🇮🇷🚩بسم ربِّ الشهداء والصدیقین🚩🇮🇷
#سلمان_فارسی_محمّدی
دفاع با تمام وجود از حق امیرالمؤمنین علیهالسلام، کسی که سال ها دنبال حقیقت گشته باشد، قدر آن را هم میداند.
سلمان هم پس از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله چنگ زده بود به دامن امیرالمومنین علیهالسلام و در آن غوغای فتنهی سقیفه بنی اسرائیل تلاش میکرد حق امام خود را بگیرد؛ حقی که البته غصب شد؛ چرا که جز سلمان؛ تنها سه نفر دیگر پای عهد خود ایستادند و غدیر خم را فراموش نکردند، مابقی به تصریح امیرالمومنین علیه السلام همه مرتد شدند!
روز سومی بود که پیامبر صلی الله علیه و آله دیگر در میان مردم نبود و عدهای شروع کرده بودند برای اوّلی میگرفتند.
سلمان هر جا که جماعتی جمع میشدند برایشان حرف میزد، مگر از خواب بیدار شوند.
در یکی از خطابهها گفته بود:
ای مردم! سنت بنی اسرائیل را در پیش گرفتید و از راه حق به خطا رفتید. البته شما حقیقت را میدانید ولی به آن عمل نکردید!
به خدایی که جان سلمان در دست اوست، اگر ولایت علی علیهالسلام را پذیرفته بودید، از نعمتهای الهی از بالای سر و پایین - یعنی آسمان و زمین - برخوردار میشدید و اگر پرندهای را میخواندید در آسمان به شما پاسخ میداد. اگر ماهیهای دریا را دعوت میکردید نزد شما میآمدند.
بدانید ولی خدا محتاج نشده است و از هدف خویش در راه اجرای احکام الهی باز نمیگردد؛ اما افسوس که از ولایت علی شانه خالی کردید و به پیروی دیگری گردن نهادید.
امید به بهبودی را به یأس تبدیل کردید، ما هم همهی شما را رها کردیم و پیوند برادری میان ما و شما قطع شد...
ای مردم!...
وای به حال شما!!
وای به حال شما!!!
ما را با پسر فلان و فلان چه کار؟!
آیا حق را نمیدانید یا خود را به نادانی زدهاید؟!
آیا اسیر حسادت شدهاید؟!
به خدا قسم؛ راه کفران را در پیش گرفتهاید و زمانی نمیگذرد که برخی گردن دیگر را با شمشیر می زنید!
من در برابر پیامبر خویش تسلیم هستم و از مولای خود و مولای هر مرد و زن مؤمنی اطاعت میکنم.
مولای ما علی، امیرالمؤمنین، سید الوصیین، پیشوای روسفیدان و امام صادقان و شهیدان و صالحان است.
سلمان بخشی از خطبه خود را هم به فارسی خوانده بود و گفته بود: کردید و نکردید! ندانید چه کردید!؟ میخ آهنین در سنگ نمیرفت.
کار بالا گرفته بود و فشار برای بیعت گرفتن برای خلیفه اول زیاد میشد، کار رسیده بود به آتش زدن در خانه دختر پیامبر صلیاللهعلیهوآله و آن واویلای باور نکردنی.
ریسمان زده بودند به دست پسر ابوطالب و داشتند او را به سمت مسجد میبردند.
ابوذر حسرت شمشیرهای آخته زمان جنگ را میخورد، زبیر شمشیر کشیده بود ومقداد هم انگار قصد جنگ کرده بود، سلمان تنها گفته بود: مولای اعلم بما فیه، راستی که روزهای سختی بود برای شیعه ماندن و از امام جلو نزدن....
در مسجد هم، سلمان به مردم وعده داده بود که به زودی طلقاء(آزادشدگان فتح مکه) بر آنها تسلط پیدا میکنند، بازار بحث و احتجاج در مسجد بالا گرفته بود، اما حرف حق به گوش کسی نمیرفت و هر از گاهی صدای سخن حق، با تهدید شمشیر، ساکت میشد.
در میان آن غوغا دختر پیامبر هم از راه رسیده و به جمعیت گفته بود: اگر علی را رها نکنید موی خود را پریشان میکنم و عبای پدرم را به سر میکشم و نفرینتان میکنم.
سلمان درباره آن روز گفته است:
زهرا سلاماللهعلیها که حرف میزد،میدیدم که دیوارهای مسجد به لرزه درآمده و نزدیک است که خراب شوند! بعد هم به اشاره علی رفته بود دنبال فاطمه زهرا تا آرامش کند.
سستی مردم و فشار غاصبان بالاخره کار خودش را کرد و از علی مرتضی علیهالسلام با همان دستِ بسته، بیعت گرفتند! هر کاری کردند، سلمان حاضر نشد با دست راستش که با آن با علی بیعت کرده بود با اوّلی بیعت کند، قیامتی شده بود تا آنکه به همان دست چپ سلمان رضایت دادند!
سلمان که دسته آسیاب خونین خانه زهرا سلاماللهعلیها را دیده بود و میدانست بر اثر کار و جراحت، دست دختر پیامبر به این وضع درآمده؛ قرار بود شاهد غمهای بزرگتری هم باشد.
سلمان که وصلههای چادر دختر پیامبر را در اوج قدرت اسلام دیده بود؛ قرار بود مظلومیتهای بیشتری را هم ببیند.
آخر! شبی در راه بود! سخت تاریک! تابوتی در دل خود داشت! تابوتی که سلمان جزء معدود نمازگزاران بر پیکر خفته در آن بود.
زهرا سلاماللهعلیها، بعد از پدر و ماجرای سقیفه زیاد طاقت ماندن نداشت و سلمان خوب میدانست کدام زخم این تابوت را به غربت این شب تاریک کشانده است.
#ایام_فاطمیّه_۱۴۰۳