#قصه_و_عبرت
✨وقتي مرحوم حسينعلي ميرزا فرمانفرما در كنار دريا برهنه ميشود كه در دريا شنا كند ، سگي كه داشته مانعش ميشود.
✨فرمانفرما به سگ اعتنايي نميكند و آماده رفتن در آب ميشود
✨آن لحظه كه ميخواسته خود را در آب بيندازد و سگ ميبيند جلوگيري كردنش فايده ندارد و الآن صاحبش در آب ميرود، ناچارخود را در نقطه معيني از دريا پرتاب ميكند.
✨ناگاه حيوان بزرگي او را ميبلعد.
✨فرمانفرما ميفهمد جهت جلوگيري كردن سگ چه بود و چگونه خودش را فداي صاحبش كرده است ، از رفتن به آب منصرف ميشود و از كار سگ حيران و سخت ناراحت و گريان ميگردد.
#داستان_و_عبرت
اللّهم عجّل لولیک الفرج
اللهم العن الجبت و الطاغوت و ابنتیهما
✨ما را دنبال کنید👇
https://eitaa.com/joinchat/4066247196C93ed6e9a04
#قصه_و_عبرت
💠ابراهيم بن موسى میگويد: از امام رضا- عليه السّلام- با اصرار زياد پول خواستم.
💠حضرت براى بدرقه عدّهاى از طالبيين «1» بيرون آمدند.
💠در اين هنگام وقت نماز فرا رسيد و حضرت، به سوى قصرى كه در آنجا بود، روانه شد و در زير درختى نزديك آن قصر نشست و من هم با او بودم و غير از ما كسى نبود.
💠امام رو به من كرد و فرمود: اذان بگو ، گفتم: اجازه میدهيد همراهان ما نيز بيايند؟
فرمود: خدا تو را بيامرزد ، نماز اوّل وقت را بدون عذر تأخير نينداز و اوّل وقت نماز را بپا دار.
💠برخاستم، اذان گفتم و نماز خوانديم.
💠عرض كردم: يا بن رسول اللَّه! مدتى از آن وعدهاى كه به من فرموده بوديد گذشته است و من نيازمندم و شما كارتان زياد میباشد و من موفق نمیشوم تا هميشه خدمت شما برسم.
.
.
💠راوى میگويد: امام- عليه السّلام- با تازيانهاش محكم بر زمين كوبيد و دستشان را به جاى ضربه كشيده و شمشى از طلا بيرون آورد و به من داد و فرمود: اين را بگير و خداوند به واسطه آن به تو بركت دهد و از آن بهرهمند شوى و آنچه را كه ديدى، پوشيدهدار و به كسى نگو.
💠ابراهيم بن موسى میگويد: اين مال، آنقدر بركت پيدا كرد تا اينكه در خراسان مِلكى را به قيمت هفتاد هزار دينار خريدم، پس در ميان امثال خودم، غنیترين و ثروتمندترين مردم آن ديار شدم «2».
(1) به كسانى كه از نسل حضرت ابو طالب- عليه السّلام- باشند ، «طالبيين» میگويند.
(2) بحار: 49/ 49، حديث 49.
جلوههاى اعجاز معصومين عليهم السلام،(ترجمه الخرائج و الجرائح) ص: 268
#داستان_و_عبرت
اللّهم عجّل لولیک الفرج
اللهم العن الجبت و الطاغوت و ابنتیهما
✨ما را دنبال کنید👇
https://eitaa.com/joinchat/4066247196C93ed6e9a04
#قصه_و_عبرت
⚜در قندهار شخصي از نيكان به نام «محب علي» مشهور بود و محبت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام تمام دل او را احاطه كرده و به درجه عشق به آن بزرگوار رسيده بود.
⚜به طوري كه هرگاه به او ميگفتند محب علي «بيدار علي باش» از حال طبيعي خارج ميشد و بياختيار اشكش جاري ميگرديد.
⚜چون از دنيا رفت و در غسالخانه غسلش میدادند ، رفقايش گريه ميكردند ، رفيقي در آن حال او را صدا زد و گفت : محب علي «بيدار علي باش» ناگاه دست راستش بلند شد و آرام آرام بر سينه خود گذاشت.
⚜چون اين موضوع فاش شد شيعيان قندهار دسته، دسته براي تماشا آمدند و چون آن منظره را ميديدند همه از روي شوق گريان ميشدند و تا آخر غسل دادن همينطور دستش روي سينهاش بود.
📚داستانهای شگفت،سید عبدالحسین دستغیب
علی یا علی، علی یا علی
علی یا علی ، علی یا علی
یمن از عقیق تو آیتی
چمن از رخ تو روایتی
شکر از لب تو حکایتی
اگرش چه غنچه تو وا کنی
بنما ز لب تو تکلمی
بنما ز غنچه تبسمی
به تکلّمی و تبسمی
همه دردها تو دوا کنی
علی یا علی، علی یا علی
علی یا علی ، علی یا علی
#داستان_و_عبرت
اللّهم عجّل لولیک الفرج
اللهم العن الجبت و الطاغوت و ابنتیهما
✨ما را دنبال کنید👇
https://eitaa.com/joinchat/4066247196C93ed6e9a04