرى بزرگتر از پدرش سراغ دارى؟ فرمود: او پسر عزير است كه از پدرش بزرگتر بود و در دنيا بيشتر عمر كرد. راهب مسيحى از امام باقر عليه‌السلام پرسيد: آن كدام دو برادر بودند كه دو قلو به دنيا آمدند، و هر دو در يك ساعت مردند، ولى يكى از آن‏ها صدو پنجاه سال عمر كرد، ديگرى پنجاه سال؟(680) امام باقر عليه‌السلام پاسخ داد: آنها عزير و عزره بودند كه هر دو از يك مادر دوقلو به دنيا آمدند، در سى سالگى عزير از آن‏ها جدا شد، و صد سال به مردگان پيوست، و سپس زنده شد و نزد خاندانش آمد و بيست سال ديگر با برادرش زيست و سپس با هم مردند، در نتيجه عزير پنجاه سال، و عزره صد و پنجاه سال عمر نمود. (681) پايان داستان‏هاى زندگى عزير عليه‌السلام 🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
(ع) تسليت خضر عليه‌السلام به بازماندگان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم‏ امام باقر عليه‌السلام فرمود: هنگامى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم رحلت كرد، آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم آنچنان اندوهگين شدند كه از شدت ناراحتى درازترين شب‏ها را مى‏ گذراندند (چشمشان به خواب نمى‏ رفت ) تا آن جا كه آسمان بالاى سرشان، و زمين زير پايشان را فراموش كردند، زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، خويش و بيگانه را با هم متحد و دوست كرده بود، و همه را حامى دين نموده بود. در اين حال، شخصى بر آن‏ها وارد شد كه خودش را نمى‏ ديدند ولى سخنش را مى‏ شنيدند (كه به عنوان تسليت) مى‏ گفت : درود و رحمت و بركات خدا بر شما خاندان باد، با وجود خدا و در سايه لطف الهى، هر مصيبتى، قابل تحمل است، و هر از دست‏رفته‏اى را جبرانى است، هر انسانى مرگ را مى‏ چشد ، و قطعا خداوند در روز قيامت، پاداش شما را به طور كامل خواهد داد،... بر خدا توكل كنيد و به او اعتماد نماييد... شما را به خدا مى‏ سپارم و سلام بر شما باد. شخصى از امام باقر عليه‌السلام پرسيد: اين تسليت از جانب چه كسى براى آن‏ها آمد؟ امام باقر عليه‌السلام فرمود: مِنَ اللهِ تَبارَكَ وَ تَعالى‏: از جانب خداوند متعال.(688) [و از ثعلبى روايت شده كه اميرمؤمنان عليه‌السلام به حاضران فرمود: صاحب صدا، برادرم خضر عليه‌السلام است كه شما را در مورد مصيبت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم تسليت مى‌گويد .(689) 🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
(ع) خوف شديد يحيى عليه‌السلام از خدا هرگاه حضرت زكريا عليه السلام مى‏ خواست بنى اسرائيل را موعظه كند، به طرف راست و چپ نگاه مى‏ كرد ، اگر يحيى عليه‌السلام را در ميان جمعيت مى‏ ديد از بهشت و دوزخ سخنى نمى‏ گفت. روزى بر مسند نشست تا بنى اسرائيل را موعظه كند، يحيى عليه‌السلام كه عبايش را بر سر نهاده بود، وارد مجلس شد و در گوشه‌اى در ميان جمعيت نشست. زكريا عليه‌السلام به جمعيت نگريست، و يحيى عليه‌السلام را نديد، آن گاه در ضمن موعظه فرمود: اى بنى اسرائيل! دوستم جبرئيل از جانب خداوند به من خبر داد كه در جهنم كوهى به نام سكران وجود دارد، در پايين اين كوه دره‏ اى هست كه نامش غضبان است، زيرا غضب خدا در آن وجود دارد، در پايين اين كوه دره‏ اى هست كه طول آن به اندازه مسير صد سال راه است، در ميان آن چاه چند تابوت از آتش وجود دارد، و در ميان هر يك از آن تابوت‏ها چند صندوق آتشين و لباس آتشين و زنجيرهاى آتشين هست. يحيى عليه‌السلام تا اين سخن را شنيد برخاست و با شيون، فرياد كشيد و گفت: واغَفلَتاه مِنَ السَّكرانِ؛ واى بر من از غافل شدنم از كوه سكران! سپس حيران و سرگردان، سراسيمه از مجلس خارج شد و سر به بيابان گذاشت و از شهر خارج شد. زكريا عليه‌السلام بى درنگ از مجلس بيرون آمد و نزد مادر يحيى عليه‌السلام رفت و ماجرا را به او خبر داد، و به او گفت: هم اكنون برخيز و به جستجوى يحيى عليه‌السلام بپرداز، من ترس آن دارم كه ديگر او را نبينم مگر اين كه دستخوش مرگ شده باشم. مادر يحيى عليه‌السلام برخاست واز شهر خارج شد و به جستجوى يحيى عليه‌السلام پرداخت، در بيابان چند نفر جوان را ديد، از آن‏ها جوياى يحيى عليه‌السلام شد، آن‏ها اظهار بى اطلاعى كردند، مادر يحيى عليه‌السلام همراه آن جوانان به جستجو پرداختند تا چوپانى را در بيابان ديدند، مادر يحيى عليه‌السلام از او پرسيد: آيا جوانى با قيافه چنين و چنان نديدى؟ چوپان گفت: گويا در جستجوى يحيى پسر زكريا عليه‌السلام هستى؟ مادر يحيى گفت: آرى، او پسر من است، نامى از دوزخ در نزد او بردند، او بر اثر شدت خوف، سراسيمه سر به بيابان گذاشته و رفته است. چوپان گفت: من همين ساعت او را در كنار گردنه فلان كوه ديدم كه پاهايش را در ميان گودال آب فرو برده و چشم به آسمان دوخته بود و چنين مناجات مى‏ كرد : وَ عزَّتِكَ مَولاىَ لاذِقتُ بارِدَ الشَّرابِ حَتى انظُرَ مَنزِلَتِى مِنكَ؛ اى خدا و اى مولاى من به عزتت سوگند، آب خنك ننوشم تا بنگرم كه در پيشگاه تو چه مقامى دارم؟ مادر يحيى عليه‌السلام به سوى آن كوه حركت كرد، يحيى عليه‌السلام را در آن جا يافت، نزديكش رفت و سرش را در آغوش گرفت، و او را سوگند داد كه برخيزد و با هم به خانه بازگرديم. يحيى عليه‌السلام برخاست و همراه مادر به خانه بازگشت، مادرش از او پذيرايى گرمى كرد، ولى در آن حال احساس لغزش نمود، و برخاست و همان لباس‏هاى زير موئين را از مادرش طلبيد و پوشيد و به سوى مسجد بيت المقدس حركت كرد، تا در آن جا به عبادت خدا بپردازد. مادرش از رفتن او جلوگيرى مى‏ كرد ، زكريا عليه‌السلام به مادر يحيى عليه‌السلام فرمود: دَعيهِ فانَّ وَلَدِى قَد كُشِفَ لَهُ عَن قِناعِ قَلبِهِ وَ لَن يَنتَفِعُ بِالعَيشِ؛ رهايش كن، اين پسرم به گونه‌اى است كه پرده حجاب از روى قلبش برداشته شده، كه زندگى دنيا هرگز روح و روانش را اشباع نمى‌كند و به او سود نمى‏ بخشد. يحيى عليه‌السلام خود را به مسجد بيت المقدس رسانيد، و در كنار علما و عابدان بنى اسرائيل به عبادت خدا پرداخت، و همچنان تا آخر عمر به آن ادامه داد. (746) 🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
(ع) مقام ارجمند يحيى عليه‌السلام در پيشگاه خدا يحيى عليه‌السلام بر اثر پاكزيستى و رابطه تناتنگ با خدا، مقامش به جايى رسيد كه خداوند او را (در سوره مريم آيه 12 تا 15) به داشتن شش خصلت برجسته ستوده سپس بر او سلام مى‏ كند ، از جمله (در آيه 13 مريم) مى‏ فرمايد : وَ حنّاناً مِنَ لدُنّاً وَ زكاةً وَ كانَ تَقِيّاً؛ ما يحيى عليه‌السلام را مشمول رحمت و محبت خود ساختيم، و پاكى روح و عمل به او داديم، او انسان پرهيزكارى بود. ابوحمزه مى‌گويد : از امام باقر عليه‌السلام پرسيدم: منظور از اين آيه چيست؟ فرمود: منظور رحمت و لطف سرشار خدا به يحيى عليه‌السلام است. عرض كردم: تا چه اندازه؟ فرمود: رحمت و لطف خدا به يحيى عليه‌السلام به اندازه‌ای رسيد كه وقتى كه او خدا را صدا مى‏ زد و مى‏ گفت : يا رَبِّ؛ اى پروردگار من! خداوند بى‏ درنگ مى‏ فرمود : لَبَّيكَ يا يَحيى؛ بلى، يا يحيى!(750) 🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
(ع) نمونه‌ای از تواضع حضرت عيسى عليه‌السلام روزى عيسى عليه‌السلام به حواريون (اصحاب نزديك و خاص) خود فرمود: من كارى با شما دارم، آن را انجام دهيد. (از آن جلوگيرى نكنيد.) حواريون: كارت را انجام بده، ما آماده هستيم. حضرت عيسى عليه‌السلام برخاست و پاهاى آن‏ها را شست، آن‏ها عرض كردند: اى روح خدا! ما سزاوارتر به اين كار هستيم. حضرت عيسى عليه‌السلام فرمود: سزاوارترين انسان به تواضع و فروتنى، عالِم است، من اين گونه به شما تواضع نمودم، تا بعد از من، شما نسبت به مردم، اين گونه تواضع كنيد. آن گاه عيسى عليه‌السلام افزود: بالتَّواضُعِ تَعمُرُ الحِكمَةُ لا بِالتَّكَبُّرِ، وَ كَذلِكَ فِى السَّهلِ ينبُتُ الزَّرعُ لا فِى الجَبَلِ؛ بناى حكمت با تواضع ساخته مى‏ شود، نه با تكبر، و همچنين زراعت در زمين نرم مى‏ رويد، نه در زمين سخت.(785) 🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
(ص) دعوت خويشان نزديك، به اسلام‏ از آن جا كه اگر خويشان و نزديكان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دعوت او را مى‏ پذيرفتند ، هم زبان اعتراض دشمنان بسته مى‏ شد (مثلاً نمى‏ گفتند اول برو اهل و عيال و عموهاى خود را اصلاح كن بعد به سراغ ما بيا) و هم آن‏ها پشتوانه داخلى و نزديك خوبى براى پيامبر مى‏ شدند ، از طرف خداوند به پيامبر فرمان داده شد كه: وَ اَنذِر عَشِيرَتِكَ الاَقرَبِينَ؛ خويشان نزديك خود را انذار و دعوت كن.(824) در اين كه آيا اين فرمان در آن سه سال اول قبل از دعوت عمومى بوده، يا بعد از سه سال اول، از قرائن تاريخى استفاده مى‏ شود ، كه اين دعوت مربوط به آن سه سال اول است. بعضى گويند اين دعوت در سال دوم بعثت صورت گرفته است. چگونگى تشكيل جلسه و چگونگى دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از خويشان، مختلف نقل شده، در اين جا به ذكر يك نمونه آن كه بيشتر همين را ذكر كرده‌اند مى‏ پردازيم : پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به على عليه‌السلام دستور داد مقدارى غذا و مقدارى شير تهيه كند(825) آن گاه چهل نفر (به نقل بعضى چهل و پنج نفر) از سران بنى‏ هاشم را دعوت نمود، وقتى كه آن‏ها حاضر شدند از غذا خوردند ابولهب (يكى از عموهاى پيامبر) فهميد كه مجلس براى دعوت به رسالت پيامبر تشكيل شده (طبق نقل بعضى از مورخين) دو بار مجلس را به هم زد، تا بار سوم، هنوز مجلس به هم نخورده بود، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به آن‏ها رو كرد و فرمود: اى فرزندان عبدالمطلب! من از جانب خدا به سوى شما، مژده دهنده و ترساننده، فرستاده شده‌ام . به من ايمان بياوريد و مرا يارى كنيد تا هدايت شويد. سپس فرمود: هيچكس مانند من براى خويشان خود چنين ارمغانى نياورده، من خير و سعادت دنيا و آخرت را براى شما آورده ام. آيا كسى هست كه با من برادرى كند و از دين من پشتيبانى نمايد تا خليفه و وصى من گردد و در بهشت نيز با من باشد؟ سكوت مجلس را فرا گرفت، دعوت‏ شدگان در فكر فرو رفتند، ناگهان على عليه‏ السلام (كه حدود سيزده سال داشت) برخاست و گفت: اى رسول خدا! من تو را يارى مى‏ كنم . رسول خدا به او فرمود: بنشين. بار دوم گفتار خود را تكرار كرد، باز على عليه‌السلام برخاست و گفت: من تو را يارى مى‏ كنم . پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: بنشين. براى بار سوم حاضران را دعوت كرد، هيچيك از حاضران به دعوت پيامبر پاسخ ندادند، جز على عليه‌السلام كه براى بار سوم نيز برخاست و گفت: من تو را يارى مى‏ كنم . در اين هنگام پيامبر فرمود: اءنّ هذَا اَخِى وَ وصيى وَ خَلِيفَتى عَلَيكُم فاسمَعُوا لَهُ و اَطِيعُوهُ؛ اين - اشاره به على عليه‌السلام - برادر و وصى و جانشين من بر شما است، سخنان او را گوش دهيد، و از او اطاعت كنيد. حاضران از مجلس برخاستند، در حالى كه هر كسى سخنى در رد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى‏ گفت ، ابولهب در ميان جمع تحريك شده به طور استهزاءآميز به ابوطالب رو كرد و گفت: محمد، پسرت على را بزرگ تو قرار داد و دستور داد از او پيروى كنى.(826) 🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
(ص) دورنمايى از غزوه حمراء الاسد در پايان جنگ احد، به فرمان ابوسفيان لشكر به ظاهر فاتح او به سرعت به سوى مكه حركت كرد، هنگامى كه اين لشكر به سرزمين روحاء رسيدند، از كار خود سخت پشيمان شدند، و تصميم به بازگشت به مدينه گرفتند تا بقيه مسلمانان را به قتل برسانند. دستگاه اطلاعاتى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اين موضوع را به پيامبر گزارش داد، پيامبر فوراً فرمان داد كه مجروحان نيز در اين جنگ شركت نمايند. مسلمانان همراه مجروحين، بسيج شده و به سوى لشكر دشمن، حركت كردند.(837) در ارزش كار اين دليرمردان كفر ستيز آيات 172 تا 174 سوره آل عمران نازل شد كه ترجمه آيات چنين است: آنان كه دعوت خدا و پيامبر را، پس از آن همه جراحات اجابت كردند، از ميان آن‏ها براى كسانى كه نيكى كردند و راه تقوا پيمودند، پاداش بزرگى خواهد بود - اينها كسانى بودند كه (بعضى از) مردم، به آنها گفتند: مردم (لشكر دشمن) براى (حمله به شما) اجتماع كرده‌اند ، از آنها بترسيد، اما آن‏ها ايمانشان زيادتر شد و گفتند: خدا ما را كافى است و بهترين حامى ما مى‏باشد. - به همين جهت، (از اين ميدان،) با نعمت و فضل پروردگار بازگشتند در حالى كه هيچ ناراحتى به آنها نرسيد، و از فرمان خدا پيروى كردند و خداوند داراى فضل و بخشش بزرگى است. 🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
(ص) 🍀 بيعت زنان‏ مسلم است كه بيعت با رهبر اسلامى از امور سياسى است، و بيعت مردم با پيامبر بيانگر آن است كه دين با سياست آميخته است، و هيچگونه جدايى بين آن‏ها نيست و لذا تمام امت چه مرد و چه زن در راه پايدارى اسلام بايد با پيامبر بيعت كنند، و اين مطلب حاكى از آن است كه زنان نيز بايد در امور سياسى اسلام دخالت كنند و به حمايت از آن برخيزند. در تاريخ صدر اسلام، در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، زنان دو بار با آن حضرت بيعت كردند، يك بار در بيعت عقبه كه هفتاد و چوند نفر از مردم مدينه (قبل از هجرت) در سرزمين عقبه (نزديك مكه) با پيامبر بيعت كردند كه سه نفر از آن‏ها زن بودند. و ديگرى بيعتى بود كه زنها در روز چهارم فتح مكه با پيامبر انجام دادند. چنان كه آيه 12 سوره ممتحنه بر اين مطلب دلالت دارد؛ اصل آيه اين است: يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذَا جَاءكَ الْمُؤْمِنَاتُ يُبَايِعْنَكَ عَلَى أَن لَّا يُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيْئًا وَ لَا يَسْرِقْنَ وَ لَا يَزْنِينَ وَ لَا يَقْتُلْنَ أَوْلَادَهُنَّ وَ لَا يَأْتِينَ بِبُهْتَانٍ يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لَا يَعْصِينَكَ فِى مَعْرُوفٍ فَبَايِعْهُنَّ وَاسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ؛ 1 - شريكى براى خدا قرار ندهند. 2 - دزدى نكنند. 3 - زنا نكنند. 4 - فرزندانشان را نكشند. 5 - تهمت به كسى نزنند. (فرزندانى كه مربوط به ديگران است به شوهران خود نسبت ندهند.) 6 - در كارهاى نيك با پيامبر مخالفت ننمايند. در اين صورت با آنان بيعت كن؛ (بيعتشان را بپذير) و از درگاه خدا برايشان طلب آمرزش كن؛ بى‏گمان خداوند، آمرزنده مهربان است. تشريفات بيعت مردان چنين بود كه با پيامبر مصافحه مى‏كردند و دست به دست آن حضرت مى دادند به گونه‏اى كه دست آن حضرت بالاى دست آن‏ها بود؛ ولى در مورد بيعت زنان، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دستور دادند كه ظرفى پر از آب بياورند و آن گاه مقدارى عطر در آن ريختند، سپس دست خود را در ميان آن گذارد و آيه فوق را (كه حاوى شش ماده و شرط بيعت) بود تلاوت كرد؛ سپس از جاى خود برخاست و به زنان چنين فرمود: كسانى كه حاضرند طبق اين شرايط (ششگانه) با من بيعت كنند، دست در ميان آب ظرف كرده و رسماً وفادارى خود را نسبت به اين موارد، اعلام بدارند.(901) 🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
🌹🌹🌹 📿 ⬅️داستان (علیه السلام)➡️قسمت دهم 📝اشعار جانسوز آدم( عليه‏ السلام) در سوگ هابيل‏ 🌹آدم (عليه ‏السلام )در سوگ جانسوز پسر شهيدش، اشعار زير را سرود و خواند:👇 🎶تغيّرت البلاد و من عليها 🎶 فوجه الْأَرْض مغبرّ قبيح 🎶 تغير كل ذى طعم و لون 🎶 و قَلَّ بشاشة الوه المليح 🎶 ارى طول الحياد علىَّ غمّاً 🎶و هل انامن حياتى مستريح 🎶 و مالى لا اجود بسكب دمع 🎶و هابيل تضمنه الضريح 🎶 قتل قابيل هابيلاً اخاه 🎶فواحُزنى لَقَد فقد المليح 👈يعنى: سرزمين‏ها و آن چه در آن‏ها هست همه دگرگون شده، و چهره زمين غبارآلود و زشت گشته است.😔 👈مزه هر غذايى، و رنگ هر چيزى تغيير يافته، وچهره شاداب و نمكين اندك شده است.😔 👈طول زندگى را براى خود اندوهى دراز مى ‏نگرم، آيا روزى خواهد آمد كه از اين زندگى پر رنج راحت شوم⁉️ 👈 چه شده كه اشكهايم جارى نمى ‏گردد، و چشمهايم از اشك فشانى دريغ مى ‏كنند، با اين كه پيكر هابيل در ميان قبر قرار گرفته است.😔 ⏪قابيل برادرش هابيل را كشت، واى بر اين اندوه كه به فراق هابيل زيبايم گرفتار شدم.⏩ 🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨ ⬅️ وصى حضرت آدم (عليه ‏السلام)➡️ ⭕️هابيل به شهادت رسيد، ولى خداوند با لطف و عنايت خاص خود، به زودى با جانشين پسرش، جاى او را پر كرد. 🖇 هنگام كشته شدن او، همسرش حامله بود كه پس از مدتى داراى پسرى شد و آدم (عليه‏ السلام) او را به نام پسر مقتولش، هابيل نهاد و به عنوان هابيل بن هابيل خوانده مى ‏شد. 🌿پس از آن به لطف خداوند، از حوا پسر ديگرى متولد شد 〰 آدم نام او را شيث گذاشت و فرمود: اين پسرم هبة الله (عطيه خدا) است. 💯 شيث هم پيامبر بود و هم وصى حضرت آدم (عليه‏ السلام) 👈شيث كم كم بزرگ شد و به سن ازدواج رسيد. خداوند حوريه ‏اى به صورت انسان كه نامش بود براى شيث فرستاد ✅ شيث تا او را ديد شيفته او شد، خداوند به آدم (عليه‏ السلام )وحى كرد تا ناعمه را همسر شيث گرداند 🌹آدم نيز چنين كرد و پس از مدتى از اين زن و شوهر جديد دخترى متولد شد و به سن ازدواج رسيد، آدم به دستور خدا او را همسر هابيل بن هابيل (پسر عمويش) نمود و به اين ترتيب نسل آدم عليه‏السلام از اين طريق، افزايش يافت. ................................................. 🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
🌹🌹🌹 📿 ⬅️داستان (علیه السلام)➡️قسمت ۱۱ ⁉️چند پرسش آدم( عليه ‏السلام) و پاسخ‏هایشان ⭕️ روزى حضرت آدم( عليه ‏السلام) در محلى نشسته بود، ناگاه شش نفر را كه سه نفر از آن‏ها سفيد روى و نورانى و سه نفر از آن‏ها سياه روى و بد منظر بودند مشاهده كرد. 🖇اتفاقاً آن شش نفر نزد آدم آمدند، سفيدرويان در سمت راست آدم و سياه‏رويان در سمت چپ او نشستند.🌿 〰براى آدم چنين منظره‏اى شگفت آور و غير عادى بود، بى درنگ از آن‏ها خواست خود را معرفى كنند و بعد به سمت راست خود توجه كرد و از يكى از سفيدرويان پرسيد: تو كيستى⁉️ 👈 من عقل و خرد هستم. 🌹آدم (عليه‏ السلام): جاى تو در كجاست⁉️ 👈 جاى من در مغز و دستگاه انديشه انسان است. 🌹آدم (عليه‏ السلام) از سفيدروى ديگر پرسيد: تو كيستى⁉️ 👈من مهر و عطوفت هستم. 🌹آدم (عليه ‏السلام): جاى تو در كجاست⁉️ 👈 جاى من در دل انسان است. آدم (عليه ‏السلام) از سومين نفر از سفيد رويان پرسيد: تو كيستى⁉️ 👈 من حيا هستم 🌹آدم( عليه‏ السلام) جاى تو در كجاست⁉️ 👈 جاى من در چشم انسان است. 💯به اين ترتيب، آدم( عليه‏ السلام )فهميد كه ✨ مركز و مظهر عقل مغز است، ✨ مركز و مظهر مهر و عاطفه قلب است ✨و مظهر و مركز حيا، چشم مى ‏باشد. ⏪آن گاه حضرت آدم( عليه ‏السلام) به سمت چپ نگريست و از سياه‏رويان خواست تا خود را معرفى كنند. از يكى از آن‏ها پرسيد: تو كيستى⁉️ 👈 من خودخواهى و كبر هستم. 🌹آدم (عليه ‏السلام) جاى تو در كجاست⁉️ 👈 جاى من در مغز و دستگاه انديشه انسان است. 🌹آدم (عليه‏ السلام): مگر عقل در آن جا قرار نگرفته است⁉️ 👈چرا، ولى هنگامى كه من در آن جا مستقر مى ‏شوم، عقل فرار مى ‏كند. 🌹آدم از دومين نفر از سياه‏رويان پرسيد: تو كيستى⁉️ 👈 من رشك و حسد هستم. 🌹آدم (عليه‏ السلام): جاى تو در كجاست⁉️ 👈 جاى من در دل است. 🌹آدم (عليه ‏السلام): مگر مهر و عاطفه در آن جا قرار نگرفته است⁉️ 👈 چرا، ولى وقتى كه من در آن جا جاى مى‏ گيرم مهر و عاطفه بيرون مى ‏رود. 🌹آدم (عليه ‏السلام )از سومين نفر از سياه رويان پرسيد: تو كيستى⁉️ 👈من طمع و آز هستم. 🌹آدم عليه‏السلام: جاى تو در كجاست⁉️ 👈جاى من در چشم است. 🌹آدم( عليه ‏السلام): مگر حيا در آن جا جاى نگرفته است‏⁉️ 👈چرا، ولى زمانى كه من در آن جا جاى بگيرم، حيا مى‏ رود. ⏪به اين ترتيب حضرت آدم (عليه ‏السلام )درك كرد كه ✨ خودخواهى و كبر دشمن عقل است، ✨رشك بردن مخالف عاطفه مى ‏باشد ✨ و طمع و حيا ضد همديگرند. ................................................. 🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
🌹🌹🌹 📿 ⬅️داستان (علیه السلام)➡️قسمت۱۲. 🔴پايان عمر آدم( عليه‏ السلام )و جانشين شدن شيث‏ 🌹حضرت آدم (عليه ‏السلام )در بستر رحلت قرار گرفت و در حالى كه زبانش به يكتايى خدا و شكر و سپاس از الطاف الهى اشتغال داشت، از دنيا چشم پوشيد. 📿جبرئيل همراه هفتاد هزار فرشته براى نماز بر جنازه آدم (عليه ‏السلام )حاضر شد و همراه خود كفن و حنوط و بيل بهشتى آورد. 🌱شيث (عليه ‏السلام) جسد حضرت آدم (عليه‏ السلام) را غسل داد و كفن كرد، و به او نماز خواند، جبرئيل و فرشتگان هم به او اقتدا كردند. 🦋فرشتگان بسيارى براى عرض تسليت نزد شيث (عليه ‏السلام)آمدند، در پيشاپيش آن‏ها جبرئيل به شيث (عليه ‏السلام) تسليت گفت و شيث به دستور جبرئيل، در نماز بر جنازه پدرش، سى بار تكبير گفت. 👈از آن پس، شيث( عليه‏ السلام) به جاى پدر نشست، ✨ و آيين پدرش آدم (عليه ‏السلام) را به مردم مى ‏آموخت ✨و آن‏ها را به دين خدا فرا مى ‏خواند، ✨و به آن‏ها بشارت مى ‏داد كه: پس از مدتى خداوند از ذريه من پيامبرى را به نام نوح( عليه ‏السلام) مبعوث مى‏ كند 〽️ او قوم خود را به سوى خدا دعوت مى ‏نمايد، قومش او را تكذيب مى ‏كنند و خداوند آن‏ها را با غرق كردن در آب به هلاكت مى ‏رساند. 🌿بين آدم تا نوح، ده يا هشت پدر به ترتيب ذيل، واسطه وجود داشته است. 👈1 - شيث 2 - ريسان (انوش) 3 - قينان 4 - احليت 5 - غنميشا 6 - ادريس كه نام ديگرش، اخنوخ و هرمس است 7 - برد 8 - اخنوخ 9 - متوشلخ 10 - لمك كه نام ديگرش از فخشد است. 💯جنازه حضرت آدم (عليه ‏السلام )را در سرزمين مكه دفن كردند و پس از گذشت 1500 سال، حضرت نوح (عليه‏ السلام) هنگام طوفان، جنازه آدم (عليه‏ السلام )را از غار كوه ابوقبيس (كنار كعبه) بيرون آورد و به همراه خود با كشتى به سرزمين نجف اشرف برد و در آن جا به خاك سپرد. 🔴هم اكنون قبر آدم (عليه ‏السلام )و قبر نوح( عليه ‏السلام) در كنار حرم مطهر اميرمؤمنان على( عليه‏ السلام)در نجف اشرف قرار دارند. ⬅️پايان داستان‏هاى زندگى حضرت آدم (عليه‏ السلام )➡️ 🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹 ................................................. 🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
📚📚🕙 چهارم زندگانی حضرت هود (ع) يكى از پيامبرانى كه نام او در قرآن (ده بار) آمده، و يك سوره به نام او ناميده شده، حضرت هود عليه‏السلام است. سلسله نسب او را چنين ذكر نموده‏اند: هود بن عبدالله بن رباح بن خلود بن عاد بن عوص بن ارم بن سم بن نوح. بنابراين نسب او با هفت واسطه به حضرت نوح عليه‏السلام مى‏رسد. حضرت نوح عليه‏السلام هنگام رحلت، به پيروان خود چنين بشارت داد: بعد از من غيبت طولانى رخ مى‏دهد. در طول اين مدت طاغوت‏هايى بر مردم حكومت مى‏كنند و بر آن‏ها ستم مى‏نمايند، سرانجام خداوند آن‏ها را به وسيله قائم بعد از من كه نامش هود عليه‏السلام است، نجات مى‏دهد. هود عليه‏السلام رادمردى باوقار، صبور و خويشتن‏دار است. در ظاهر و باطن به من شباهت دارد و به زودى خداوند هنگام ظهور هود عليه‏السلام، دشمنان شما را با طوفان شديد به هلاكت مى‏رساند. بعد از رحلت حضرت نوح عليه‏السلام، مؤمنان و پيروان او همواره در انتظار حضرت هود عليه‏السلام به سر مى‏بردند، تا اين كه به اذن خدا ظاهر شد و سرانجام دشمنان لجوج حق بر اثر طوفان كوبنده و شديد، به هلاكت رسيدند.(121) از اين رو به او هود گفته شد، كه از ضلالت قومش هدايت يافته بود و از سوى خدا براى هدايت قوم گمراهش برانگيخته شده بود. هود عليه‏السلام در قيافه و قامت همشكل حضرت آدم عليه‏السلام بود.سر وصورتى پر مو و چهره‏اى زيبا داشت.(122) هود عليه‏السلام دومين پيامبرى است كه در برابر بت و بت‏پرستى قيام و مبارزه كرد، كه اولى آن‏ها حضرت نوح عليه‏السلام بود.(123) ∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞🔷📚📚 🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran👈 🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
✨از هفتاد و سه حرف اسم اعظم خداوند، بیست و پنج حرف را خداوند به آدم آموخت و خداوند دستور داد تا همه بر آدم سجده کنند و همه فرشتگان و جنّیان بر آدم سجده کردند و قابل ذکر است که این سجده نه به خاطر آدم بلکه جهت اطاعت از فرمان خداوند بود. و ابلیس که در صف ملائک بود تکبّر ورزید و از دستور خداوند سرپیچی کرد و این عمل او اولین معصیت او شد و خداوند از ابلیس پرسید؛ «چه چیزی تو را از سجده بر مخلوقی که من به قدرت و عنایت خویش آفریده ام منع کرده؟» ✨ ابلیس گفت: خدایا مرا از این سجده بر آدم معاف کن و در مقابل به گونه ای بندگی تو را می کنم که هیچ فرشته ای تو را عبادت نکرده باشد و نیز گفت: من چگونه بر او سجده کنم که من از آتشم و او از خاک. و خداوند فرمود؛ «مرا به بندگی و عبادت تو احتیاجی نیست و چون ابلیس نافرمانی کرد خداوند او را از درگاه خود راند» و در جواب ابلیس فرمود؛ آتش از درخت است و درخت از خاک و اصل درخت از خاک و گِل است. ✨خداوند فرشتگان را از نور، جن ها را از آتش و گروهی را از باد، و آب آفرید و غیره... و آدم را از گِل و آنگاه نور و آتش و باد و آب را در انسان جریان انداخت تا بوسیله نور فکر کند و با آتش بخورد و بیاشامد و با گرمای آتش، معده غذا را هضم کند. و خداوند درون انسان پنج عنصر قرار داد در حالی که ابلیس که از نژاد جن است تنها یکی از این پنج عنصر را در اختیار او گذاشت، که ابلیس به آن مغرور شد. پس ابلیس اعتراض کرد و گفت: پس این همه عبارت و بندگی من چه می شود، اگر تو خداوند عادلی هستی؟ خداوند فرمود؛ به تو هر آنچه که دنیوی باشد می بخشم و به ابلیس زندگی تا روز قیامت و قدرت را به او عطا کرد تا قادر به فریب آدمیان باشد و به هر شکلی که می خواهد بر آنها ظاهر شود. ✨آن هنگام که پروردگار نیروی تسلط بر انسان را به ابلیس عنایت کرد، آدم فرمود؛ بار خدایا تو نیروی تسلط بر من و نسل من را به ابلیس بخشیدی. به من و فرزندانم چه می دهی؟ فرمود؛ به اندازه هر گناهی همان گناه و به اندازه هر کار خیر و نیکی دَه برابر پاداش می دهم و آدم بیشتر از این را طلب کرد و خداوند توبه را تا آخرین دقایق حیات از انسان قبول کرد و آدم باز هم بیشتر درخواست کرد و خداوند فرمود؛ بی حساب خواهم بخشید و آدم به همین امر اکتفا کرد. ✨خداوند متعال حقایق هر علمی را به آدم آموخت و سپس ارواح «محمّد صلی الله علیه و آله ، علی علیه السلام ، فاطمه علیهاالسلام ، حسن علیه السلام و حسین علیه السلام » را 44 در پشت آدم قرار داد، بگونه ای که نور وجود آنها تمام عرش را فرا گرفت و خداوند دستور داد تا همگان در برابر عظمت آدم سجده کنند. هنگامی که روح بر آدم دمیده شد، او به عطسه افتاد و خداوند امر کرد تا جمله «الحمد اللّه رب العالمین» را بگوید. و هنگامی که دید فرشتگان بر او سجده کردند، دچار غرور شد از خداوند سؤال کرد، آیا مخلوقی محبوب تر از من آفریده شده است؟ ✨خداوند پاسخ داد؛ بله آنها گروهی هستند که خلقت تو به خاطر وجود آنهاست. آنها ارواح پاک پنج تن هستند و این بشارت خداوند بر آدم به وجود پنج تن بود. آدم به بالاترین نقطه عرش نگاه کرد، خداوند فرمود؛ این ارواح، برترینِ مخلوقات من می باشند به وسیله آنها می دهم و باز می گیرم و توسط آنها پاداش می دهم و مجازات می کنم و تو ای آدم به آنها توسّل بجوی، هرگاه دچار گرفتاری و مصیبتی گشتی. 👇👇👇👇 🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: @amozeshtajvidhefzquran