.
پیراهن چهارخانهای تن ریزهاش را به آغوش کشیده؛
موهای بوری دارد؛
کمی شیطنت میجوشد در چشمان روشنش؛
دختر بچه را میگویم!
تا چند دقیقه قبل، میچرخید دور تا دور صحن گوهرشاد
مثل بچگیهای خودمان، با مهرها بازی میکرد؛
دنیای خودش را داشت؛
حالا بچه را گذاشتند داخل کالسکه
بالش را بستهاند انگار
غر میزند و پریشان است؛
به گمانم گاهی روح انسانها در این دنیا، میشود مثل دختربچهی بور قصهی ما؛ آشفته، کلافه، بیقرار!
🕊️📿
#حرم_نوشت
#گوهرشاد
@andisheh_ir1
هدایت شده از توابین | سید مصطفی موسوی
تصور کن
خدا با این همه عظمتش
دوسِت داره
@ir_tavabin
شاید خوشبختی همون عطر چای تازه دم ایرانیه، کنار اونی که با هم چالش دارین
ولی تو بدترین حالتها هم
میخوای کنارش بمونی
و میخواد کنارت بمونه
و اولویت زندگی هم هستین...
همین :)
@andisheh_ir1
آهای مردم شهر!
برای قلب انسانها حرمت قائل شوید
سفت و سخت نپیچید آن زنجیرهای آهنین را به دور قلبها!
مخصوصا قلب انسانهایی از جنس مروارید صورتی و لطافت باران!
آنها که ریحانه هستند و سکینهی جان!
این روزها هوای این جنس را بیشتر داشته باشید
چراکه فراموش کردند که هستند و که باید باشند!
فراموش کردند که دختر بودن چه رنگی دارد!
جنس رفتارهای دخترانه را نمیدانند!
مردم شهر! باور کنید این روزها الگوی تمام برای دخترانمان را گم کردیم!
دخترانی که این روزها در دنیایم حس میکنم، سربلندی را در موفقیتهای مردانه میدانند، یا حداقل جنس موفقیتهای مخصوص به خود را فراموش کردند؛ یادشان نمیآید که شاید در ابعادی با مردها متفاوتند! کیمیای پاک کردن کدورتها را دارند و مهارتش را نه! مهربانند اما سخت محبت میکنند! به یاد نمیآورند که با در آغوش کشیدن و بوییدن عطر نوزاد، پر میکشند؛ چشمانشان به روی لذت مادر شدن بسته شده!
این انسانهای از جنس عطر باران، این روزها درگیر چرخدندههای سخت و خشن دنیا شدهاند؛ آنطور که نباید!
کاش کسی بیاید و یک بسته پر از گلهای با طراوت را بپاشد در روزهای دخترانمان تا به یاد بیاورند که سختی مقاومت دختر، با خشونت همراه نیست؛ سختی دختران به هنرمندانهترین شکل ممکن، با لطافت عجین شده است. عجبا که این جنس از انسانها، مجموعهای از زیباترین پارادوکسها هستند. اما باید تاسف خورد که دختر امروز، دختر بودن را نمیشناسد و میجنگد برای مردانه مستقل شدن!
پس شاید فلسفهی روز دختر، با جشنهای شاد و لطیف و موسیقی ملایم، همین باشد که فشار این جنگ مردانه را از شانههایش کم کنیم. به دخترمان یاد بدهیم که دنیا، رینگ بوکس مبارزهی تو با پسر نیست! قرار بر مقایسه نیست! اصلا اینجا قیاس جایز نیست! دستهای پر از زخمش را مرهم بگذاریم و روانهاش کنیم به دنیای پیچیدهی دخترانهاش؛ دنیای به شدت مهم، که در آن حرف از دختر بودن به معنای لطافتی بیخاصیت نیست؛ دختر بودن را تنها برای یتیم نماندن عروسکها نمیخواهند و هیچ دختری حتی در ناخودآگاهش حسرت پسر بودن را نمیخورد!
✍🏻فاء.اندیشه
@andisheh_ir1
دو روز مانده تا عید
و من دلم برای آن خوشحالی از عمق جان صبح غدیر پر میکشد!
اصلا بچه شیعهها را اینطور مُهرِ مِهر علی زدهاند بر قلب؛ هوای ولایت امیرالمومنین که بلند شود؛ تاب نداشته باشند؛ ذکر نام مبارکش بگویند و دهان شیرین کنند :)
علی... علی... علی ولی اللّٰـه!
باشد که شیرینی عشق او و اولادش، تیغ بکشد بر تاریکی دنیا . . .
پ.ن: خدایا!
ما آقامونو دوست داریم.. نه تو دنیا، نه تو آخرت؛
جدا نکن ذرهها رو از این خورشید :)
#اشهد_ان_عليا_ولي_الله 🫀
@andisheh_ir1
سلام :)
نگاه کردم به کانال؛
دیدم خیلی وقته داره خاک میخوره!
پس طبق معمول گذشته، دست بردم تو جعبهی شانس یادداشتهای گوشی تا ببینم چیزی پیدا میشه برای کانال یا نه!
و خب نتیجه این شد که متن نوشته شده در مسیر اربعین رو براتون میزام؛
تا زمانی که با چشم خود ندیده بودم، به اندازهی یک ترفند رسانهای قبولش داشتم؛ آن مهمان نوازی اعجاب انگیزی که بارها درمورد مردم عراق برای زائران امام حسین علیه السلام شنیده بودم.
اما این بار، خود میهمان ام عبدالله شدم.
زنی عراقی، که گرمای قلبش از لهجهی غلیظ عربیاش سرازیر میشود در رگهایم!
با زور Google translate و فارسی و انگلیسی و عربیِ دست و پا شکسته، با هم تعامل کردیم؛ دو دختر دارد و سه پسر، عروس دار و خانوادهای گرم! زائران را روی چشمهایش میچرخاند!
خودش، دخترانش و عروس هایش، همه در خدمت زوار اباعبدالله...
همسر امعبدالله در تصادف از دنیا رفته؛ این را جدیدا متوجه شدم. با این وجود هرچه دارد در خدمت زواری که برای چند ساعتی میهمان خانهاش شدهاند، به میدان آورده.
از زحمتهای میهمانداری که گفتیم، ناراحت شد؛ به چشمهایش اشاره کرد، یعنی روی چشمش جای دارند آن تنهای خستهای که قدمهای تاول زدهشان به عشق اباعبدالله پیش میروند. میگوید تمام کارهایی که میکند، در برابر عظمت حضرت زینب سلام الله، هیچ است...
آه که چه معجونی شدهاست، میهمان نوازیای که با عشق حسین علیه السلام تلفیق شده باشد...
✍🏻فاء.اندیشه
#اربعین
#کربلا
@andisheh_ir1
یاحق
وقتی تجربهاش کرده باشی؛ از آن تجربهها که تا تهاش را بروی، جنس اش فرق میکند.
جنس نوشتن درمورد اینکه اولین نگاه، چه حسی دارد.
اینکه وقتی نگاهش میکنی و دلت میلرزد برایش ولی همچنان نباید لب باز کنی!
جنس آن احساسات یواشکی
آن شبهای پر از فکر و خیال
آن صفحاتی از ریشه های قلبت برایش سیاه کردی
آن دعاها
آن نشستنها کنج گوهرشاد و اشک ریختن از ظلم این دنیا. دنیایی که هیچگاه همه چیز را به یک نفر نداده!
حس عطش کنار هم بودن!
وقتی اینها را تجربه کرده باشی، دیگر مثل قبل از عشق نخواهی نوشت!
و اندیشه حالا بیشتر از قبل نمیخواهد عاشقانههایش را در سبک کلاسهای مختلط دانشگاه بچرخاند. اندیشه این بار میخواهد قلمش را بیندازد در مسیر تا گرم شود به مرور؛ پخته شود ایدههایش. همانطور که خودش شعلهی آتش به جان خرید...
✍🏻فاء.اندیشه
🍁 پاییز ۱۴۰۲ 🍁
@andisheh_ir1
بسم الله
با دستهایی که تکههای خمیرِ شام، به آن چسبیده، مینشینم پشت کیبورد. همیشه که نباید نویسندهها با یک فنجان قهوه و عطر گل نرگس و کیبور میلیونی شروع به نوشتن کنند! گاهی هم فقط برای دقیقهای فرصت و تمرکز نوشتن برایشان مهیا میشود؛ وقتیکه کوهی از ظرفهای نشسته در سینک تلنبار شده، بچههایشان با بازی و داد و بیداد خانه را روی سرشان گذشتهاند و صدای جیغ دختربچهشان جای موسیقی بیکلام را به نحو احسن پر کرده است. همین است. ماجرای زندگی همین است. نباید دنبال شرایط صد درصد عالی بود تا دست به کار شد. به قول شهید تهرانی مقدم، فقط انسانهای ضعیف به اندازه امکاناتشان، کار میکنند. یادم میآید یکی از دوستان مجازینویسم، با وجود دو بچه کوچک هر روز مینوشت؛ درحالیکه دختربچهاش را با هزار مکافات روی پایش میخواباند، گوشی را دستش میگرفت و شروع میکرد به نوشتن. همین!
بعضی از آدمها خیلی آدمند! یعنی به اندازه پنج یا شش نفر آدمند. کار میکنند، محبت میکنند، زندگی میکنند، درس میخوانند، آثار هنری و ادبی خلق میکنند، آخرش هم در چهل سالگی به اندازه یک پیرمرد هشتاد ساله کار کرده است. آخ که چقدر شیرین است حس مفید بودن! بگذریم. تقریبا با یقین این را میگویم؛ آدمی که در 40 سالگی به اندازه هشتاد سال کار کرده، گلوی کمالگراییاش را گرفته و کوبیدهاش به دیوار تا بیشتر از آن چیزی که باید، در کارهایش دخالت نکند. یکی از نقطه ضعفهای همنسلهای من، همین کمالگرایی افراطی است. همین مگس مغرور با عینک آفتابی میلیونی که در مغزمان لم داده است! به ما زل زده و بعد از انجام کارها دم گوشمان وزوز میکند که «هوممم! الان خیلی خوشحالی فلان کار رو انجام دادی؟ ولی تو میتونستی بهتر از این باشی، تو باید بهترین باشی، باید اول باشی، نود و نه قطعه پازل رو درست گذاشتی؛ مهم نیست، مهم اون یک قطعهست که سر جای خودش قرار نداره» و به همین راحتی انگیزه ادامه را از آن آدم فعال و با نشاط میگیرد.
نمیدانم این افراط در کمال گرایی از کجا آمده است در ذهنمان، ولی خوب میدانم که خیلی از ما، خیلی بهتر از چیزی هستیم که تصور میکنیم. از انداممان گرفته تا مهارتمان، خیلی بالاتر از آن چیزی است که فکر میکنیم. البته به استثنای طاووسهای گرامی!
میدانم که خیلی از ما نیاز داریم یکی بهمان بگوید «تو شاید عالی نباشی ولی کافی هستی. اگر اوضاع اونی نیست که باید، همهاش تقصیر تو نیست. آروم باش رفیق!».
وقتی کسی چنین جملهای را توی گوشت زمزمه میکند، یک کیسه سنگین از دوشت برداشته میشود. از مادری که برای بچههای یکی دوسالهاش «صد» را آرزو میکرد، و الان فرزندانش به سی و چندسالگی رسیدهاند و به «صد» نه، تا مردی که بعد از سی سال از خودش ماشینِ تر و تمیز آلمانی را انتظار داشت و الان در پراید نوک مدادی با دستگیرهی شکسته مسافرکشی میکند، و آن دانشجوی حسابداری که انتظار مهندسی برق دانشگاه تهران را میکشید و پولهای میلیونی ریخت در حلقوم انتشارات مختلف کتابهای کنکور، همهی اینها یک کیسهی هزار تنی را روی دوششان حمل میکنند. این آدمها به روی خودشان و دیگران نمیآورند که لای چرخدندههای این انتظارات و کمالگرایی و شکستها درحال له شدن هستند!
ولی یکی باید به آن مادر بگوید که «اگر بچهات پزشک نشده، در عوض یک معلم خوب است که به اندازه خودش برای این کشور زحمت میکشد!» یک نفر به آن مرد بگوید که «اگر ماشینی که انتظارش را میکشیدی نداری، به جای آن یک خانواده داری که به تو حس امنیت و بزرگی میدهد.» و درد راه نرفته را از آن دانشجو بگیرد و به او بگوید «اگر به مهندسی برق نرسیدی، به جای اون مهارت نقاشیات را تقویت کردی!»
خلاصه که آسایش دو گیتی همین است! متوجه باشی قرار نیست هیچ چیز در این دنیا صددرصد عالی اتفاق بیفتد؛ هیچ چیز! و اتفاقا همین نقصها و حوادث پیشبینی نشده هستند که زندگی را جذاب میکنند؛ چیزی در حال و هوای ماجراهای سریال پایتخت!
زندگی مثل برنامه نویسی نیست که دستور بدهی و تا آخر همانطوری که مقرر شده است پیش برود! یک روزهایی با وجود ساعتها تمرینِ تو، شب قبل از مسابقه مچ پایت برای هزارمین بار پیچ میخورد، و در مسابقه آنطور که باید ظاهر نمیشوی و این چیزی از خوب بودن تو کم نمیکند...
اندیشه
26بهمنماه 1402
🌻🤍
درجریانید که یکی از کهنترین درختان «سرو» جهان، از آن ایرانه؟ 😌🇮🇷🌱
پ.ن: سرو توی ادبیات نماد آزادگی، استقلال، زیبایی و مقاومت هست. ✨
@andisheh_ir1