eitaa logo
اندیشه ورزان زینبی
122 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
3.1هزار ویدیو
210 فایل
🍃🌺ما ملت امام حسینیم🌺🍃 ارتباط با مدیر کانال @Ya_karim_h
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله 🔈برنامه هفتگی گفتگوی صوتی تحلیل سیاسی هادیان سیاسی فعال کشور 🎙سخنران جلسه: سردار زهرایی مسئول بسیج سازندگی سازمان بسیج با موضوع: اقدامات جهادی بسیج سازندگی درکمک به دولت 🕤زمان: یکشنبه ۶ شهریور ساعت ۲۱:۳۰ مکان:کانال تحلیل صوتی هادیان سیاسی https://rubika.ir/tahlil_samen معاونت سیاسی نمایندگی ولي فقيه در سازمان بسیج مستضعفین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️ فراخوان دریافت ایده های برتر در رویداد ملی بزرگداشت دفاع مقدس 💢 با محوریت پایگاه های مقاومت بسیج در سراسر کشور 📅 مهلت ارسال بسته ایده ها تا دوشنبه 7 شهریور 1401 🎁 اهدای 10 کمک هزینه سفر زیارتی اربعین به بهترین بسته ایده های پیشنهادی 💥 حتما قبل از ارسال، نمونه پیشنهادی ما را در همین کانال ملاحظه بفرمایید. 🔻 بسته ایده‌های پیشنهادی به مدیر کانال روشنا در پیام‌رسان ایتا به آدرس زیر ارسال شود: @Roushana1398
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 🎥 روزمان را با آغاز کنیم/ ترتیل صفحه ۳۳۲ قرآن کریم ( آیات ۱ تا ۵ سوره مبارکه حج)  🍃🌹🍃 🌺 پیامبر (ص) می‌فرمایند: «اَلقُرآنُ غِنًی لاغِنی دونَهُ وَ لا فَقرَ بَعدَهُ» قرآن، توانمندی است که هیچ توانی جایگزین آن نمی‌شود و پس از آن هیچ فقری باقی نمی‌ماند. (تفسیرابی الفتوح ۱/۱۰) 🎙 استاد پرهیزگار | | 🆔 http://eitaa.com/meyarpb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠🔷🔹 🔴 معرفی کتاب پرطرفدار ◀️ ❇️ اگر دوست دارید حقایق جالبی را درباره دنیا و زندگی پس از مرگ بدانید، کتاب شنود انتخاب خوبی برای شماست... --------------- بخشی از کتاب شنود 👇👇 سال‌ها قبل، وقتی در دوره آموزشی مشغول غواصی بودم، در چند متر زير آب گير كردم و نزديك بود غرق شوم. آن لحظات وقتی به سطح آب نگاه می‌كردم، خورشيد را مانند يك گوی نورانی بر سطح آب می‌ديدم كه هر لحظه آرزو داشتم به آن نزديك شوم. آنجا مسير نور خورشيد را شبيه يک دالان نورانی به سمت بالا مي‌ديدم. حالا پس از سال‌ها كه از آن روز می‌گذشت، يكبار ديگر همان اتفاق افتاد! تمام دنيا سياه شد. فقط بالای سرم را می‌ديدم که يک نقطه بسيار روشن می‌درخشيد. سينه‌ام سنگين بود. توجه من از آن نقطه نورانی به پايين پايم در همان اتاق کوچک جلب شد. يكباره ديدم پيرمردی بسيار نورانی و مهربان كه نمی‌توانم زيبايی چهره و محبتش را وصف كنم، با فاصله کمی روی سينه‌ام نشسته! با مهربانی به من لبخند زد و گفت: می‌خواهی با من بيايی؟ آمده‌ام جان تو را بگيرم، آماده هستی؟ من كه وحشت تمام وجودم را گرفته بود، مات و مبهوت نگاهش كردم. مثل نگاه ملتمسانه يک دانش آموز در سر جلسه امتحان، وقتی امتحان تمام شده و او هيچ جوابی ننوشته نگاهش کردم. به خودم قوت قلب دادم و گفتم: بد نيست همراهش بروم. من که در زندگی خيلی کارهای مهم و خوب کرده‌ام و آدم خيلی خوبی بودم. برای همين دستانم را به سمت حضرت عزرائيل بلند کردم تا مرا همراهش ببرد. خيلی خيالم از خودم راحت بود. به خودم اعتماد داشتم و مطمئن بودم به بهشت خواهم رفت! بدنی شبيه من روی تخت بيمارستان بود و خودم در مقابل پيرمرد!... 🌐 به نقل از سایت طاقچه 🔷🔹__________________________ از 8 شهریور، با قسمت‌های جذاب با ما همراه باشید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1143210048Ca767ebaedc