eitaa logo
آنچه گذشت...(نوستالژی)
107.7هزار دنبال‌کننده
33.3هزار عکس
9.1هزار ویدیو
2 فایل
اولین و خاصترین کانال خاطرات دهه ۴۰،۵۰،۶۰،۷۰ نوستالژی هاتون و خاطرات قدیمی تونو برامون بفرستید🙏 @Sangehsaboor انجام تبلیغات 😍👇 https://eitaa.com/joinchat/1267335304Cab768ed1c8. فعالیت ما /بعنوان موسس/ صرفاً در پیامرسان ایتا میباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
5.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اجرای زنده فرزاد فرزین در آرامگاه حافظ ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
شما رنگ و فضای اتاق رو نگاه کن عطر و بوی اتاق رو میشه ازاینجا حس کرد🌱💚 ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
5.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گریه می‌کنم برای کودکی ام برای سال های قشنگی که خوشحال بودم برای بچه ای که هرگز نمی دانست غم چیست؟ گریه می کنم برای کلاه قرمزی،برای پسر خاله برای دلم که مثل حالا چاک چاک نبود. دریغ که هیچکدامشان بر نخواهند گشت، لعنتی ها بچگی هایم کجا رفتند؟ ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
آنچه گذشت...(نوستالژی)
🥀نازبانو🥀 #291 خانوم جون با این حرفش به اونا فهموند که موندن بیشتر از این اونا دلیلی نداره هیچکدو
🥀نازبانو🥀 روزی که برای پس خوندن صیغه محرمیت به محضر رفتم اکبر و بعد مدتها دیدم نگاهش کردم انگار هفت پشت غریبه جلوم وایساده بود هیچ احساسی بهش نداشتم مثل روز اولی که خونمون اومده بود اون روز فهمیدم منم به اون هیچ علاقه ای نداشتم فقط بهش عادت کرده بودم فکر میکردم ازش متنفرم اما نبودم! اونقد تو چشمم بی اهمیت بود که با دیدنش بعد مدتها هیچ حسی تو وجود من برانگیخته نشد باورم نمیشد اون پدر سه تا بچه منه اونجا فهمیدم نکته مقابل عشق نفرت نیست بی تفاوتیه حتی باهاش خداحافظی هم نکردم بعد پس خوندن عقد با خانوم جون راهمو. کشیدم و برگشتم طلعت با همه حرفهای زن عمو اتاق خودشو به من و بچه هام داد آققا جهیزیه ام و پس فرستاد و چند بار هم به دیدن من و بچه هام اومد و موقع رفتن پول کمی کف دست من میزاشت اما اون دیدارهای گاه و بیگاه هم بعد مدتی قطع شد خانوم جون وقتی دید اتاق کم داریم النگوشو فروخت و یه اتاق کنار حیاط ساخت سعید هم تو اون گیر و دار به حوزه رفت و اونجا با چند نفر هم حجره شد و کمتر به خونه می اومد به فکر افتادیم که اتاق اونو اجاره بدیم اون روزا هر کس که دنبال اتاق اجاره میگشت خونه به خونه در میزد و سراغ اتاق اجاره ای میگرفت به همسایه ها سپردیم اگه ادم خوبی سراغ اتاق و گرفت ما رو معرفی کنن یه هفته نشد که پیر زن ترک زبون مهربونی همسایه ما شد کم و بیش فارسی متوجه میشد اما نمیتونست حرف بزنه یه پسر به اسم پرویز داشت که گاهی بهش سر میزد پرویز قد و قامتدمتوسطی داشت و چهره جذابی هم داشت چشمای ریز و بادومیش مثل مادرش سبز بود مو و ابروهاش کم پشت و روشن بود تو بازار شاگرد یه نقره ساز بود و کرایه ۳ ماه مادرش و پیش داد و رفت اسم پیر زن آق بانو بود اما ما اونو باجی صدا میکردیم چند هفته ای گذشت و دیگه آقا به دیدن بچه ها نمی اومد طاهره بچه ها رو که بهونه میگرفتن به خونه فخر السادات برد اما با به دنیا اومدن دوقلوهای وجیهه محبتشون به بچه های من کم شده بود و به طاهره پیغوم دادن که بچه ها به مهدی و مهناز حسادت میکنن و بخاطر رعایت حال خودشون بچه ها اینجا نیان فعلا بعد اون هم هیچکدوم برای دیدن بچه هام پیغام ندادن از طاهره شنیدم وجیهه با اینکه تو یه خونه جدا زندگی میکنه اما رفت و آمد بچه های منو به خونه وجیهه قدغن کرده زن عمو با شنیدن این حرف بلاخره اعتراف کرد که حق با خانوم جون بوده و چه خوب که من سازش نکردم چون با حساسیتهای وجیهه اگه برمیگشتم زندگیم زهر مار میشد ادامه دارد... کپی ممنوع⛔️ ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
بعد فوت مادرم زندگی برگ جدیدی از خودشو بهمون نشون داد چیزهایی که برای من ناز پرورده سخت بود عروس خونه ای پر رمز و راز شدم و بیخبر از همه جا تک و تنها وارد خونه ای شدم که سرنوشتمو به کل زیر و رو کرد سرنوشتی از دهه ۳۰ داستانی واقعی از سرگذشت دختری زیبا بنام ناز بانو🌹 https://eitaa.com/joinchat/1364656341C892be99676
آنچه گذشت...(نوستالژی)
🥀نازبانو🥀 #292 روزی که برای پس خوندن صیغه محرمیت به محضر رفتم اکبر و بعد مدتها دیدم نگاهش کردم ان
🥀نازبانو🥀 دلم شدیدا برای نیر تنگ شده بود تو اون مرحله از زندگیم به حضورش شدیدا نیاز داشتم تا باهاش درد و دل کنم طاهره میگفت مثل قبل صبحها جلسه قرآن تو اتاق فخر السادات برقرار هست و نیر به اونجا میره هم کمک میکنه هم قرآن یاد میگیره وقتی من و مونس حسابی قالی بافی رو یاد گرفتیم خانوم جان سپرد استادکار قالی بیاد و تو خونه خودمون برامون دار قالی بزنه هر دومون آفتاب نزده بیدار میشدیم و پشت دار قالی مینشستیم و تا غروب و گاهی وقتها تا شب قالی میبافتیم اما تا افتادن دار قالی آه در بساط نداشتیم یه روزعصر که تو ایوون نشسته بودیم و با همسایه ها چایی میخوردیم و خستگی در میکردیم اختر خانوم که تو مریضخونه کار میکرد از سر کار یکراس اومد به خونه ما و به طلعت گفت تو مریض خونه دنبال کسی هستن که سواد خواندن و نوشتن داشته باشه دلت میخواد تو رو ببرم؟ طلعت یکم فکر کرد و گفت اینکار و برای نازبانو جور کن نگاهی به طلعت کردم و گفتم پس قالی چی میشه؟ استادکار دایم سر میزنه اگه عقب مونده باشه دار و جمع میکنه مونس گفت تو نگران نباش من تا جایی که بتونم نمیزارم عقب بمونه عوضش تو نصف روز میری و پول نقد دستمون میاد عصرها هم که برمیگردی باز دوباره پشت قالی میشینیم طلعت با ذوق گفت راست میگه منم مواظب بچه ها هستم اصلا شاید تونستم خودم به مونس کمک کردم با دلگرمی که مونس و طلعت بهم دادن کار تو مریضخونه رو قبول کردم و با استخدام شدنم تو مریضخونه شبها با کمک طلعت شروع به تمرین خط و خوندن کردم مریضخونه دولتی و شلوغ بود اما کارم سخت نبود و مزدی که از اونجا میگرفتم تو اون اوضاع خیلی کمک حالمون بود صبحها زود از خونه بیرون میزدم و با اینکه راهم دور بود اکثرا پیاده میرفتم تو مریض خونه پشت در اتاق عمل مینشستم و نوبت عملها رو مینوشتم و به پرستار میدادم گاهی مریضی که عمل شده بود و با کمک پرستار به اتاقش میبردم خیلی زود با کار جدیدم اُخت گرفتم عصرها که به خونه برمیگشتم با وجود خستگی زیاد به مونس کمک. میکردم محترم خانوم تنها ترک زبون محل بود و با اومدن مستاجر جدیدمون رفت و آمدش به خونه ما بیشتر شده بود اون حرفهای آق بانو رو برامون ترجمه میکرد اق بانو همیشه از شوهر جوون مرگش و هفت پسرش که همشون سر زا مردن برامون تعریف میکرد روزها میگذشت و هممون به شرایط جدیدمون عادت کرده بودیم طلعت روزها از بچه ها نگهداری میکرد و گاهی هم به طلعت کمک میکرد سر کار همه ازم راضی بودم سرم تو لاک خودم بود و هر کاری که میگفتن انجام میدادم روزها یه ساعت برای استراحت و ناهار زمان داشتم و تو اون یه ساعت به دو پرستار که باهم خواهر بودن گلدوزی یاد میدادم کاری که روزی دایه رضوان به اجبار بهم یاد داده بود الان بدردم میخورد اونا هم بجای مزد برام نون و تخم مرغ میاوردن اخترخانوم و شوهرش تو مریض خونه هوامو داشتن ادامه دارد... کپی ممنوع⛔️ ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
سلام وقت بخیر از اینکه کانال شما رو پیدا کردم خیلی خوشحالم من مادر بزرگ دهه چهل هستم وقتی دلتنگی اعضا رو ب یاد ایام گذشته میخونم خیلی دلم میگیره ی پیشنهاد برای تمام شمایی ک الان فرزند من بحساب میاید دارم اگر توی شهری هستید ک دوران کودکی رو گذرانده اید حتما گاهی ب محله های گذشته تون برید و بیاد اون روزها خاطره ها رو مرور کنید من با وجود سن بالا هنوز گاهی ب محله های دوران کودکی و تولدم میرم و ساعت ها میگردم از دبستان گرفته تا دبیرستان باور کنید دلتنگی هاتون تا حدودی کاسته میشه براتون آرزوی بهترین ها دارم موفق باشید🌷 نظر شما خوبان 🙏🌹 ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺