فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بچه که بودیم شبها فکر میکردیم فردا چی بازی کنیم
#نوستالژی
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
خیلی قدیما مخصوصا تو خونه مادربزرگ هامون از این صندوقچه ها بود که کلی چیز میز توش پیدا میشد از خوراکی و خوردنی تا وسایل قدیمی من که خیلی ذوق داشتم داخلش رو نگاه کنم
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
🔹یک صندلی عتیقه متعلق به دهه ۱۸۰۰ میلادی که برای خواندن کتاب طراحی شده
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️بعضی صداها برای شنیدن نیست
برای لمس کردن روحت هستن❤️
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
بعد فوت مادرم زندگی برگ جدیدی از خودشو بهمون نشون داد
چیزهایی که برای من ناز پرورده سخت بود
عروس خونه ای پر رمز و راز شدم
و بیخبر از همه جا تک و تنها وارد خونه ای شدم که سرنوشتمو به کل زیر و رو کرد
سرنوشتی از دهه ۳۰
داستانی واقعی از سرگذشت دختری زیبا بنام ناز بانو🌹
https://eitaa.com/joinchat/1364656341C892be99676
آنچه گذشت...(نوستالژی)
🥀نازبانو🥀 #230 برام یه چای ریخت و اورد و بعد که ماجرا رو بهش گفتم گفت نترس خواهر جون آقا مرد بی ان
🥀نازبانو🥀
#231
فخر السادات گفت اگه کسی هم خواست حرفی بزنه با آقا طرف هست
آقا گوشه اتاق بغ کرده نشسته بود و صدایی صاف کرد و گفت
رضوان به اتاق گوشه حیاط میای تا فخر السادات بتونه به پسرم شیر بده
خودتم ننزدیک بچه ات هستی
فخر السادات که انگار سرش به جایی خورده بود گفت من میام اتاق شما و به بچه امون شیر میدم اینطور بهتره دخترها هم حسودی نمیکنن
هیچی نگفتم مات و مبهوت بودم هنوز جای کتکهای عمه بی بی و زینت درد میکرد
تکلیفمو با این جماعت شیدا نمیدونستم چیه
میترسیدم تو اون خونه تنها گیرم بندازن و بلایی سرم بیارن
فخر السادات گفت رضوان اسمش و چی گذاشتی؟ جواب ندادم بعد با التماس گفت میشه اسمش و من بزارم
آقا با تعجب و محکم گفت نه ،میفهمی چی میگی فخر السادات؟
اگه دیوونه شدی بگو ببرمت دارالمجانین
دلم براش سوخت پسرم تو نظرش به قدری عزیز شده بود که اصلا فکرشو هم نمیکردم
آقا گفت اسمش و اکبر میزارم
فخر السادات چشماش پر از اشک شد و گفت اکبر خیلی قشنگه اکبر یعنی بزرگ اسم برازنده ای هست
آقا اکبر و بغل کرد و تو گوشش اذان گفت و بعد اسمش و گذاشت اکبر
و بعد از اون با اشتباه من و میدون دادن زیادی ام به فخر السادات پاره تنم ازم جدا شد و اونو سپردم به فخر السادات یعنی چاره ای هم نداشتم
آقا امر کرده بود که بمونم
فخر السادات اکبر خیلی دوست داشت و ببشتر از من مادر بهش میرسید
وقتی تب میکرد انقد بالای سرش گریه میکرد که آقا مجبور میشد بچه رو ببره پیش طبیب
بیشتر اوقات فخر السادات برای شیر دادن می اومد اتاق ما و حتی بعد از سیر شدنش کنارش مینشست
دخترهاش به من وابسته شده بودن و منو دایه رضوان صدا میزدن
فخر السادات غیر عادی وابسته اکبر شده بود و روزی به خودم اومدم و دیدم به اون میگه مامان و به من میگه دایه رضوان
تا اعتراض کردم آقا باز دخالت کرد و گفت چه فرقی میکنه؟!مهم اینه که تو مادرش هستی
پسرم کمی که بزرگت شد یه روز فخر السادات اومد و گفت میای باهم بریم امامزاده؟
من هم از همه جا بیخبر قبول کردم و دنبالش راه افتادم
اونجا که رسیدیم روبروی امامزاده نشست و منو قسم داد که بزار اکبر فکر کنه من مادرشم فخر السادات مثل ابر بهار گریه میکرد نمیتونستم قبول کنم و با تشر گفتم
تو خودت دوتا دختر مثل دسته گل داری بازم میتونی حامله بشی انشاءالله پسر دار هم میشی
فخر السادت زار میزد و میگفت من به اکبر وابسته شدم بیا و این لطف و در حقم بکن منم در عوض آقا رو به تو برمیگردونم و میزارم تو همون خونه و در کنار آقا زندگی کنی
اصلا میخوای شبها تو اتاق تو بمونه؟!
فقط تنها شرطم اینه که اکبر و از من جدا نکنی
خودت که شاهد بودی با جان و دل از شیره وجودم به پسرت دادم تا جون بگیره مهر پسرت عجیب تو دل من افتاده
مردن برام راحتتر از جدایی اون هست
منکه نمیخوام بچه ات و به من بدی و بری بزرگی کن تا همه تو صلح و صفا زندگی کنیم
نمیدونستم چی بگم هنوز عاشقانه باقر و دوس داشتم و بخاطر وجود من تو اون خونه اونم خوشحال بود
طمع کردم و برای اینکه بتونم کنار آقا بمونم قبول کردم
ادامه دارد...
کپی ممنوع⛔️
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
هدایت شده از خبرگزاری بسیج مرکزی
15.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📣 مسابقه فرمانده 🏆
✅ دهه فجر و اقدامات جهادی و خودجوش حلقه های صالحین
🔻پایگاه جوادالائمه(علیه السلام) دلیجان
#دهه_فجر
🆔 @Basijnewsir_markazi