؛
🍂 انگشت شست پا
┄┅┅┅❀🌴❀┅┅┅┄
میخواست انگشت بزند انگشت دستش کوچک بود؛
انگشت شست پایش را جوهری کرد و پای رضایت نامه زد.
□
با دلخوری برگشت.
هنوز هم نمی دانست مسئول اعزام از کجا فهمیده بود!
•┈••✾○✾••┈•
از کتاب وقتی سفر آغاز شد
#اعزام
#دانش_آموزان
؛
🍂 گریه برای اعزام
┄┅┅┅❀🌴❀┅┅┅┄
گریه میکرد.
همه سوار اتوبوس میشدند اما او را از اتوبوس پیاده میکردند.
باز فرار میکرد و وارد اتوبوس میشد.
مسئول اعزام با مهربانی آمد و گفت:
"بیا این تفنگ ژ-۳ رو بگیر و باز و بسته کن؛ اگر بلد بودی اعزامت میکنیم."
□
بستن ژ-۳ را تمام کرد.
وقتی با خوشحالی بلند شد تا آن را به مسئول اعزام نشان بدهد،
اتوبوس حرکت کرده بود!
•┈••✾○✾••┈•
از کتاب وقتی سفر آغاز شد
#اعزام
#دانش_آموزان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 اعزام به جبهه ۲
با نوای گرم نوحه خوان
اصفهان و بچههای حاج حسین
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #روایت_فتح
#نماهنگ #اعزام