eitaa logo
🌸 اندکی تامل 🌸
74 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
1.1هزار ویدیو
11 فایل
هدف ازتشکیل کانال بصیرت افزایی و روشنگری و شفافیت سازی در مسائل فرهنگی و اجتماعی و سیاسی و روزجامعه میباشد. ✔ #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 اندکی تامل 🌸
#پارت_6 گوشی رو برداشتم،از طرف حامد بود: _سلام امین،ببخش اینجور صحبت میکنم،من تصمیم گرفتم رفاقتمون
مهربونیای خواهرم همه چیز رو از یادم برد،حالا میخواستم آرومش کنم،لبخندی نثارش کردم _من فدای تو بشم که ایقد به فکر داداشی،پاشو بریم غذا بخوریم بعد همه چیزو بهت میگم دستشو گرفتم بلندش کردم‌،اخماش تو هم بود و اشک تو چشماش جمع اما کم کم حالش عادی شد و لب زد: _همین الان بگو ببینم چی شده؟بعد میریم دیگه راهی نداشتم و کل جریان رو با جزئیات بهش گفتم و اضافه کردم: _این موضوع اذیتم میکنه که چقد این مردم نامرد و بی وفان،من بهترین کارا رو براش انجام دادم اما حالا خیلی راحت این حرفا رو میزنه،پشیمونم از کارام از اینکه محبتم،وقتم،اهمیت دادنم رو به جای اینکه برای خانوادم(سرمو پایین انداختم و با لبخند خیلی غلیظ)مخصوصا برا بهترین آبجی دنیا صرف کنم،صرف جاها و کسایی کردم که این نتیجشه(نفس سنگینی بیرون دادم)هییییی دنیا چه بی وفایی لبخندی تحویل حرفام داد و لب باز کرد: _داداش حالا که دیر نشده،همون بهتر که چنین رفقای زود خودشون رو نشون میدن. این حرفا رو با لبخند میزد آخرشم دستاشو پشت سرم حلقه کرد و پیشونیمو محکم بوسید و گفت: _بیا بریم شام بخوریم که از دهن افتاد فکر میکردم وقتی جریانو بهش بگم سرکوفت بهم میزنه که چقد بهت گفتم این رفقات به درد نمیخورن باهاشون زیاد رفاقت نکن اما برعکس با محبتش،گوش دادنش،اهمیت دادنش دوای دردم شد. طبق قراری که گذاشته بودیم همه دور هم شام خوردیم،بعد از شام رفتم سراغ وسایلم و دونه دونه جمعشون کردم تا صبح زود برم،تا ساعت ۱۲درگیر بودم خیلی خسته شدم و چشمام سنگینی میکرد،رفتم بخوابم که یادم افتاد جواب حامد رو ندادم،بهش پیام دادم: _حیف وقتایی که باهات تلف کردم،حالا روی اصلی خودتو نشون دادی برو به سلامت خوش باشی ادامه دارد.... ✍ط،تقوی @andaki_tamol