خدایا چه کنیم؟ کجا رَویم؟ به که پناه ببریم؟ به چه زبانی صدایت کنیم؟ رو به کدام سمت و چه قبلهای دعایت کنیم؟
اگر التماس چارهساز است، التماست میکنیم....
پروردگارا، آسمانت پسِمان میزند و زمینت دارد میبلعد ما را.
شک به بودن خویش و بودنت دارد بر ایمانمان غلبه میکند.
مانند اسبی پاشکسته و به درد نخور که صاحبش رهایش کرده تا بمیرد، خیلی وقت است که در ناکجاترین ناکجای دنیا رهایمان کردهای. درست است بندگان خوبی نبودهایم برایت، که به جای شکرگذاری و دعا کردن نعره کشیدیم و با مشت هایِ گره کرده برای دیگران آرزوی مرگ کردیم،
ولی تو را به تمام کهکشانهایت،
تو را به چشمان ناامید و منتظر پر از اشک کودکان،
تو را به تمامِ فرشتگانت،
تو را قسم به عشق که ذات توست،
تو را قسم به آفتاب، تو را قسم به صداقت آب و معصومیت برگ،
تو را به نالههای مادران جدا شده از جگرگوشههاشان،
تو را به پینههایِ همیشگیِ دستان پدرانِ خستهیِ سرزمینم،
تو را قسم به شب و روزت،
تو را به بزرگیِ بیمثالت قسم میدهیم که نگاه پر مهرت را از ما نگیر و لبخند را به چهرههای چروکیده و بهت زدهی ما برگردان.
دادارِ مهربان،..
ما را، بندگانِ خطاکارت را از زمین پُر خون و سرد بلند کن.
#عادل_رستمکلایی
و نگاهِ تو خورشیدیست که اگر نمیتابید،
تاریکی نمیرفت و من همیشه شب میماندم.
#عادل_رستمکلایی
دوستت دارم تا باران ببارد.
میخواهمات تا آفتاب بتابد.
میخندانمات تا گل ها بشکفاند.
میپرستمات چون لایقِ پرستیدنی.
میبوسمات تا زمستانم بهار شود.
نگاهات میکنم چون زیباترینی.
نوازشات میکنم تا رنگین کمان بزند.
میبویمات، میرقصانمات، قربانات میروم، جانم را فدایات میکنم، دستانات را رها نمیکنم، جملهی یا تو یا هیچ را تکرار میکنم تا زنده بمانم.
#عادل_رستمکلایی
من و آدم برفی که ساختی،
هردو دلگرمِ بودنت شده بودیم.
دلگرمیاش کار دستش داده و از درون دارد آب میشود،
برایِ او هم که شده برگرد.
#عادل_رستمکلایی
بیتو مهتاب شبی باز از آن کوچه، نه هرگز...
بیتو حتّی شب من ماه ندارد.
🎤 #عادل_رستمکلایی
پدرم تنها کوهیست که،
جوابِ همهیِ فریادهایم را،
به جایِ انعکاس،
با جانش میدهد.
و من چه کودکانه دوستش دارم.
مهربانکوه روزت مبارک.
#عادل_رستمکلایی
بهچشمهایم که موهایِ بازِ به روی شانه ریختهات را از پشتِ سر دیدهاند، حسادت میکنم.
و کاش میشد در جایی که تصویرِ راه رفتنت،
در خواب نفس کشیدنت،
رقصیدن و چشمخندهای تو را در خود حک کرده است زندگی کنم.
که "چشمهایِ من هنوز هم خانهیِ امنِ توست".
#عادل_رستمکلایی
خودت خواسته بودی👆
#پادکست
من همان کودکِ معصوم و بازیگوشی هستم که چشمانش را بست و با اعتماد به دستانِ مهربانِ مادرش عرض خیابانی شلوغ را لِیلِی کنان در حالِ طی کردن بود، که ناگهان دستهایش را خالی و مادرش را غرقِ در خون دید و هرلحظه در انتظار معجزهای برای نجاتش یا برخوردی که او را همآغوشِ مادرش پخش زمین کند، رویِ خطِ سفید خیابان ایستادهام و از ترس به خود میلرزم.
یا دستانت را برسان و یا دعا کن که رانندهای مست من را با علامتهایِ وسطِ جاده اشتباه بگیرد و تمام کند تشویش و ترس و تنهاییام را.
#عادل_رستمکلایی
تکّهای از قلبِ شکستهام که از رفتنت سیاه شده را برداشتهام،
و ردّ پاهایت را پررنگ میکنم.
تا یادم نرود از کدام سمت،
که چقدر بیتفاوت رفتی.
#عادل_رستمکلایی
و تاریخ از ما خواهد نوشت.
که تاریکی سرتاسرِ وجودشان را گرفته بود،
که مرگ سایه به سایه همراهیشان میکرد،
که دردِ بیپناهی امانِشان را بریده بود،
که حسّ غریبه بودن در سزمینِ مادری استخوانهایشان را نرم کرده بود،
و تنهایی دمار از روزگارشان در آورده بود،
که هَرشب گرسنه میخوابیدند،
که هیچ نداشتند و همچنان لبخند میزدند.
#عادل_رستمکلایی
برای تمام لحظاتی ک به او فکر میکردی،
و منِ عاشقِ خوشبینِ سادهدل،
فقط خودم را در چشمانت میدیدم،
من را ببخش.
#عادل_رستمکلایی
#لحظهی_دیدنت👆
#پادکست
شنیدین میگن به هرچیزی که فکر کنی شبیهِ اون میشی؟
عاقلا دروغ میگن دکتر؛
ماکه هرچی بیشتر به بهارِمون فکر کردیم زمستونتر شدیم.
#عادل_رستمکلایی
من از اینجا،
من از آنجا،
من از هرجا،
من از امروز،
من از فردا و فرداها،
بدونِ تو من از خویشم گریزانم،
هراسانم.
#عادل_رستمکلایی
درست وقتی ک فراموشت کرده بودم باران گرفت،
هوایِ خانه سنگین شد و زمان ایستاد.
تنهایی استخوانهایم را نرم کرده بود.
و تقویمِ نبودنت جمعه را فریاد میزد.
و اینگونه شد که قرنهاست،
من هرهفته تلاش برای فراموش کردنت را از سر گرفتم.
و نشد، نتوانستم.
امّا......
خیالت راحت، سر قولم هستم و یک روز بالاخره یا جمعه را از تقویم بیرون میکشم، یا خودم را از زمین در هفتهگردِ هجومِ خاطراتت.
#عادل_رستمکلایی