🌸 اندکی تامل 🌸
#پارت_135 رفتم فرودگاه و سوار برهواپیما عازم شمال کشور شدم از اونجا هم عازم چالوس شدم و زهرا اومد د
#پارت_136
اخمی بهش کردم و گفتم:
_منظورت چیه؟
_منظورم رو خوب میفهمی(کشیده)آقا داماد
_خجالت بکش،حتی لحظه ای به این مسئله فکر نکردم
_قرار نیست فکر کنی،اثر خودش رو گذاشته خودت متوجه نیستی
_بس کن زهرا
از این حرفم خنده ش بیشتر شد:
_حالا میبینیم،من اگه تو رو نشناسم کیو دیگه بشناسم
اصلا خوشم از حرفش نیومد،ما اونجا اینقدر درگیر و نگران علی بودیم که لحظه ای به این موضوعات فکر نمیکردیم اما حالا زهرا این حرفو میزنه
متوجه ناراحتیم شد و گفت:
_داداش قصد ناراحت کردنتن رو نداشتم و فقط بعد از خیلی وقت دیدمت دلم میخواست باهات شوخی کنم بخندیم،همین
_ممنون،ولی نه هر شوخی
_معذرت میخوام
_خواهش میکنم
_ولی امین فاطمه از بچگی دختر خیلی خوبی بوده و حالا هم فکر کنم خیلی خوب باشه چه اشکالی داره تو هم که دیگه وقت زن....
_(متعجبانه)زهرا
این حرفا چیه میزنی من نه به بارم نه به دارم تو میگی وقت زن گرفتنته
_به دور از شوخی واقعا وقتشه دیگه،چرا الکی دس دس میکنی....
صدای زنگ گوشی مانع از ادامه صحبتش شد
ادامه دارد....
✍️ط،تقوی
🌐 @andaki_tamol