eitaa logo
🌸 اندکی تامل 🌸
74 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
1.1هزار ویدیو
11 فایل
هدف ازتشکیل کانال بصیرت افزایی و روشنگری و شفافیت سازی در مسائل فرهنگی و اجتماعی و سیاسی و روزجامعه میباشد. ✔ #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 اندکی تامل 🌸
#پارت_33 نیم ساعتی به شوخی بینمون گذشت و تصمیم گرفتیم که به خونه برگردیم و خواب رو به چشمامون هدیه
بعد از دانشگاه رفتیم خونه،تو این بین علی شروع به صحبت کرد: امین این چند وقت که درگیر بودیم درسمون افت کرده،از امروز باید تمام تلاشمونو بکنیم تا به اون نتجیه که میخوایم برسیم اگه قبول کنی بیا با هم کار کنیم _راست میگی،از امروز عصر شروع میکنیم با هم کار میکنیم بعد از نیم ساعت رسیدیم خونه،زهرا غذا آماده کرده بود و حسین رو هم خیلی ذوق زده بود،پرسیدم جریان چیه؟ با شادی و خوشحالی گفت: _خاله زهرا گفته مدرسه ثبت نامت میکنم _(منم از این کار خوشحال شدم و با لبخند)جدی _آره خودش وقتی شما رفتین بیرون بهم گفت _خیلی خوبه،پس برو خوب ازش تشکر کن _باشه عمو جون اون رفت و من و علی خسته از درس خودمون رو ولو کردیم روی تخته خواب و منتظر غذا بودیم که صدای حسین از آشپزخونه اومد: _عمو امین،عمو علی بیاین که غذا حاضره پاشدیم رفتیم و روی میز غذا نشستیم و شروع به غذا خوردن کردیم بعد از غذا من به قصد خواب به رختخواب پناه بردم و علی هم وضو گرفت و به نماز ایستاد،چشمام کم کم سنگین شد و به خواب رفتم وقتی چشم باز کردم نگاهی به ساعت انداختیم و متوجه شدم که ساعت 5 بعد از ظهره ،پاشدم و رفتم آبی به دست و صورتم زدم،دیدم علی روی میز مطالعه داره با کتاب و دفترها ور میره،رفتم کنار و گفتم: _مگه قرار نبود با هم کار کنیم؟ _سلام،خب خواب بودی منم گفتم مزاحمت نشم تا بیدار بشی _صبر کن برم وسایلم رو بیارم رفتم کتاب و دفترم رو آوردم و کنارش شروع به درس خوندن کردم،قرارمون این بود که اول هر کدوم درسا رو یه مرور کنیم بعدش روی مسائلی که گیر داریم با هم بحث کنیم کم کم غرق درس شدم و حواسم از اطراف به کتاب منتقل شد،چقدر شیرینه درس خوندن وقتی هدف داشته باشی،چقدر راحته درس خوندن وقتی یه رفیق درس خون داشته باشی.... کمی توی بدنم احساس خستگی کردم،به ساعت نگاهی انداختم دیدم عقربه روی 8 ایستاده و علی هم نیستش،بلند شدم و رفتم زهرا تو آشپزخونه مشغول چیدن میز شام بود به حیاط رفتم و دیدم علی بیرون لب استخر نشسته و پاش رو توی آب تکون میداد ،صداش زدم و گفتم شام حاضره و بیا شام بخور،رفتیم شام خوردیم و بعد از شام سراغ اتاق مطالعه رفتیم،شروع به بحث کردن کردیم و کم کم غرق درس شدیم ادامه دارد.... ✍️ط،تقوی @andaki_tamol