eitaa logo
اندیشه مقاومت
422 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
2.1هزار ویدیو
43 فایل
🚨این کانال به چالشهای پیش روی اندیشه انقلاب اسلامی و محور مقاومت می پردازد.
مشاهده در ایتا
دانلود
💠پندی برای امروز انقلاب💠 👈 پیامبر در دعوت و جهاد یک لحظه دچار سستی نشد 🔻 رهبر انقلاب: صحنه‌ی اول از زندگی پیامبر، صحنه‌ی و بود. کار مهم پیامبر خدا، دعوت به حق و حقیقت، و جهاد در راه این دعوت بود. 🔹️ در مقابل دنیای ظلمانی زمان خود، پیامبر اکرم دچار تشویش نشد. چه آن روزی که در مکه تنها بود، یا جمع کوچکی از مسلمین او را احاطه کرده بودند و در مقابلش سران متکبر عرب، صنادید قریش و گردنکشان، با اخلاقهای خشن و با دستهای قدرتمند قرار گرفته بودند، و یا عامه‌ی مردمی که از معرفت نصیبی نبرده بودند، وحشت نکرد؛ سخن حق خود را گفت، تکرار کرد، تبیین کرد، روشن کرد، اهانتها را تحمل کرد، سختیها و رنجها را به جان خرید، تا توانست جمع کثیری را مسلمان کند؛ و چه آن وقتی که حکومت اسلامی تشکیل داد و خود در موضع رئیس این حکومت، قدرت را به دست گرفت. 🔸️ آن روز هم دشمنان و معارضان گوناگونی در مقابل پیامبر بودند؛ چه گروههای مسلح عرب - وحشی‌هایی که در بیابانهای حجاز و یمامه، همه‌جا پراکنده بودند و دعوت اسلام باید آنها را اصلاح میکرد و آنها مقاومت میکردند - و چه پادشاهان بزرگ دنیای آن روز - دو ابرقدرت آن روز عالم؛ یعنی ایران و امپراتوری روم - که پیامبر نامه‌ها نوشت، مجادله‌ها کرد، سخنها گفت، لشکرکشی‌ها کرد، سختی‌ها کشید، در محاصره‌ی اقتصادی افتاد و کار به جایی رسید که مردم مدینه گاهی دو روز و سه روز، نان برای خوردن پیدا نمیکردند. 🔺️ تهدیدهای فراوان از همه طرف پیامبر را احاطه کرد. بعضی از مردم نگران میشدند، بعضی متزلزل میشدند، بعضی نق میزدند، بعضی پیامبر را به ملایمت و سازش تشویق میکردند؛ اما پیامبر در این صحنه‌ی دعوت و جهاد، یک لحظه دچار سستی نشد و با قدرت، جامعه‌ی اسلامی را پیش برد، تا به اوج عزت و قدرت رساند؛ و همان نظام و جامعه بود که به برکت ایستادگی پیامبر در میدانهای نبرد و دعوت، در سالهای بعد توانست به قدرت اول دنیا تبدیل شود. ۱۳۷۰/۰۷/۰۵ ❣ بمناسبت ؛ هر شب انتشار یک بخش از بیانات رهبرانقلاب درباره سیره پیامبر اکرم(ص) @feghvaenghelab
هدایت شده از بلاغ | دستیار فرهنگی
💠 ماجرای ازدواج جویبر و ذلفا ❖ آنجا را «صفّه» می‌نامیدند و ساكنین آنجا كه هم فقیر بدودن و هم غریب، «اصحاب صفّه» خوانده می شدند. رسول خدا و اصحاب به احوال و زندگی آنها رسیدگی می كردند. ❖ یك روز رسول خدا به سراغ این دسته آمده بود. در آن میان چشمش به جویبر افتاد، به فكر رفت كه جویبر را از این وضع خارج كند و به زندگی او سر و سامانی بدهد. اما چیزی كه هرگز به خاطر جویبر نمی‌گذشت این بود كه روزی صاحب زن و خانه و سروسامان بشود. ❖ این بود كه تا رسول خدا به او پیشنهاد ازدواج كرد، با تعجب جواب داد: مگر ممكن است كسی به زناشویی با من تن بدهد؟! ولی رسول خدا زود او را از اشتباه خودش خارج ساخت و تغییر وضع اجتماعی را - كه در اثر اسلام پیدا شده بود- به او گوشزد فرمود. ❖ رسول خدا پس از آنكه جویبر را از اشتباه بیرون آورد و او را به زندگی مطمئن و امیدوار ساخت، دستور داد یكسره به خانه‌ی زیاد بن لبید انصاری برود و دختر «ذلفا» را برای خود خواستگاری كند. ❖ زیاد بن لبید از ثروتمندان و محترمین اهل مدینه بود. افراد قبیله‌ی وی احترام زیادی برایش قائل بودند. هنگامی كه جویبر وارد خانه‌ی زیاد شد، گروهی از بستگان و افراد قبیله‌ی لبید در آنجا جمع بودند. ❖ جویبر پس از نشستن مكثی كرد و سپس سر را بلند كرد و به زیاد گفت: «من از طرف پیغمبر پیامی برای تو دارم، محرمانه بگویم یا علنی؟». - پیام پیغمبر برای من افتخار است، البته علنی بگو. - پیغمبر مرا فرستاده كه دخترت ذلفا را برای خودم خواستگاری كنم. - پیغمبر خودش این موضوع را به تو فرمود؟! - من كه از پیش خود حرفی نمیزنم، همه مرا می‌شناسند، اهل دروغ نیستم. - عجیب است! رسم ما نیست دختر خود را جز به هم‌شأن‌های خود از قبیله‌ی خودمان بدهیم. تو برو، من خودم به حضور پیغمبر خواهم آمد و در این موضوع با خود ایشان مذاكره خواهم كرد. ❖ جویبر از جا حركت كرد و از خانه بیرون رفت، اما همانطور كه میرفت با خودش میگفت: «به خدا قسم آنچه قرآن تعلیم داده است و آن چیزی كه نبوت محمد برای آن است غیر این چیزی است كه زیاد می‌گوید». ❖ ذلفا دختر زیبای لبید كه به جمال و زیبایی معروف بود، سخنان جویبر را شنید، آمد پیش پدر تا از ماجرا آگاه شود. - بابا! این مرد كه همین الآن از خانه بیرون رفت با خودش چه زمزمه می‌كرد و مقصودش چه بود؟ - این مرد به خواستگاری تو آمده بود و ادعا میكرد پیغمبر او را فرستاده است. - نكند واقعا پیغمبر او را فرستاده باشد و رد كردن تو او را تمرد امر پیغمبر محسوب گردد؟! - به عقیده‌ی تو من چه كنم؟ - به عقیده‌ی من زود او را قبل از آنكه به حضور پیغمبر برسد به خانه برگردان، و خودت برو به حضور پیغمبر و تحقیق كن قضیه چه بوده است. ❖ زیاد جویبر را با احترام به خانه برگردانید و خودش به حضور پیغمبر شتافت. ❖ همین‌ كه آن حضرت را دید عرض كرد: «یا رسول الله! جویبر به خانه‌ی ما آمد و همچو پیغامی از طرف شما آورد، میخواهم عرض كنم رسم و عادت جاری ما این است كه دختران خود را فقط به هم‌شأن‌های خودمان از اهل قبیله كه همه انصار و یاران شما هستند بدهیم». - ای زیاد! جویبر مؤمن است. آن شأنیت‌ها كه تو گمان می‌كنی امروز از میان رفته است. مرد مؤمن هم‌شأن زن مؤمنه است. ❖ زیاد به خانه برگشت و یكسره به سراغ دخترش ذلفا رفت و ماجرا را نقل كرد. - به عقیده‌ی من پیشنهاد رسول خدا را رد نكن. مطلب مربوط به من است. جویبر هر چه هست من باید راضی باشم. چون رسول خدا به این امر راضی است من هم راضی هستم. ❖ زیاد ذلفا را به عقد جویبر درآورد. مهر او را از مال خودش تعیین كرد. جهاز خوبی برای عروس تهیه دید. از جویبر پرسیدند: «آیا خانه‌ای در نظر گرفته‌ای كه عروس را به آن خانه ببری؟ - من چیزی كه فكر نمی‌كردم این بود كه روزی داران زن و زندگی بشوم. پیغمبر ناگهان آمد و به من چنین و چنان گفت و مرا به خانه‌ی زیاد فرستاد. ❖ زیاد از مال خود خانه و اثاث كامل فراهم كرد، به علاوه دو جامه‌ی مناسب برای داماد آماده كرد. عروس را با آرایش و عطر و زیور كامل به آن خانه منتقل كردند.¹ ¹ كافی؛ ج ۵ ص ۳۴ 🆔 @balagh_ir