🌸 اندکی تامل 🌸
#پارت_73 همینطور گشت میزدم که صدایی نگاهم رو به سمت خودش کشید _تنهایی دور میخوری صدای علی بود که
#پارت_74
دوران نو جوونی یه رفیقی گرفتم که اهل دین نبود و زیاد شر بود،خانوادشم هم همینطور نه تنها اعتقادی به دین و دیانت نداشتن به دنبال عیاشی گری هم میرفتن،رفقاش هم از خودش بدتر بودن اما اون چون به حرفام اهمیت میداد و بزرگم میکرد و وقت های خوبی رو باهاش میگذروندم دوسش داشتم و در مقابل چون خانواده ام خیلی به حرفام اهمیت نمیدادن دیگه کاریشون نداشتم و وقتی بابام میگفت با اینا نگرد گوش نمیگرفتم و به کارم ادامه میدادم
هر روز از خانواده دور تر میشدم اما شامه مذهبیم نمیذاشت مثل اونا بشم ولی خب اثر خودشون رو هم گذاشته بودن،قدرت نه گفتن هم نداشتم چون میترسیدم دیگه رفاقتمون به هم بخوره اونوقت دیگه کسی رو نداشتم
اوایل خودت میدونی چقد از دخترا دور میشدم و روم نمیشد باهاشون صحبت کنم اما کم کم وقتی با رفقا میرفتم سر قراراشون یا روی بلند گو حرف میزدن با دوست دختراشون دیگه قبح حرف زدن با نامحرم شیکست و همینطور فشار بچه ها و مسخره کردناشون که میگفتن بچه نه نه و.. باعث شد با یه دختر که همون رفیقم معرفی کرده بود دوست بشم
یادمه اولین باری که باهاش صحبت کردم خیلی استرس داشتم و بعضی موقع من من میکردم اما کم کم دیگه راحت شدیم و همدیگه رو دیدیم،بیرون میرفتیم و خوشمیگذروندیم
هیچ وقت هم نمیزاشتم خانواده ام از این چیزا خبر دار بشن چون میدونستم خیلی بد برخورد میکنن،کم کم گذشت حدود یک سالی با هم بودیم واقعا محبتش رفته بود تو دلم و همینطور محبت من بهم میگفت بدون تو نمیتونم زندگی کنم نمیتونم نفس بکشم و...منم باور کرده بودم اما یه بار که قرار بود برم پیشش با صحنه ای مواجه شدم که بدجور شکست خوردم
تو پارک با مهران و کوروش بود(مهران رفیق اصلیم و کوروش دوست مهران)با هم آبمیوه میخوردن و دستشون تو دست هم بود صدای خندشون هم تا چندین متر میومد،خیلی آتیشی شدم رفتم پیششون و گفتم
_لیلا این چیه؟
اما اون با خنده گفت:
_آخ غیرتی شدی؟اینا دوستامن
هر سه خندیدن و من غضب ناک تر شدم،به سمتشون هجوم بردم و با مهران گلاویز شدم و کوروش هم اومد کمکش،اونا دوتا و زورشون بیشتر بود،اما اون غضب و ناراحتی که داشتم مانع از دعوا نشد
ادامه دارد.....
✍️ط، تقوی
🌐 @andaki_tamol