🌸 اندکی تامل 🌸
#پارت_81 هنوز کسانی با نام اهل بیت رو با عنوان هایی که اونا میگن قبول نکرده بودم رفتیم تا رسیدیم به
#پارت_82
بعد از چند ساعت به این طرف اون طرف خوردن گرم شدن هوا،توی یه شهری وایساد و به عربی و اشاره گفت همه پیاده بشین
رو به علی گفتم:
_رسیدیم؟توکه میگفتی ۸،۹ساعتی راهه
_نه،وایساد بریم ناهار بخوردیم
همه پیاده شدیم،هدایتمون کرد به یه خونه خیلی بزرگ
وارد شدیم،دیدیم یه سفره اندازه اتوبان تهران قم پهن کردن
و انواع غذا ها روش گذاشته و بزرگانشون هم دست به سینه هی میگن:
هل بزائر امام حسین
از این سفره و بساط تعجب کردم و رو به علی گفتم:
_اینا این همه غذا از کجا آوردن؟
_هر ساله خانواده های هر خاندانشون جمع میشن دور هم،پول میزارن رو هم و به زائرا خدمت میکنن
_به به چقد خوب
_(لبخندی زد)آره،فعلا تو بشین غذا بخور همه ش تو تریلی هضم میشه
با یاد آوری دلهره ای که تو تریلی داشتم باز نگران شدم و لب زدم:
_نمیشه بقیشو با ماشین بریم،میدونم آخرش میمیریم
_منکه گفتم پشیمون میشی
_نمیدونستم اوضاع این اندازه خرابه وگرنه من غلط بکنم باهاشون بیام
علی خنده ای به حالم کرد و گفت بیا فعلا غذا بخوریم بقیشم خداکریمه
ادامه دارد.....
✍ط، تقوی
🌐 @andaki_tamol