eitaa logo
🌸 اندکی تامل 🌸
77 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
1.1هزار ویدیو
11 فایل
هدف ازتشکیل کانال بصیرت افزایی و روشنگری و شفافیت سازی در مسائل فرهنگی و اجتماعی و سیاسی و روزجامعه میباشد. ✔ #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 اندکی تامل 🌸
#پارت_40 بعد از حدود ربع ساعت اتوبوس چالوس اومد و زهرا از داخلش پیاده شد‌،این طرف اون طرف دنبال من
درگیر درس و کارام شده بودم هر روز دانشگاه خونه و بعضی مواقع بیرون،کلا کارم همین شده بود تا موقعی که تو دانشگاه علی بهم گفت: _دیگه نیومدی بریم خونه فقرا _درگیر درس و کارام شدم _تو که اینطور نبودی،کمک به فقرا شده بود یکی از کارای اصلیت،حالا هیچ راست میگفت خودم حواسم نبود که دیگه سراغی از فقرا نگرفتم و کاری براشون انجام ندادم،با یادآوری خاطرات خوشم که کمکشون میکردم دلم ریخت بعد از چند لحظه سکوت رو به علی گفتم: _کی میخوای بری،باهم بریم _عصر میرم،ساعت۳ _باشه پس بیا دنبالم بعد از دانشگاه رفتم سراغ درسم که شب بتونستم راحت استراحت کنم طبق قرارمون ساعت ۳ بود که علی اومد دنبالم خواستم برم که زهرا صدام کرد: _امین کجا میری؟ _یه کاری دارم ،شب میام تاحالا نبود که چیزی رو ازش پنهان کنم و توقع نداشت: _این کار چیه که بهم نمیگی؟! _با علی یه کاری داریم میخوام برم شاید بعدا برات گفتم _باشه هرطور راحتی ولی بعدا حتما باید بهم بگی _باشه،خدافظ رفتم کنار علی نشستم و اونم شروع به حرکت کرد،رفتیم سراغ خونه ها و گفتم میخوام خودم همشو بهشون بدم،این چند وقت نبودم به اولین خونه رسیدیم و وسایل رو تحویل دادیم،اونا هم از دیدن من خیلی خوشحال شدن و پرسیدن برا چی چند روزی نبودم،نمیدونستم چی جوابشونو بدم و فقط میتونستم عذر خواهی کنم همینطور تا شب چندین خونه رو دادیم و علی گفت یه خونه دیگه مونده،با هم رفتیم جلو یه خونه بسیییییییار قدیمی وایساد در اومدم در زدم،پیر زنی اومد درو باز کرد سلام و علیکی کردیم و از دیدن من خیلی خوشحال شده بود براش وسایل رو بردم تو خونه ولی عکسی که تو دیوار دیدم باعث شد سر جام وایسم‌،عکس یه آخوند با عمامه سیاه بود تعجب کرده بودم از اینکه یه آخوند مگه میتونه فقیر باشه این اندازه‌ که هیچ چیزی نداشته باشه،رو به پیرزن گفتم ایشون کی هستن و جواب داد: _همسرمه که چندین سال پیش مریض شد و فوت کرد،بچه ای چیزی هم ندارم خیلی دلم براشون سوخت،خونه ای که از ابتدایی ترین امکانات برخور دار نبود و این پیر زن پول یارانه و کمیتشو میداد برا کرایه اش و دیگه هیچ نداشت، سقفش کاه گلی بود،هر دیوار ترک های با عرض یه سانت داخلشون بود،جای شیشه ها کارتن بود.... اومدم بیرون و سوار ماشین شدم،خیلی ناراحت بودم و رو به علی گفتم،این خونه یه آخونده و اینقد فقیره،یعنی آخوندا فقیر هم بینشون هست!اونم اینجوری ادامه دارد.... ✍ط،تقوی @andaki_tamol