نمیدانم، شاید که من در خویش خواهم پژمرد و خواهم پوسید تا بلکه صدها و صدها سال پس از این غمِ نابههنگامِ عصرِ پسین و پیشین خود را در قعرِ خلوتهای جایگزین بیابم و آنگاه است که خود را از دریچهی بیداریِ خویش اندر خویشِ خود فراری خواهم داد.
عقربهی ساعت پیوسته راه میپیمود و من فکر میکردم غم، وسیعتر از پهناییِ قلبِ سرشار از روحم است.
زیرزمین
چون دو روز بعد امتحان دارم نشستم فیلم رز زردو از شبکه نمایش دیدم(برا سال ۸۳)🌹 پ.ن: شب امتحان همهچی
فیکشنای تلگرام اگه فیلم بودن: