انقدر که پدرم داره درمیاد با خوندن آزردگان، با برادران کارامازوف اینقدر تحت فشار نبودم.
چیبگم والا از هر قماش یه آدم قاطی کرده آدم میمونه از کدوم جهت نابود بشه.
زیرزمین
کاش برمیگشتم به دو سال پیش وقتی که هشتم۴ بود
اما اونموقع عباسپور هنوز شمس نشده بود
زیرزمین
کاش برمیگشتم به سال پیش وقتی هنوز آدمایی داشتم که براشون یادگاری بزارم
اما اون سال پر بود از حسادت
بین اما و اگرهای زندگیمون چقدر لبخند هست که یادمون رفته.
من همیشه از تغییر بدم میومد، اما حالا که فکر میکنم ته ته هر تغییر بزرگی یه تغیر کوچیکیم هست که کاملا در تضاد همن.
هیچ تصویری از گذشته عین گذشته نیست. همهی مردم با فکر کردن به گذشته، گذشتههای یه اکنون آمده رو تغییر میدن، اما این تغییر به دو صورته، چون که مردم از اساس به دو بخش تقسیم میشن.
گروه اول، موقع فکر کردن به گذشته، لحظهها رو شناسایی میکنن، دوباره پیداشون میکنن و با تکیه به اراده و تجربهها و شناخت خودشون، گذشتهشون تغییر میدن و برای خودشون مطلوب و لذتبخش میکنن، یعنی مثلا میگن "ای کاش اینطوری شده بود".
در این صورت بدون اینکه خودشونو گول بزنن، گذشته رو نوسازی میکنن و خوب میدونن که گذشته اون طوری که الان دارن بازسازیش میکنن نیست، یعنی واقعیتها رو واقعبینانه و درست حس میکنن، اما با کمک رویا و آرزو گذشته رو دستکاری میکنن، بنابراین در ذهن این افراد گذشته به دو صورت رخ میده: یکی اونطور که اتفاق افتاده و دو اینکه ای کاش اینطور میشد؛ و این مثل حرکت صیادیه که به شکار بزرگی رفته، تیر انداخته، خطا کرده و شکار رو فراری داده.
اما گروه دوم برخلاف گروه اول وقتی میخوان به گذشتههاشون سفر کنن تصاویری که دوست ندارن رو به کلی حذف میکنن و تصاویری که فقط دلخواهشونه رو به جای اونا میزان. برای اونا فقط یک گذشته وجود داره و اون گونهای رویایی و عالی ولی سرشار از کذب محضه.