eitaa logo
انجمن ادبی مَطلَع
814 دنبال‌کننده
624 عکس
220 ویدیو
16 فایل
﷽ 💠محفل ادبی مطلع | تاسیس ۱۴۰۰ 🔷 نشر اشعار ولایی 🔷 اعلان مراسمات هفتگی 🔷 رسانه شعر مشهد https://eitaa.com/joinchat/4073652327C9ee4eeaef2
مشاهده در ایتا
دانلود
برده ای از خانه ام بارفتنت لبخند را خنده هاوگریه های آخرین فرزند را ازسفرهای خطیر کوچه ها برگشته ای ازکجا آورده ای این طرفه بازوبند را داغ هجران تو بر من آنچنان سخت است که برجگر باید بریزم بعدازاین اسپند را تا توبودی یک نفر حرف دلم رامیشنید بی توبایدبشنوم هرآنچه می گویند را بند بند پیکرت لرزید وپهلویت شکست در عوض از دست حیدر باز کردی بند را @anjoman_matla
چراغ لاله دمیده است از فزونی داغ شهید می‌رسد از کربلای شاهچراغ @shaneyshear @anjoman_matla
🗒️ گزارش محفل ادبی مطلع 🔻 مورّخ | یکشنبه ۹ بهمن ۱۴۰۱ بخش اول • نخست غزلی خواند با این مطلع: چه هیئتی ست تو را زیر این کبود مسقف که ماه هم شده با قد خم به روضه مشرّف در پایان این غزل، نکاتی را جناب فرمودند: این دست از اشعار، متاسفانه مناسب فضای امروز هیئت نیست و فقط عیار ادبی دارد. این مهم، در نقد شعر نیست بلکه در نقد فضای هیئت امروز است که باید مستمع و درک ادبی او در سطحی بالا باشد که بتواند ارتباط بگیرد. بنده کار سپیدی نوشته ام که خلاف تصور دوستان در بسیاری از محافل خوانده شده و مخاطب توانسته رابطه برقرار کند. این یعنی رسالتی که شاعر امروز دارد و باید بتواند پلی بین فضای ادبی و مقتضیات هیئت بزند. در ادامه محفل، قصیده ای در رثای اباعبدلله خواند با مطلع: ای سر، سر بریده ی بر نیزه ها سوار خورشید گونه برده سران را به یک کنار این اثر، احساس حضار را برانگیخت و پای آن گریستند. نکاتی را در پایان قصیده، جناب فرمودند در رابطه با بعضی مصاریع مثل: ما را به جز نگاه تو با دیگران چه کار؟ و اشاره کردند قصیده ی امروز تصویرگرا نیست و نقطه قوت قصیده جناب بقایی، خلق تصاویر است مثل آن مصرعی که : پرچم که نیست، خون تو بالای گنبد است! و این بسیار نکته خوبی است که جهت مغفول ماندن قصیده هم در عصر حاضر همین عدم خلق تصویر است. ایشان به بیدل و طالب و شاعرانی اشاره کردند که از یک واژه حباب، کار کشیده اند و برای امروز دیگر این تصاویر اشباع شده و باید بهتر نوشت. به اعتقاد من در قصیده نباید به زورآزمایی رو آورد بلکه باید از ذوق و احساس امداد جست چون نهایتا خاستگاه این نوع سروده ها دربار است و تاریخ گواه این مطلب. بعلت زمان محدود و مسافر بودن جناب در ادامه خود ایشان به شعرخوانی پرداختند، ترجیع بندی طولانی در وصف مولا امیرالمومنین که ابیات ابتدایی آن این است: سجده بر این نام چرا واجب است؟ قبله علی ابن ابیطالب است من سگ کوی نجفش می شوم جمله نگویند که بی صاحب است... بند ترجیع: آنچه که پایان نپذیرد علیست آنکه نمرده ست و نمیرد علیست حضار محفل، به تحسین اثر پرداختند. در ادامه، یک رباعی از خود جناب صادقی خواند که بسیار تاثیر گذار بود: او لذت یک عمر عبادت را برد با بوسه خود دل جماعت را برد بوسید قطار مشهدت را بی بی اینگونه ثواب صد زیارت را برد جناب صادقی، به تاثر از رباعی شان به عنوان حسن ختام در ساعات آخر حضورشان گفتند: چشمان علی و فاطمه گریان شد وقتی که بنای آسمان ویران شد از منبر ذولجناح، افتاد حسین هنگام نزول سوره ی انسان شد @anjoman_matla
کوچه ی عشق رهگذر دارد هر سری میزبان سنگش نیست آن سری سنگ می‌خورد اینجا که گرفتار آب و رنگش نیست سر فراز است مادر زهرا که در این کوچه زخم ها خورده است هر که دیده است حجم انفاقش متعجب شده است جا خورده است مال دنیا زیاد داشت ولی ذره ای دل نبسته بود به آن غیر مال و منال بسیارش خرج دین کرده بود عمر گران پیش او هر چه بود غیر نبی پای هم در نتیجه کم بودند آبرو، اعتبار، جان، اموال در نگاه خدیجه کم بودند در زمین ولا برای خودش هیچ چیزی نکاشت آخر کار هر چه را داشت خرج کرد و خودش یک کفن هم نداشت آخر کار ارث مادر بزرگ چندین سال بعد دفنش دوباره احیا شد نوه اش بی سر و بدون کفن تشنه لب دفن پای دریا شد جمعه ۱۱ فروردین ۱۴۰۲ @anjoman_matla @shaneyesheer
دست کریم اهل حساب و کتاب نیست چشمش به قدر پلک زدن نیز خواب نیست دستی که آمده است در خانه ی کریم یک لحظه هم معطل حُسن جواب نیست اهل کرم زیاد ، ولی در تمام دهر بخشنده ای چنان پسر بوتراب نیست تو آسمان جودی و بی وقفه رازقی خالی نگاه مرحمتت از سحاب نیست نور از کجا گرفته چنین تابناک ، اگر خاک مسیر  رد شدنت آفتاب نیست دریای لطف اگر که تویی ای کریم محض احسان و جودِ غیرِ تو بیش از حباب نیست بیش از نیاز کل وجود است جود تو دربین سائلان تو اصلا شتاب نیست از هر دری گدا برسد شاه می‌شود در خانه ی تو غیر کرم هیچ باب نیست دستش نمی‌رسد به امارت بدون شک بیچاره است هر که برایت خراب نیست فی الجمله عابران همه از حال می‌روند هر جا که بر جمال جلالت نقاب نیست از عرش تا به فرش رسد صوت یا حسن با جبرئیل  نغمه زند بلبل چمن هر تار زلف حسن تو شخصیتی جداست در حال دلبری ز جهانند تن به تن در کارگاه خلقت زیبایی اش خدا جاری نموده از سر حسن تو فوت و فن قطعا دل بهشت برای تو می‌تپد وقتی که خوانده مادر تو... نَحرِ مِن لَبَن... از خیر مقدمت به همه فیض میرسد حتی علی به آمدنت شد ابوالحسن سبز از سیادت تو شده عرصه ی فدک سرخ از خجالت تو شده خطه ی یمن چیزی کم از ملاحت چشمت نمی‌شود پلکی به هم بزن نظری کن به حال من می‌خواهم از خدا که بمیرم برای تو ای کاش روزی ام شود این دست و پا زدن با همکلامی تو قسم میخورم خوشم حتی اگر که لعل لبت تر شود به لن بختم سفید می‌شود ای خوب اگر بود نام تو بر لبم از قنداق تا کفن چهارشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۲ @anjoman_matla @shaneyesheer
شده است نقش جبینم «گدای کوی حسن» گذشت عمر جوانم در آرزوی حسن سراغ باده نرفتم چرا که هوشیارم گرفته دست من از دسته سبوی حسن مرا به ماه و به خورشید عرض حاجت نیست چرا که روز و شبم هست روی و موی حسن به وصله دگران دل نمی‌دهم همه عمر نشسته بر دل من رفعت رفوی حسن همیشه مهمان دارد کریم، تنهایی نمی‌رود پایین لقمه از گلوی حسن جواب داده به لبخند مرد شامی را چه درسها که گرفتم ز خلق و خوی حسن به این خلایق دلداده معترض نشوید که گشته اند همه شهر را به بوی حسن نمی‌رود نفسی از وجود من تا حشر تنفری که به دل دارم از عدوی حسن تمام حُسن حسن هست و نیست جای عجب بهشت اگر که بیاید به سر به سوی حسن به خلق ‌کار ندارم که من به روز نُشور ز قبر بیرون آیم به جستجوی حسن پنجشنبه ۱۷ فروردین ۱۴۰۲ @anjoman_matla @shaneyesheer
دست کریم اهل حساب و کتاب نیست چشمش به قدر پلک زدن نیز خواب نیست دستی که آمده است در خانه ی کریم یک لحظه هم معطل حُسن جواب نیست اهل کرم زیاد ، ولی در تمام دهر بخشنده ای چنان پسر بوتراب نیست تو آسمان جودی و بی وقفه رازقی خالی نگاه مرحمتت از سحاب نیست نور از کجا گرفته چنین تابناک ، اگر خاک مسیر  رد شدنت آفتاب نیست دریای لطف اگر که تویی ای کریم محض احسان و جودِ غیرِ تو بیش از حباب نیست بیش از نیاز کل وجود است جود تو دربین سائلان تو اصلا شتاب نیست از هر دری گدا برسد شاه می‌شود در خانه ی تو غیر کرم هیچ باب نیست دستش نمی‌رسد به امارت بدون شک بیچاره است هر که برایت خراب نیست فی الجمله عابران همه از حال می‌روند هر جا که بر جمال جلالت نقاب نیست از عرش تا به فرش رسد صوت یا حسن با جبرئیل  نغمه زند بلبل چمن هر تار زلف حسن تو شخصیتی جداست در حال دلبری ز جهانند تن به تن در کارگاه خلقت زیبایی اش خدا جاری نموده از سر حسن تو فوت و فن قطعا دل بهشت برای تو می‌تپد وقتی که خوانده مادر تو... نَحرِ مِن لَبَن... از خیر مقدمت به همه فیض میرسد حتی علی به آمدنت شد ابوالحسن سبز از سیادت تو شده عرصه ی فدک سرخ از خجالت تو شده خطه ی یمن چیزی کم از ملاحت چشمت نمی‌شود پلکی به هم بزن نظری کن به حال من می‌خواهم از خدا که بمیرم برای تو ای کاش روزی ام شود این دست و پا زدن با همکلامی تو قسم میخورم خوشم حتی اگر که لعل لبت تر شود به لن بختم سفید می‌شود ای خوب اگر بود نام تو بر لبم از قنداق تا کفن چهارشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۲ @anjoman_matla @shaneyesheer
هدایت شده از مُقَطَّعات
زنی به وسعت پنجاه سال غصه و غم پر از اراده و همت مصمم و محکم زنی به هیبت شیر خدا و شمشیرش که در برابر ظلم ایستاده مستحکم زنی به عصمت زهرا زنی به لحن علی علی و فاطمه انگار هر دو تا با هم صلابت علوی استقامت زهرا وفا و مهر و شجاعت ملاطفت توام علیمه صابره معصومه زینت مولا عزیزه محترمه همچو فاطمه اعظم به غیر فاطمه و جده اش خدیجه رواست زنان دهر کنیز درش شوند از دم دگر چه جای تعجب که بر در حرمش ستاده باشند آسیه هاجر و مریم مرا چه قدر که مدحش کنم مگر جبریل مکاتبت کند از او دو خط به لوح و قلم نه من که قدرت مدحش ندارم از لالی زبان دهر بود در ثنای او اَبکَم کسی که عالمه ی بی معلمه باشد به جاه و شوکت و شانش نمی‌رسد عقلم فهیمه ای که ندارد مفهمه نزدش تمام مجتهدانند طفل لایعلم گذاشت پشت سر آن تندباد حادثه را ولی نیفتاد از روی دوش او پرچم اگر نبود به دوشش علم ، تن اسلام چه بود غیر ستونی سراسرش اَثلَم؟ تمام سلسله انبیا است مدیونش ابوالبشر آدم تا ابوالاُمَم خاتم شهید معجر اویند اکبر و اصغر رهین همت اویند عالم و آدم اسیر نیست اسارت صلاح زینب بود ندیده چشم جهان بانویی چنین افخم نگاه کردم و دیدم فتاوی همه را در عشق از همه اعلام زینب است اعلم هدایت است کلامش چنان کلام الله چه جای شک که بود لِلَّتی هِیَ اَقوَم به خاک گشت مبدل تمام کاخ یزید گذاشت پای در این راه آنچنان مُبرم به شرط هجرت با پادشاه ملک بلا کنار سفره ی عقدش به شوی گفته نعم خلیله است اگر طفل می‌برد به منا وگرنه نیست از او مادری به دهر اَرحَم خدای را همه دم شاکرم که روز ازل به خاکساری درگاه او شدم ملزم بتابم از در او روی تا قیامت لَن بگیرم از سر دل مهر پاک او را لَم به یاد روضه جانگاه او خدای نعیم چنانچه گریه نکردم فرودم آر نقم ببین چه گریه کنانی به پاش می‌ریزند یکی فرات یکی دجله و آن یکی زمزم ولی نه بسکه عظیم است داغ این بستان فرات و دجله و زمزم نیند جز شبنم فرات و دجله ای از چشم‌های خود دارم به این امید که روزی شوم نمی از یم به حشر نیز لباس عزای زینب را عوض نمیکنم آری به بُرد ابریشم به محضرش چوکنم خاک،تن به استشهاد نمی‌رسند به گَردم تمام عَدن و ارَم رکاب داشت رکابی به استقامت عرش به روی زانوی عباس می‌گذاشت قدم به سوگ نام بلندش بلند گریه کنید که راه مرثیه را باز می‌کند کم کم رواست چشم عوالم بر او کند گریه که گریه کرده برایش پیمبر اکرم زیاد گریه کنید آنقدر که سیل شود که نیست روضه ی او جای گریه ی نم نم شنیده ام که به بزم شراب برده شده است بمیرد ای کاش از این مصیبتش عالم به آستین لباسی که مندرس شده بود گرفته بود رخ از چشم‌های نامحرم تمام راه به دستش طناب بود و به پا نداشت کفش مناسب به غیر زخم و ورم عنان مرکب او دست غیر افتاده است همیشه ماتم و مبهوت از چنین ماتم چه دست داد به زینب که عصر عاشورا رسید بر تن بی سر ولی به قامت خم ز فرط ضربه به حنجر نمی‌شود فهمید که زیر هست صدای بریده ات یا بَم شکسته است و به تاراج رفته و مسموم سراسر بدن از سُم تمام قلب از سَم هزار نیزه و شمشیر و سنگ و تیر و عصا شدند در بدن پاره پاره ات مدغم چه کس برید سرت را در آن شلوغی ها برای زینب کبری است همچنان مبهم هزار چشم اگر همزمان نگاه کنند نمیرسند به تشخیص این تن درهم هزار زخم دهن باز در یکی پیکر افاقه کی کند اینگونه زخم را مرهم قلم شکست در این بیت و با تمام وجود به جای زینب کبری نوشت حضرت غم https://eitaa.com/moghattaat
هدایت شده از مُقَطَّعات
بر شهیدی چنان تو گریه سزاست گریه بر داغ اعظم تو رواست نه سزا و روا که دین خدا بر مدار غم تو پابرجاست هر که گریان کربلای تو نیست روز محشر در آن میان تنهاست کار هر کس که متصل به تو شد گر گدا زاده هم بود آقاست خرج حزن تو میکنیم از دم هر چه داریم جمله بی کم و کاست روز محشر بیا بگو به همه این همان شاعر شکسته ی ماست دست از من بگیر و زود مرو از تو اینگونه التفات بجاست ای که از نیزه سر زدی به فلک که ز داغ تو عالمی به عزاست.... ....سر برآرم ز آستانه ی عرش قامتم گر شود به دست تو راست اشک دارد برایت آن چشمی که فقط چشم‌های پاک تو خواست در جهان سیر کردم و دیدم جز غمت هر چه هست باد هواست وجه رب ... کُلُّ مَن عَلَیها فان هر کسی با تو هست نامیراست در بساط عزای محترمت هر چه هست از عنایت زهراست از یدالله می‌رسد ارزاق پس غذاهای روضه از مولاست از همان دم که تشنه جان دادی عرق شرم بر رخ دریاست من که می‌گویم از غم سر تو کمر کوه ها همیشه دو تاست امتش را نبی سفارش کرد به مودت پس این چگونه جزاست؟ که تو را داغ بر جگر بنهند؟ حق آل رسول را چه اداست ؟ تو علی اکبری چنان داری که به نام خدای بی همتاست مصطفایی است در حرم آری مرتضایی به قامت زهراست منطق و خَلق و خُلق چون احمد از جمیع جهات ، خود ، طاهاست ابرویش تیره ، گونه اش روشن خط و خال یگانه اش خواناست تا قدم می‌زند ، کنار قدش سرو بالا بلند ناخواناست نزد او سرو ، خارِ پای گل است پس قیاسش به اکبر تو جفاست اَوَلَسنا عَلَی الحَق...این حرفش رهنمایی برای اهل وفاست از صدایش خلوص می‌بارد کاش لب وا کند که روح افزاست هر اذانش به عرش جان بدهد دستهایش عروج روح دعاست زخمش او را نمی‌برد ز حضور بس که ممسوس و محو ذات خداست اوست اول قتیل نسل خلیل پسر پادشاه ملک بلاست تو خلیلی و اکبر اسماعیل کربلای تو نیز دشت مناست برسان بر تن علی خود را که در آن بین بر سرش دعواست یک تن و یک سپاه واویلا سر تقسیم پیکرش غوغاست چیست گودال ؟ از غم اکبر روحت از جسم ، شرحه شرحه جداست نیشخند سپاه کشته تو را کشته ی تیغ خواندن تو خطاست جگر پاره پاره ات ز غمش اربا اربا تر از گل لیلاست غُصه ی قِصه ی علی اکبر التماس تکلم باباست......... از چه رو نشنوند ضجه ی تو تا در این داغ شیونت اعلاست او علی اکبر است و داغش عظیم چه بسا این مصیبت عظماست اربا اربا شده است حق داری در تنش مغز استخوان پیداست سنگهایش نما عوض کردند اَبرویش زیر و چشم او بالاست آن تنی را که برده اند به تیغ زخم بستن هماره بی معناست خون اکبر کنار خون خدا در دل رمل ماریه پایاست زخم داغ علی اکبر توست زخم بازی که بر تنت ماناست آه باید چه کرد این غم را زینبت آمده است نوحه سراست این غم این غُصه را فقط کم داشت درد ناموس حق به شانه که راست؟ شعر کامل شد و تن اکبر همچنان قطعه قطعه ناپیداست شعر کامل شد و دلت ای شاه همچنان قطعه قطعه ناپیداست https://eitaa.com/moghattaat