eitaa logo
🌸 اندکی تامل 🌸
77 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
1.1هزار ویدیو
11 فایل
هدف ازتشکیل کانال بصیرت افزایی و روشنگری و شفافیت سازی در مسائل فرهنگی و اجتماعی و سیاسی و روزجامعه میباشد. ✔ #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 اندکی تامل 🌸
#پارت_50 صدای پوکه ترقه بود و بلا فاصله لامپا روشن شد و صدای تولد تولد زهرا و حسین اومد یه کلاه گذا
خیلی شب خوبی بود و سر حالم آورده بودن،بعد از اینکه لباسامو عوض کردم به اتاق مطالعه رفتم و شروع به درس خوندن کردم،تصمیم داشتم فکر کردن درمورد پیشنهاد علی رو بزارم برا آخر شب و حالا به درسام برسم،موفق هم شدم و کم کم غرق در درس شدم حواسم به ساعت نبود ولی خستگی و سنگینی چشمام خبر از آخر شب میداد،نگاهی به ساعت انداختم دیدم ساعت۱۲:۳۰ شبه تعجب کردم که چطور کل حواسم به درس بوده ،بلند شدم و به تخت خواب پناه بردم پیشنهاد علی از سرم گذشت اما خستگیم باعث شد،خوابم ببره و فکرشو نکنم صبح باز همون فرشته مهربون بالا سرم بود و با لبخند صبحگاهیش بیدارم کرد _پاشو داداش،دانشگات دیر میشه ها، پتو رو کشیدم سرم _امروز کلاس اول رو نداریم،بزار بخوابم _پاشو تنبل خان،مگه بچه ای هی ناز میکنی،پاشو صبحونتو بخور _ول کن جان زهرا _باشه من رفتم از حرفش متعجب شدم که چطور ول کرد رفت پتو رو کمی کشیدم پایین ببینم رفته یانه؟ که فقط متوجه شدم چیزی به صورتم برخورد کرد و کل صورتم خیس شد حرص خوردم و عصبی پتو رو کشیدم: _تو هنوز بزرگ نشدی،خجالت نمیکشی؟این چه شوخی مسخره ایه؟ لبخند روی لب هاش خشک شد و با شرمندگی لب زد: _ببخشید داداش اصلا نمیخواستم ناراحتت کنم فقط.... _ول کن جان خودت دیگه اومد کنارم نشست و با همون شرمندگی نگاهم میکرد و لب زد: _داداش بخدا نمیخواستم ناراحتت کنم،ببخشی معذرت میخوام _توکه دیگه کارتو کردی فایده نداره بلند شدم و رفتم،آبی به دست و صورتم زدمـو نشستم سر میز و شروع به خوردن کردم،خبری از حسین نبود صدا زدم: _زهرا حسین کجاست؟ _خوابه _آره دیگه فقط ما رو میتونی بیدار کنی هنوز همونجا ساکت نشسته بود پاشدم رفتم،یه لیوان آب برداشتم یواشکی طوری که متوجه حضورم نشد نزدیکش شدم و خیس خیسش کردم هینی کشید با خنده گفتم: شوخیتو کردم نمیخواد اینقد خودتو اذیت کنی _همونطور بهم نگاه میکرد و کم کم لبخند روی لبهاش نشست،بلند شد و دوید دنبالم: _باشه حالا که اینجوره نشونت میدم.. کل خونه از سر و صدای ما پر شده بود،و چند دقیقه ای دنبالم میومد که هر دو متوجه یه صدایی شدیم: _مردم آزارا مگه شما خواب ندارید ادامه دارد.... ✍ط، تقوی @andaki_tamol