eitaa logo
🌸 اندکی تامل 🌸
74 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
1.1هزار ویدیو
11 فایل
هدف ازتشکیل کانال بصیرت افزایی و روشنگری و شفافیت سازی در مسائل فرهنگی و اجتماعی و سیاسی و روزجامعه میباشد. ✔ #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 اندکی تامل 🌸
#پارت_143 _شما دارید بی جا حرف میزنید،بنده پیگیری میکنم اما این حرفای شما صحیح نیست مثل کل صحبت
دوست زهرا رو رسوندیم خونه شون و راهی عمارت پدرمون شدیم تو راه با نگاه هایی که زهرا بهم میکرد متوجه شدم حرفی داره اما نمیزنه برا اینکه کمکش کنم گفتم: _چی میخوای بگی،نمیخورمت بگو روشو کامل سمت من کرد و با لبخند و حالت مهربون شروع به حرف زدن کرد: _داداش تا حالا شوخی میکردم،همه ش هم بخاطر این بود که فضا رو آماده کنم که بگم دیگه وقت این رسیده که خواستگاری بری و ان شاالله زن بگیری من همونطور که روم به جلو بود و رانندگی میکردم: _خب خواهر من،مگه من کار دارم؟ خونه از خودم دارم؟ من هیچی از خودم ندارم چطور زن بگیرم ؟!!! _خب بابا کمکت میکنه خودت که اینو میدونی _درسته تا آخر عمرمم که باشه بابا خرجم رو میده ولی نمیتونم همین الان میدونی چقدر فشار رومه که بابا خرج من رو میده؟ فضا سنگین و پر از سکوتی حاکم شد بعد از چند لحظه صدای زهرا سکوت رو شکست: _خب بیا یه کار آزاد کن،مقداری از بابا کمک بگیر به عنوان قرض سرمایه ای درست کن و کاری تشکیل بده حرفش بد نبود تا رسیدن به خونه سکوت بینمون گذشت و هر دومون در فکر بودیم بعد از سلام و علیکی با مامان روی مبل نشستم زهرا اومد کنارم نشست و گفت: _حالا میری برا فاطمه چشم غره ای نثارش کردم و گفتم: _تو اصلا چند وقته ندیدیش؟ شاید کلا تغییر کرده باشه و اونچه فکر میکنی نباشه _اتفاقا خودشه،والا من اونچه الان میدونم از تعریف کردنایی تو از اونه... _زهرا میزنمت ها! از حرفم خندش گرفت: _حالا چرا غیرتی میشی واقعا داشت حرصم میداد،تصمیم گرفتم از در خوبی وارد بشم ادامه دارد..... ✍️ط،تقوی 🌐 @andaki_tamol