eitaa logo
🌸 اندکی تامل 🌸
74 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
1.1هزار ویدیو
11 فایل
هدف ازتشکیل کانال بصیرت افزایی و روشنگری و شفافیت سازی در مسائل فرهنگی و اجتماعی و سیاسی و روزجامعه میباشد. ✔ #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 اندکی تامل 🌸
#پارت_5 _هیچی بیخیالش،بعدا برات میگم بعد از غذا رفتم توی اتاق و گوشی رو از جیبم در آوردم،همینطور ت
گوشی رو برداشتم،از طرف حامد بود: _سلام امین،ببخش اینجور صحبت میکنم،من تصمیم گرفتم رفاقتمون تموم بشه البته تموم شده بود،همون موقع که بیرون رفتنمون از هر شب شد ۲،۳شب یه بار،همون وقتی که درست از من مهم تر شد برات،خانوادت مهم تر شد‌،نمیدونم چی شد که اینجور شدی اما همش کار اون آخونده که صوتش اینجوریت کرد،این مدت رفقای زیادی پیدا کردم و دلم میخواد وقتمو بزارم برا اونا نه برا کسی که اهمیتی بهم نمیده،به هر حال رفیق هم میاد و میره قرار نیست دوتا رفیق تا آخر عمر با هم باشن،پس خداحافظ آقا امین عزیزی دوست چند ساله من. با چشمانی تا آخر باز شده متحیر نگاه پیام میکردم و چند بار خوندمش اما نه،واقعا حامد این پیامو داده،بدجور به همم ریخت اصلا نمی دونستم کجا دارم میرم،تو خودم بودم که با صدای بوق و سایش لاستیک ماشینی به خودم اومدم،رانندش داد زد:هی آقا حواست کجاست؟ بی اهمیت به راهم ادامه دادم،حواسمو که خوب جمع کردم دیدم خیلی از خونه دور شدم اما حال برگشت به خونه رو نداشتم، ‌رفتم بیرون از شهر کنار جنگل پارک کردم،میخواستم چیزی برای حامد بنویسم اما نمیدونستم چی بگم،یک ساعتی اونجا موندم و به سمت خونه حرکت کردم. خیلی دور شده بودم حدود ۲ساعت فاصله داشتم،تو این بین هم خیلی تماس از زهرا داشتم،وقتی رسیدم با روی خندون اومد به استقبالم اما همینکه نگاهش بهم افتاد خنده روی لباش خشک شد و فقط نگاهم میکرد،چیزی نمی گفت میدونست توی این حالت بهترین کار سکوته،به اتاقم پناه بردم،اینقد ذهنم درگیر بود که نفهمیدم کی خوابم برد. باز همون صدای مهربون و چهره ای پر از لبخند اما این بار همراه با نگرانی از خواب بیدارم کرد _داداش،داداش پاشو بیا شام حاضره توکه ناهار نخوردی _(با همون چهره ناراحتم)زهرا جون خودت ولم کن،اصلا حال و حوصله ندارم، لبخند و صدای مهربونش جاش رو به نگرانی و بغض داد معلوم بود خیلی ناراحته،نشست کنارم: _میدونی از وقتی دیدم ایجوری هستی چقد نگران شدم،همش دعا میکنم چیز خاصی نباشه،بخدا منم ظهر نتونستم چیزی بخورم،جون آجی زهرا بگو ببینم چی شده که این همه به هم ریختی تنها نقطه ضعف من تو زندگیم همین تک خواهرم بود که هیچ وقت نمیتونستم رو حرفش حرف بزنم،ناراحتی شو ببینم و بد تر از همه اشک چشمش رو،اما حالا اشک تو چشماش جمع شده بود اونم بخاطر من،این صحنه آتیشی درونم به پا کرد که ناراحتی خودم از یادم رفت،محکم سرشو به آغوش کشیدم _جون آبجی چیز خاصی نیست،باشه همه چیزو میگم اما خواهش میکنم ایطور نباش،وقتی تو اینطور هستی حال من بدتر میشه _(لبخند تلخی زد)دست خودم نیست،وقتی تورو ایجور میبینم اصلا نمیتونم خوب باشم ادامه دارد..... ✍#ط،تقوی @andaki_tamol