هدایت شده از "هُرم آتشین خیال"
هنوز نیمهشبه و طعم هندوانه و انار تا این زمان به کامم شیرینی میکنن. نشستم اینجا، بین قشنگترین سرخیهای جهان و نگاه میکنم به لبخندهای اطرافم.
برخلاف همیشه، مهربونتر و روشنتر از همیشه دارم فکر میکنم به تمام سرخیهایی که باعث وجودِ موجودیت من در این لحظه و در این مکان شدن.
/لحظه.
لبخندها انقدر زیاد هستن که ناخودآگاه با خودت میگی: خواب میبینم یا اینهمه خوشبختی واقعا برای منه؟ من اینجا بین اینهمه آدم که آدمخوبای قصه خودشون هستن چیکار میکنم؟ واقعا خدا اینا رو برای من رقم زده؟
/لحظه.
به قاچهای هندوانه نگاه میکنم و یاد تمام اون آدمها و بچههای خوشقلب و زیباروح میفتم که تو فاصله نهچندان دور از ما سرخی خونهاشون نشاندهندهی باوریه که به خودشون و خدای خودشون دارن؛ به یاد تمام خونهایی که سرخی هندوانه رو دارن، هندوانهای که صلح، عدالت، و آبادی سرزمینشون رو در بر داره.
/لحظه.
لبخندها، شعرها، رَحِم، خون، حافظ، تاریخ، ترکمن، هندوانه و مهمتر از همه خانواده تمام کلماتی هستند که یلدای امسال به من هدیه داد. کلماتی که انقدر آستانهی لبریز بودن در وجودشون هست که بیاندازه جای سخن دارن و حرفها میشه درموردشون گفت.
#گنجه