🌸 اندکی تامل 🌸
#پارت_37 اون سخنران میگفت: _مولای ما امیرالمومنین با اون عظمت و حکومتش کیسه بر دوش میگذاشت و به فق
#پارت_38
علی اون روز فقط دو کلاس داشت و زود برگشت خونه،وارد خونه شدم و بلند با صدای عصبی میگفتم:
_شما بچه مذهبی ها همتون همینید،کافیه یه پستی بیاد دستتون پدر مملکتو در میارید،شما یه مشت روباه تو پوست میشید و با پنبه سر مردمو میبرد،.....
_(علی اومد جلوم و با لبخند لب زد)چیه،چی شده؟
_(صدام بالا بود)میخواستی چی بشه،اون آخوندی که من فکر میکردم بهتر از خودش نیست یه میلیارد اختلاس کرده،همه تون دزدید فقط کافیه یه چیزی دستتون بیاد..
علی که خشم و عصبانیتم رو دید تصمیم گرفت حرفی نزنه،رفت و کمی آب خنک آورد و تعارف کرد بهم
منکه میخواستم عصبانیتم رو سر یکی خالی کنم با دست محکم زدم زیر لیوان و انداختمش زمین و شکست
به صورت علی نگاه نکردم فقط دیدم همونجا وایساده و بعد ار چند لحظه به طرف اتاق قدم برداشت
تو دلم جنجالی به پا شد:
_عصبانی بودی علی چه کار کرد،چرا این کارو کردی
_همشون مثل همن،دزدن فردا هم علی میشه یکی مثل خودشون
_نه،مگه علی پولدار نیست پس چرا مثل پولدارا زندگی نمیکنه و به فکر دل فقراست
_ادا در میاره،فعلا سر کار نیست
_خیلی بی انصافی که اینطور فکر میکنی.....
حدود یک ساعتی تو فکر بودم و این دل اون دل میکردم اما سرانجام خاطره مهربونی،به فکر فقرا بودن و....پیروز میدون شد و تصمیم گرفتم برم و از دلش در بیارم،واقعا حق علی این نبود که اینجور برخورد کنم
پا شدم و با استرسی که تو کل بدنم بود و بهم میگفت علی تلافی کارتو در میاره و روتو زمین میزنه به سمت اتاق رفتم،در زدم درو باز کرد
شرمگین نگاهش کردم اما کاری که انجام داد شوکه ام کرد
ادامه دارد....
✍ط،تقوی
@andaki_tamol