🌸 اندکی تامل 🌸
#پارت_42 علی هم جواب داد: _اینجا رو آوردم نشونت بدم که بدونی اشتباه داری قضاوت میکنی درمورد بچه مذ
#پارت_43
_عمرا اگه یه روز باهاشون باشم
_باشه،پس بگو چی از خودت میدونی
_لازم نیست خودم بدونم بقیه که میدونن
_بقیه دیگه منظورت همون حامد و یاسمین و امثالهم هست که اینجوری باهات کردن
سریع به سمتش سرچرخوندم ،انتظار این حرفو نداشتم ازش اما دیگه جوابی براش نداشتم و فقط در مقابلش سکوت کردم،بلند شد رفت و من تو فکر فرو رفتم:
_زهرا راست میگه من هرچی دارم میگم از زبون یه عده آدمیه که ذره ای مرام و معرفت ندارن،اصلا شاید همشو دروغ گفته باشن اینا که همه کار راحت میکنن
کم کم سنگینی چشمامو حس کردم و به خواب فرو رفتم
صبح وقتی چشممو باز کردم اولین چیزی که به ذهنم رسید چطور زهرا بیدارم نکرده
رفتم آب به دست و صورتم زدم،زهرا داشت میز رو میچید ،صداش زدم:
_زهرا،چطور بیدارم نکردی
_(با بی اهمیتی به کارش ادامه داد و نگاهم نکرد) قرار که نیست هر روز من بیدارت کنم
از حرفش سرجام خشکم زد تا حالا نشده بود که اینطور باهام حرف بزنه،رفتم جلوش ایستادم:
_زهرا چی شده که اینجور رفتار میکنی،تا حالا نشده که اینطور باهام حرف بزنی؟!
_(باز به کارش ادامه داد)هیچی چیز خاصی نیست
_ازم ناراحتی؟!
سکوت کرد
_(دستشو گرفتم و به سمت خودم چرخوندمش)چیه جان داداش،چه کار کردم که اینطور ناراحتی
_(مستقیم به چشمام نگاه کرد و جدی لب زد)میدونی چرا ناراحتم؟چون میبینم داداشم بیشترین کسی که دوسش دارم گوشش و زندگیش رو داده دست حرف آدمایی که دو قرون نمی ارزن
از این ناراحتم که خودتو داری بدبخت میکنی طبق حرف آدمایی که اینجور اذیتت کردن
ادامه دارد.....
✍ط،تقوی
@andaki_tamol