#داستانک
اجابت دعای خالصانه لبیب عابد
📚در کتاب فرج بعد الشدة از لبیب عابد نقل می نماید که در اوقات جوانی روزی در خانه ام ماری را دیدم که به سوراخی فرو رفته، دنبال او را گرفتم و به قوت کشیدم تا او را بیرون آورده بکشم؛ مار سر خود را ناگهان بیرون آورد و دست مرا گزید و بالاخره یک دستم شل شد و از کار بازمانده
چون مدتی گذشت دست دیگرم نیز شل گردید پس از چندی پاهایم خشک شد و از کار افتادم طولی نکشید که هر دو چشمم نابینا شد و زبانم هم گنگ گردید مدتی بدین حال بودم و مرا بر تختی افکنده بودند؛ جمله حواس و اعضاء و جوارحم از کار افتاده کاملا از پا در آمده بودم
فقط شنوائی من باقی بود که آن هم بلائی بود تا هر حرف زشت و ناگواری را می شنیدم و بر پاسخ دادنش توانائی نداشتم. چه بسیار اوقاتی که تشنه بودم و کسی به من آبی نمی رسانید، چه اوقاتی که سیراب بودم و به زور در گلویم آب می ریختند و نمی توانستم حتی اشاره کنم. و همچنین بسا بود که گرسنگی به من سخت فشار می آورد و کسی طعامی به من نمی رسانید و بسا بود که سیر بودم و به زور در گلویم غذا می ریختند.
چون سالی بدین منوال از این زندگی که مرگ به مراتب از آن بهتر بود گذشت. زنی به نزد زوجه من آمد و پرسید: لبیب چگونه است؟ گفت نه خوب می شود که راحت گردد و نه می میرد که ما از دست او راحت گردیم و حرف های دیگری زد که دانستم از من به تنگ آمده اند و راحتی خود را در مرگ من می بینند؛
پس بی نهایت دلشکسته گردیدم و به اخلاص تمام از سر بیچارگی و درماندگی، با خضوع و خشوع تمام در اندرون دل با خدای خود مناجات کردم و نجات خود را از موت یا حیات از او خواستم.
پس در آن حال فورا ضرباتی در تمام اعضاء من پدید آمد و درد شدیدی عارض من گردید تا شب داخل شد و درد ساکن گردید خوابم برد، چون بیدار شدم دستم را روی سینه ام دیدم با این که یک سال بود که بر زمین افتاده بود و اصلا حرکتی نداشت مگر اینکه کسی آن را بجنباند و حرکت دهد.
تعجب کردم که چه شده؟ در دلم افتاد که دستم را بجنبانم، دستم را حرکت دادم بلند کردم بر سینه گذاشتم، دست دیگرم را هم حرکت دادم. پاهایم را امتحان نمودم و بالاخره از جای خود بلند شدم و از تخت به زیر آمدم.
در صحن خانه چشمم به آسمان افتاد. پس از یک سال ستاره های آسمان را مشاهده می کردم. نزدیک بود که از شادی هلاک گردم و بی اختیار زبانم به این کلمه گویا گشت که
🌟( یا قدیم الاحسان ، لک الحمد).
ای کسی که احسان تو دیرینه است! ستایش برای توست.
🍃
🌺🍃
پسر جوانی بیمار شد. اشتهای او کور شد و از خوردن هر چیزی معدهاش او را معذور داشت
حکیم به او عسل تجویز کرد.
جوان میترسید باز از خوردن عسل دچار دلپیچه شود لذا نمیخورد. حکیم گفت: بخور و نترس که من کنار تو هستم. جوان خورد و بدون هیچ دردی معدهاش عسل را پذیرفت.
حکیم گفت: میدانی چرا عسل را معده تو قبول کرد و پس نزد و زود هضم شد؟
جوان گفت: نمیدانم.
حکیم گفت: عسل تنها خوراکی در جهان طبیعت است که قبل از هضم کردن تو، یکبار در معده زنبور هضم شده است.
پس بدان که عسل غذای معده توست و سخن غذای روح توست. و اگر میخواهی حرف تو را بپذیرند و پس نزنند و زود هضم شود، سعی کن قبل سخن گفتن، سخنان خود را مانند زنبور که عسل را در معدهاش هضم میکند، تو نیز در مغزت سبک سنگین و هضم کن سپس بر زبان بیاور!
#داستانک
🕊🍁🕊
🦋#داستانک
🌼گویند: روزی ابلیس ملعون خواست با فرزندانش از جایی به جای دیگر
نقل مکان کند، خیمهای را دید، و گفت:
اینجا را ترک نمیکنم
تا آنکه بلایی بر سر آنان بیاورم.
به سوی خیمه رفت و دید گاوی به
میخی بسته شده و زنی را دید
که آن گاو را میدوشد،
بدان سو رفت و میخ را تکان داد.
با تکان خوردن میخ، گاو ترسید و به هیجان درآمد و سطل شیر را بر زمین ریخت و پسر آن زن را که در کنار مادرش نشسته بود لگدمال کرد و او را کشت.
مادر بچه با دیدن این صحنه عصبانی
شد و گاو را با ضربه چاقو از پای درآورد و او را کشت.
شوهر آن زن آمد و با دیدن فرزند کشته شده و گاو مرده، همسرش را زد و او را طلاق داد.
سپس خویشاوندان زن آمدند و آن مرد را زدند، و بعد از آن نزدیکان آن مرد آمدند و همه با هم درگیر شدند و جنگ و دعوای شدیدی به پا شد!!
فرزندان ابلیس با دیدن این ماجرا تعجب کردند و از پدر پرسیدند: ای وای، این چه کاری بود که کردی؟!
ابلیس گفت:
کاری نکردم فقط میخ را تکان دادم.
🌼بیشتر مردم فکر میکنند کاری نکردهاند، در حالی که نمیدانند چند کلمهای که میگویند و مردم می شنوند، سخن چینی است.
مشکلات زیادی را ایجاد میکند.
آتش اختلاف را بر میافروزد.
خویشاوندی را بر هم میزند.
دوستی و صفا صمیمیت را از بین میبرد.
کینه و دشمنی میآورد.
طراوت و شادابی را تیره و تار میکند.
دلها را میشکند.
بعدا کسی که اینکار را کرده فکر میکند کاری نکرده است فقط میخ را تکان داده است!
قبل از اینکه حرفی را بزنی، مواظب سخنانت باش !
مواظب باش میخی را تکان ندهی
🍃🌼🍃
▪️از خجالت سرش را بالا نمیآورد.
گفتنش سخت بود.
اما هرطور بود به زبان آورد:
گناهی نیست که نکرده باشم.
راهی هست برای توبه؟
فرمود:
پدر یا مادرت زندهاند؟
گفت:
فقط پدرم.
فرمود:
برو به پدرت نیکی کن.
وقتی رفت پیامبر صلی الله علیه وآله آه کشید.
فرمود:
کاش مادرش زنده بود!
📚 برگرفته از کتاب الزهد، ص۳۵.
✋ اگه دوست داری پیش امام زمانت عزیز بشی،
یه کاری کن مادرت، از ته دل، دعات کنه.
دعای مادر بیداد میکنه.
تا فرصت هست قدر بدون. خیلی زود دیر میشه.
#توبه
#داستانک
#سبک_زندگی_مهدوی
اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
┏━━━🌷🌼🍃━━━┓
@amtewi
┗━━━🍃🌼🌷━━━┛
📘#داستانک
روزی مردی در بیابان در حال گذر بود که ندائی را از عالم غیب شنید: « ای مرد هر چه همین الان آرزو کنی، به تو داده میشود.»
مرد قدری تأمل کرد، به آسمان نگاه کرد و گفت: میخواهم کوهی روبرویم قرار گرفته، به طلا تبدیل شود.
در کمتر از لحظه ای کوه به طلا تبدیل شد.
ندا آمد: « آرزوی دیگرت چیست؟ »
مرد گفت: کور شود هرکه
آرزو و دعای کوچک داشته باشد.
بلافاصله مرد کور شد!
آری وقتی منبع برآورده کردن آرزوهایت خداست، حتی خواستن کوهی از طلا نیز کوچک است.
خدا بزرگ است،
از خدای بزرگ چیزهای بزرگ بخواهید.
از او خودش را بخواهید❣
اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
┏━━━🌷🌼🍃━━━┓
@amtewi
┗━━━🍃🌼🌷━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️دلت کجاست؟!
▪️از کوفه آمده بود مدینه،
تمام تنش درد میکرد.
میخواست برود دیدن امامش،
اما تاب راه رفتن نداشت.
خدمتکار امام از راه رسید.
در دستش شربتی عطرآگین؛
گفت:
«مولا فرموده: این را بنوش و پیش من بیا».
شربت را که نوشید اثری از درد و بیماری نماند.
راه افتاد.
به خانهی امام که رسید گریه امانش نمیداد.
امام باقر علیه السلام پرسید:
«محمد بن مسلم! چرا گریه میکنی؟!»
گفت:
«... گریهام از دوری شماست؛
راهم دور است؛
نمیتوانم زیاد پیش شما بمانم و شما را سیر ببینم.»
فرمود:
« ...همین که دوست داری نزدیک ما باشی؛
همین که دوست داری ما را ببینی و نمیتوانی؛
❤️ بدان که خدا از حال دلت خبر دارد
پاداش این حسرت با خود اوست.»
📚برگرفته از کامل الزیارات، باب۹۱، حدیث۷.
✋ مهم نیست الان پاهایت کجای دنیا و کجای تاریخ ایستاده؛
ببین پای دلت کجاست.
خدا به دلت نگاه میکند
دلت هرجا باشد خدا تو را همانجا میبیند!
#زیارت
#داستانک
#اربعین_مهدوی
اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🥀
┏━━━🌷🌼🍃━━━┓
@amtewi
┗━━━🍃🌼🌷━━━┛