اهل ولا، چو روی به سوی خدا کنند
اول به جان گمشده خود، دعا کنند
ای یوسف زمانه! خدا را برون خرام
تا با نظاره، درد دل خود دوا کنند
شد عالمی اسیر ولای تو، رخ نما
تا عاشقانه، سیر جمال خدا کنند
روی تو را ندیده، خریدار بودهاند
تا آن زمان که پرده بر افتد، چهها کنند؟
مپسند بی بهار رخت، غنچههای باغ
نشکفته، سر به جیب محن آشنا کنند
آهسته چون نسیم، گذر کن در این چمن
تا غنچهها به شوق تو آغوش وا کنند
با بوسه، مُهر کن لب شوریدگان ز مِهر
ترسم که راز عشق تو را برملا کنند
از ما جمال خویش مپوشان که گفتهاند
اهل نظر، معامله با آشنا کنند
خوبان، اگر در آینه بینند روی خویش
خود را چو ما، برای ابد مبتلا کنند
#پروانه سوخت ز آتش هجران، ولی نگفت
شاهان، کم التفات به حال گدا کنند
محمدعلی مجاهدی (پروانه)