eitaa logo
🌸 اندکی تامل 🌸
77 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
1.1هزار ویدیو
11 فایل
هدف ازتشکیل کانال بصیرت افزایی و روشنگری و شفافیت سازی در مسائل فرهنگی و اجتماعی و سیاسی و روزجامعه میباشد. ✔ #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 اندکی تامل 🌸
#پارت_43 _عمرا اگه یه روز باهاشون باشم _باشه،پس بگو چی از خودت میدونی _لازم نیست خودم بدونم بقیه
اصلا فکر نمیکردم به این خاطر ناراحت باشه،و این مسئله زیاد براش مهم باشه ولی ظاهرا که خیلی براش مهم بود سعی در آروم کردنش داشتم و خواستم از دلش در بیارم: _آبجی تو بخاطر مسئله دیشبی اینقدر ناراحتی؟واقعا این اندازه مهم نبود! _مسئله تنها جریان دیشب نیست،مسئله این جاست که تو حرفای اونا تو گوشته _منکه اونا رو ول کردم دیگه،حرفاشونم سعی میکنم یادم بره _(حالا دیگه لحنش مهربون شده بود)یادت نمیره تا موقعی که یه چیزی جایگزینشون کنی تا وقتی یه حرفای دیگه جایگزین اون حرفا و کارا کنی،بخدا داداش من فقط برا خودت نگران و ناراحتم تو چندین سال با اون جور رفقات بودی همش حرفای اونا تو ذهن و گوشته آدمم که کامپیوتر نیست یه برنامه بهش بدی سریع انجامش بده،طول میکشه، تو اونا رو ول کردی ولی هنوز همونطور فکر میکنی حرفش به دلم نشست،واقعا از تک تک اون رفقام تنفر داشتم بابت اینکه فقط از زندگیم عقبم می انداختن و هیچ نفعی برام نداشتن و همش دنبال نفع خودشون بودن و نفرت داشتم که زندگیم و تفکرم مثل چنین آدمایی باشه. در جواب زهرا فقط سکوت کردم و به چشماش خیره شده بودم،و زهرا هم همینطور تا اینکه صدایی هردومون رو به سمت خودش چرخوند: _خواهر برادر چشونه اول صبح نمیزارن بخوابم صدای حسین بود که شیطنت آمیز داشت حرف میزد. اومد سر میز نشست و ما هم نشستیم و شروع به صبحونه خوردن کردیم ربع ساعت بیست دیقه ای گرم صبحونه بودیم پاشدم برم که دست زهرا رو از پشت روی شونم احساس کردم،برگشتم به سمتش بی هوا صورتم رو بوسید و گفت: _ببخشی داداش صبح بیدارت نکردم از کارش تعجب کردم،لبخندی نثارش کردم و گفتم: _من کی باشم که ازت ناراحت بشم از هم خداحافظی کردیم و اومدم بیرون،به سمت دانشگاه حرکت کردم،به دانشگاه رسیدم و مثل قبل اتوکشیده بودم اما این بار حسم با روز اول دانشگاه خیلی تفاوت داشت حالا دیگه از نگاه های دیگران لذت نمیبردم،از حسرت خوردن فقرا لذت نمیبردم و این حس جاش رو با ناراحتی عوض کرده بود ادامه دارد..... ✍ط،تقوی @andaki_tamol