🍂 بچههای جهاد
خاطرات سردار جهادگرحاج احمد پیری
فرمانده گردان ۲۲ ذوالفقار
ستاد پشتیبانی مهندسی جنگ جهاد سازندگی استان زنجان
•┈••✾○✾••┈•
🔹 عملیات خیبر
تمام امکانات ترابری قرارگاه مرکزی و هرچه امکانات و ادوات مهندسی چهار گردان قرارگاه حمزه مانند لودر، بولدوزر و کمپرسی داشتیم، بسیج کردیم و شبانه سراغ آن کوه ها رفتیم. بولدوزرها دپوی خاک ها را شروع کردند و لودرها مشغول بارگیری شدند. شب تا صبح آوردیم و داخل هور ریختیم. صبح برای کنترل عملیات شبانه مان رفتیم تا ببینیم که ثمری داشته یا نه. دیدیم آثاری از ماسه سنگ ها نیست و نتیجه کار تقریبا صفر بود. کاملا مستاصل شدیم.
با دوستان نشستیم و هم فکری کردیم.
تنها راه این بود که خاک رس پیدا کنیم. در آن شرایط، هیچ خاکی به غیر از خاک رس جواب نمی داد. اما خاک رس را در بیابان خوزستان از کجا باید پیدا می کردیم. مانده بودیم که چه کار کنیم. هیچ چیز به ذهنمان نمی رسید. اما خدا به قلب یکی از بچه ها الهام کرد که همانجا زمین را بکنید. گفتیم که اینجا فقط ماسه هست، رس کجا بود!
قرار شد هر گردان، تیمی را برای جستجوی معدن رس بگمارد. شیوه هم این گونه بود که بولدوزر را می بردیم، ریپر می زدیم و ماسه های بادی را دپو می کردیم. ناگهان در زیر آن ماسه بادی روان، رس سرخ رنگی نمایان شد. امتحانش کردیم و دیدیم بسیار عالی است. خوشبختانه اکثر بچه ها هم که برای ماموریت شناسایی رفتند. به معادن رس رسیدند. باور کردنی نبود. در تمام دشت به وسعت چندین کیلومتر مربع، هر چقدر که نیاز داشتیم، شاید هزار برابر نیازمان در دل خاک منطقه، خاک رس موجود بود. گفتیم بهتر است نزدیک ترین نقطه را که به جهت ترابری اقتضاء می کند، انتخاب کنیم. از آن طرف هم فرجه زمانی بسیار کمی داشتیم. باید این جاده را به سرعت می ساختیم تا بتوانیم برای مواقع پدافندی تثبیت کنیم . کار عادی هم نبود. باید زیر حجم سنگین آتش راه سازی می کردیم. از اولین روز هم اسم جاده را جاده سیدالشهدا گذاشتیم.
بعد از کشف معادن رس، بچه ها از خوشحالی سر از پا نمی شناختند.
•┈••✾○✾••┈•
#جهاد_سازندگی
#خاطرات
#خیبر
🍂 نصرت الهی
حسن تقی زاده
°°°°°°°
فرمانده گفت:
نزنید، بابا نزنید، بذارین بیاد ببینیم چی برامون آورده. این رو به بچههایی که داشتند به کامیونی که از سمت عراقیها به طرف ما میومد آرپیجی شلیک میکردند، میگفت.
حدوداً ساعت ده یازده روز اول مرحله اول عملیات بیتالمقدس یعنی یازدهم اردیبهشت ماه بود. حدود ۲۵ کیلومتر راه را به همراه گردان انشراح آغاجاری به فرماندهی سردار حاج اسماعیل بهمئی از دارخوین بعداز گذشتن از رودخانه کارون تا جاده اهواز خرمشهر طی کرده بودیم. حسابی تشنه بودیم و لبهامان از سوز عطش خشک شده بود و پوست انداخته بود.
توی فیلمهای دفاع مقدس، لبهای خشکیده رزمندگان را خوب گریم میکنند. اما من آن را به خوبی حس کرده بودم. لبهایم آنقدر خشک شده بود و پوست انداخته بود که جای جای آن ترک خورده بود و از بعضی از جاهایش خون جاری شده بود. در آنجا بود که روضه تشنگی حضرت اباعبدالله (ع) و یاران باوفایش را با تمام وجود حس کردم و فهمیدم.
یک قمقمه آب که بیشتر همراه نداشتیم. اگه کیلومتری یک قُلُپ هم خورده بودیم تمام شده بود. مگر یک قمقمه چند قُلُپ آب دارد. در پیادهروی اربعین اگر همین مسافت را در گرما بخواهیم طی کنیم، شاید کیلومتری یک بطری آب معدنی بنوشیم. حالا حالاها هم مانده بود تا اوضاع عادی شود و تدارکات بخواهد آب رسانی کند.
دمدمای ظهر بود. بالای خاکریز بلند کنار جاده اهواز خرمشهر نشسته بودیم و مراقب پاتکهای عراق بودیم. هوا گرم و آتشین و آفتاب سوزان بود. بهترین چیزی که میتوانست دل سوخته و تشنه ما را جلا دهد، آب سرد و تگری بود.
کامیونی که گمان نمیکرد بسیجیها توانسته باشند این همه راه را طی کنند و جاده را تصرف کنند و انگاری شلیک آرپیجیها رو ندیده بود، بیخیال به سمت جاده میآمد. بالاخره به جاده رسید و موقعی فهمید چه اشتباهی کرده که کار از کار گذشته بود و راننده و شاگردش اسیر ما شده بودند.
بار کامیون همان بود که انتظارش را داشتیم.
«نصرت الهی». وعده خدا محقق شده بود.
إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ
یک کامیون پر از قالبهای یخ تازه. شاید از آب فرات. همان که بر حضرت سیدالشهدا علیه السلام و یارانش دریغ کردند. یخها کفاف چند لشکر را میداد.
کامیون را به این سمت جاده منتقل کردیم.
با سرنیزه یخ خورد کردیم و درون قمقمه ریختیم. یخمکی دلپذیر شد. یخ در بهشتی جانفزا. جلا دهنده قلبِ آتش گرفته ما. سرد و گوارا. آبی بود بر روی آتش. لبهای خشکیدهمان به آب رسید. جانی تازه گرفتیم. کاش در دشت نینوا هم مَشک سقا به خیام حرم میرسید و اطفال و اهل حرم سیراب میشدند.
خدا را به خاطر نصرتش حمد و سپاس گفتیم.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#خاطرات
#محرم
🍂 حماسهای به نام خلبان خلعتبری
در یکی از عملیاتها حسین خلعتبری و عدهای دیگر از خلبانان پایگاه ششم شکاری از طرف فرمانده پایگاه برای زدن پل العماره مامور شده بودند. پل، درست وسط شهر بود و اتومبیلهایی که مشخص بود شخصی است، روی پل در حال حرکت بودند. خلعتبری وقتی روی پل میرسد، حملات ضد هوایی دشمن به اوج خود رسیده بود. با وجود همه خطراتی که حسین را تهدید میکرد، دیدند او از بالای پل دور زد و مسافتی را طی کرد و سپس هدفش را مورد اصابت قرار داد.
این رفتار حسین میان آنهمه گلولهای که به سمتش روانه میشد، تعجب همگان را به خود واداشت وقتی از او سئوال کردند، چرا چنین کردی، گفت: «فرزندی یکساله دارم، یک لحظه احساس کردم که ممکن است، توی ماشین بچهای مثل «آرش» من باشد و چگونه قبول کنم که پدری بچه سوختهاش را در آغوش بگیرد؟ »
👇👇👇
شهید سرلشکر خلبان حسین خلعتبری یکی از فرماندهان ارتش جمهوری اسلامی ایران است که با استفاده از نبوغ نظامی، ابتکار عمل و تخصص خود، در بسیاری از عملیاتهای دوران دفاع مقدس، همراه با سایر همرزمانش حماسههای ماندگاری را آفرید.
وی در علمیاتهای مهمی از جمله حمله به اچ ۳، مروارید و… شرکت داشت و بیش از هفتاد پرواز برون مرزی را در طول دوران دفاع مقدس به انجام رساند. بارها در مجلههای آمریکایی از او به عنوان یک نابغه جنگی نام برده شد و در سال ۲۰۰۶ او را بهترین خلبان اف ۴ نامیدند. وی سرانجام در اول فروردین سال ۶۴ به شهادت رسید.
•┈••✾❀🏵❀✾••┈•
ادامه دارد
#ارتش #خاطرات
🌹؛🍂؛🌹
🍂؛🌹 دهلاویه
🌹؛ سیدابوالفضل کاظمی
┄═❁๑❁═┄
🔸 پاییز ۱۳۵۹ / دشت آزادگان،
جبهه دهلاویه
«اوضاع وخیم شده بود. عراق داشت خاک دشت را توبره میکرد. دکتر چمران بیسیم زد و از عقب مهمات خواست. اما دشمن ما را دور زده بود و داشت از پشت سر می آمد. کسی هم نبود که از حلقه محاصره بتواند رد شود و مهمات را به خط مقدم دهلاویه برساند.
دکتر گفت که این کار فقط کار عباس است. عباس زاغی را می گفت. خیلی شجاع بود.
عباس پشت بیسیم با دکتر صحبت کرد. یک ساعت بعد، عباس را دیدیم که پشت رل، گرد و خاک کنان آمد. فوراً مهمات را از ماشین خارج کردیم تا آتش بهشان نخورد. دکتر گفت که باید هر طور شده، جلویشان را بگیریم.
روز بعد وقتی داشتیم با دکتر و سرگرد ایرج رستمی میرفتیم محور «طراح»، ماشین عباس را در جاده دیدیم که با گلوله مستقیم تانک منفجر شده و جنازه عباس از هم پاشیده بود. فرصت نداشتیم جنازه اش را عقب ببریم و مجبور شدیم همان جا بگذاریمش.
صبح روز بعد، تانکهای عراقی دهلاویه را زیر آتش گرفتند. می خواستند از خط عبور کنند اما دکتر که احتمال این پانک را می داد، موتورسوارها را آماده کرده بود تا آرپیجی زنها را ببرند جلو. ساعت ۹ صبح حمله شان شروع شد. از هر طرف می آمدند. موتورسوارها، موتورها را دستکاری کرده بودند تا صدای کمتری بدهند. زیر آتش میرفتند جلو. بعد موتور را می خواباندند زمین و با آرپیجی شلیک می کردند. به بچه ها گفته بودم هوای شان را با تیربار داشته باشند. طولی نکشید که دشت پر شد از لاشه های سوخته تانکها.
یکی از موتور سوارها شهید شد و جلیل نقاد هم ترکش خورد. ظهر که شد، تانکها عقب نشستند و لودرها خاکریزها را دوباره محکم کردند و دهلاویه همچنان بین ما و دشمن ماند.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
ادامه دارد
#خاطرات #جنگزدگی
چگونه خاطرات خود را بنویسیم.pdf
حجم:
1.32M
19.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 بغض و اشک رهبر انقلاب، هنگام تعریف خاطره ای از کتاب #خاطرات شهید علی خوش لفظ
📙 #وقتی_مهتاب_گم_شد
┄┅☫🇮🇷 دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
هدایت شده از انجمن راویان فتح البرز
چگونه خاطرات خود را بنویسیم.pdf
حجم:
1.32M
آخرین خاکریز – میکاییل احمد زاده – نشر اجا -89- خاطرات ازادگان.pdf
حجم:
1.26M
°|📖 ═•☆✦𑁍❧📚📖❧𑁍✦☆
📕 عنوان کتاب :#آخرین_خاکریز
✍️ نویسنده : میکائیل احمدزاده
📚 ناشر : #نشر_اجا
✨ موضوع : #خاطرات جانباز#آزاده میکائیل احمدزاده
📄 تعداد صفحات : ۱۹۶ صفحه
فرزندان خاک – خاطرات جانباز آزاده میکائیل احمد زاده.pdf
حجم:
744.5K
°|📖═•☆✦𑁍❧📚📖❧𑁍✦☆
📕 عنوان کتاب : #فرزندان_خاک
با نگاهی به نقش تکاوران در کربلای ۶
✍️ مولف : میکائیل احمدزاده
📚 ناشر : #نشر_اجا
✨ موضوع :#خاطرات جانباز#آزادن میکائیل احمدزاده
📄 تعداد صفحات : ۱۲۰ صفحه
🌿 #خاطرات شهید محمدحسین یوسف الهی:
🌹شهید محمدحسین یوسف الهی چگونه از اهواز لب اروند و خواب ماندن شهید بادپا را دید // به روایت: حمید شفیعی, همرزم شهید
🎙 در مراحل آماده سازی والفجر هشت شهید حسین بادپا مسئول آمار جزر و مد اروندرود بود جدولی داشت که هر شب میزان آب و بالا و پایین رفتنش را روی آن علامت می زد بادپا باید لحظه به لحظه ارتفاع آب را چک می کرد یک شب شنیدم صدای لندکروز آمد تعجب کردم و سریع آمدم بیرون.
🔹دیدم شهید محمدرضا کاظمی زاده است ایشان معلم ادبیات بود و او هم حال و هوای خودش را داشت.
🔸کاظمی زاده گاهی به داخل نفربرهای سوخته عراقی که داخل آب بودند می رفت و دو یا سه شبانه روز کامل در آنها می ماند و دیده بانی می کرد.
🔹آن شب کاظمی زاده گفت در اهواز پیش حسین یوسف الهی بودم گفت حسین بادپا ۲۰ دقیقه کنار اروند خوابش برده و آمار جزر و مد از دستش در رفته است ما تعجب کردیم اروند کجا و اهواز کجا چطور حسین آقا از آنجا متوجه خوابیدن بادپا شده بود پیش حسین بادپا رفتیم و گفتیم خوابت برده بود اول انکار کرد بعد که ماجرا را تعریف کردیم گفت ۲۰ دقیقه ای خوابش برده و از روی اطلاعات شب گذشته جدول امشب را پرکرده است.
🔸آقای علی نجیب زاده از همرزمانمان می گفت دو سه روز بعد از ماجرا پیش حسین رفتم دیدم دارد قرآن می خواند صبح زود بود از او پرسیدم چطور متوجه شدی که بادپا خوابیده است در جوابم گفت علی آقا اگر آدم بشویم خواب و بیداری و زمان و مکان دیگر برایمان معنای خودشان را از دست می دهند.
#شهید_محمدحسین_یوسف_الهی
🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱
🍀 انصاف دهید منتظرم هستند...
🔹وقتی هور العظیم بودیم خواب دیده بودم محمدحسین شهید می شود از آن زمان به بعد هر وقت می دیدمش بی اختیار اشکم جاری می شد.
🔸خودم را برای عملیات والفجر هشت رساندم منطقه با مهدی پرنده غیبی با هم بودیم که محمد حسین با موتور از راه رسید باز اشکم جاری شد.
🔹محمد حسین دل از دنیا کنده بود خطاب به مهدی گفت شما کاری ندارید من هم دارم می روم شهادتش را می گفت.
🔸مهدی شروع کرد به گریه کردن و گفت محمد حسین تو اهل این حرف ها نبودی تو که رفیق با معرفتی بودی.
🔹محمد حسین گفت به خدا قسم دو سال است که به خاطر رفاقت با شما مانده ام.
🔸بعد از شهادت شهید اکبر شجره این دو سال را فقط به هوای شما صبر کردم دیگر بیش از این ظلم است انصاف بدهید آن طرف هم کسانی هستند که منتظرم هستند همان طور که می خندید سوار موتورش شد و رفت و ما فقط گریه کردیم و نگاه کردیم.
💢راوی حمید شفیعی کتاب حسین پسر غلامحسین زندگینامه و خاطرات شهید محمد حسین یوسف الهی صفحه ۲۳۱_۲۳۰...
🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
🔸چگونگی حفظ شهر مهران و جلوگیری از سقوط شهر با شجاعت شهید محمدحسین یوسف الهی در والفجر سه و شیار گاوی
بروایت؛ شهید حاج قاسم سلیمانی
🔹شجاعتی که محمدحسین یوسف الهی و چند نفر از بچّه های اطّلاعات عملیّات در والفجرسه از خودشان نشان دادند فراموش شدنی نیست
🔸عمليّات ناموفق بود و لشکر منطقه را خالی کرده بود فقط بچّه های اطّلاعات که حدود هشت نفر می شدند در شیار گاوی بالای تکبیران مستقر بودند
🔹وقتی عراق پاتک کرد نوک حمله خود را بسمت شیار گاوی قرار داد محمد حسین این هشت نفر را در خطی به طول هفتصد متر چید و در مقابل دشمن ایستاد
🔸او می دانست که اگر این خط سقوط کند شهر مهران در خطر است این هشت نفر طوری مقابل دشمن ایستادند که عراقی ها فکر کردند شیار گاوی پر از نیرو است
🔹بالاخره بچّه ها آن قدر مقاومت کردند تا بعد از دو سه ساعت نیروهای کمکی رسیدند و عراقی ها را مجبور به عقب نشینی کردند
🔸آن روز اگر محمدحسین و نیروهایش چنین رشادتی از خود نشان نمی دادند قطعاً مهران سقوط می کرد و دوباره به دست عراقی ها می افتاد
💢منبع کتاب حسین پسر غلامحسین صفحات ۶۴_۶۳
🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾
اثر نماز شب بر شهدا در بیان شهید حسین یوسف الهی و نورانیت شهید اکبر موسی پور
🌴 در شناسایی های قبل از والفجر۸ بودیم در شلمچه حاج قاسم به حسین گفت که اکبر موسی پور و حسین صادقی نیامده اند به قرار گاه خبر بده احتمالا اسیر شده باشند
حسین گفت: امشب را صبر می کنم تا فرادا از همه چیز مطلع می شویم صبح آمد و گفت:
دیشب هر دو نفرشان را خواب دیدم هر دو شهید شده اند در خواب اکبر به من گفت: ما ۱۲ شب دیگر با حسین می آییم
میگفت: درخواب که دیدم شان اکبر جلو بود و خیلی نورانی و حسین عقب تر و کم نور تر
بعد پرسید: اگر گفتی چرا این گونه بود؟
گفتم:خودت بگو
گفت: اکبر هیچ وقت نماز شبش ترک نمی شد و در سخت ترین شرایط حتی در شناسایی های داخل آب نماز شبش را می خواند؛ اما حسین بعضی وقت ها که خسته بود نماز شبش را نمیخواند
پرسیدم: تو چه کردی که توانستی آنها را در خواب بینی؟
گفت: کاری نکردم فقط یک حمد برای خواب دیدن شان خواندم و دیدمشان
کتاب رندان جرعه نوش؛خاطرات حمید شفیعی
ادامه خاطرات 👇👇👇
📄 برگی از #خاطرات 👇👇
🌿 نجات جان رزمنده ها
⚪️ عملیات حلبچه بود (والفجر ۱۰ - زمستان. ۶۶) - نیروهای برادر عباس دلیر (اعزامی از مخابرات سپاه در قرارگاه خاتم - جنوب) در محور مریوان مستقر شده بودند و نیروهای مخابرات شاهد غرب (باختران) نیز در محور پاوه، نوسود، بیاره ....
ددر بالای ارتفاع شیندروی هم که مشرف به کل منطقه بود، دستگاه رادیوماکس داشتیم. در کنار ما بچه های نیروی هوایی ارتش بودند و خط HOT LINE یا FX شان از همین سایت و توسط ماکس از سایت طرف مقابل, تأمین می شد. برادران ارتش با استفاده از این تلفن راه دور با پایگاه شهید نوژه همدان تماس داشتند و درخواست و هماهنگی پرواز را انجام می دادند. در آن روز، دستگاه، دچار خرابی شد و ارتباط ماکس قطع شد. در پی آن بود که هواپیماهای عراقی در آسمان پیدا شدند و با غرش ناگهانی، محل تجمع نیروها و تردد خودروها را بمباران نمودند و تعدادی تلفات از ما گرفتند.
در این جور مواقع، نماینده ارتش با پایگاه هوایی عقبه تماس می گرفت و هماهنگی پرواز را انجام می داد و به محض حضور جنگنده های ما، عراقی ها به سرعت آسمان منطقه را ترک می کردند. از بد حادثه، آن روز دستگاه رادیوماکس ما خراب شد!!!
راهکار، دست ترکاشوند بود!! به دنبال او گشتیم، پیدایش کردیم. از او خواستیم سریع خود را به بالای سایت شیندروی برساند. او هم بدون فوت وقت با تویوتا وانت آمد. تمام امیدمان به آقا الیاس بود!!
به او گفتیم، آفتاب نزده، باید دستگاه راه بیافتد. او هم سریع کار را شروع کرد؛ یونیت های دستگاه را در آورد و تمام قسمت های آن را جزء به جزء چک و آزمایش نمود. این کار تا نزدیکی های صبح به طول انجامید تا بالاخره مهندس!!! توانست دستگاه را راه بیاندازد. آفتاب نزده, بوق سالم را تحویل نماینده نیروی هوایی دادیم. آنها هم از همان لحظه، بطور آنلاین، با پایگاه شهید نوژه تماس برقرار کردند.
آن روز دیگر آسمان منطقه در چتر حمایتی جت های خودمان بود و جنگنده های عراقی جرأت عرض اندام در آسمان را نداشتند.
🌗 آن "شب بیداری" عزیزمان «الیاس ترکاشوند»(اهل ملایر همدان) جواب داد و موجب نجات جان رزمنده ها در فردای آن روز شد....
(راوی: #ادمین کانال )
از این دست خاطرات، در جبهه زیاد داشتیم. رادیوماکس در دوران جنگ، خدمات زیادی در راستای ارتباطات و مخابرات انجام داد. برادران ارتشی در بخش های زمینی، هوایی. هوانیروز و .... از چنین سیستم های ارزشمندی بی بهره بودند و نیازهای ارتباطی آنها را سپاه تأمین می کرد. بدرستی به یاد دارم بارها زنده یاد سرهنگ حسینی (معاون مخابراتی شهید صیاد شیرازی) به مسئولین مخوال سپاه مراجعه کرده و برای قرارگاه ها و یگانهای ارتش تقاضای FX می کرد. او به برادر ظهراب، ربیعی و .... می گفت: بیایید آبروی ما بخرید!!! و ارتباطات تلفن راه دورمان را تأمین نمایید... و سپاه نیز در تأمین نیازهای برادران ارتشی دریغ نمی کرد. در آن زمان، فقر شدید ارتباطی بود .... و FX آف ایکس، حکم کیمیا را داشت!!!
گاه می شد یک خط تلفن راه دور، بایست نیازهای چند قرارگاه و تیپ و لشگر را برآورده می ساخت.
جای دارد از مبدع استفاده از چنین دستگاه های در دوران جنگ یاد کنیم --- مهندس سیدمهدی موسوی --- ترتیبی داده بودند که به ترفه الحیلی سیستم های مزبور از ژاپن خریداری شده و از همان گمرک, به مناطق جبهه ارسال شود.
ا┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄
1.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 فیلم پخش نشده از اقامه نماز جماعت به امامت شهید کاوه
🌱 فرمانده مومن و رشید لشکر ویژه شهدا —- اعجوبه جنگهای چریکی در درگیریهای کردستان در دهه ۶۰
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
💠 #خاطرات
دو رکعت نماز برای شهادت از شهید کاوه
▫️در عملیات کربلای دو، محمود کاوه، فرمانده لشکر شهدا،کار عجیبی کرد. نیروهای خط شکن را که جلو فرستاد، آمد و نمازی دو رکعتی را اقامه کرد
◇ علت نماز را او پرسیدم وگفت:« این نماز را فقط به دو دلیل خواندم،اول برای پیروزی بچه های خط شکن و بعد ...»
◇ میخواست ادامه ندهد که یکی از بچه ها پرسید: «بعد چه؟»
◇ گفت:دلم میخواهد اگر خدا لایقم بداند، این نماز، آخرین نمازم باشد
◇ و خدا لایقش دانست و کاوه در همان عملیات شهید شد
(برگرفته از کتاب پیشانی و خاک)
🌱🚩🌱🚩🌱🚩🌱
🌴 اهل خودسازی
من شهید عزیزمان محمود کاوه را از بچگیاش میشناختم.پدر این شهید جزو اصحاب و ملازمین همیشگی مسجد امام حسن(ع)بود که بنده آنجا نماز میخواندم و سخنرانی میکردم.دست این بچه را هم میگرفت با خودش میآورد. این جوان جزو عناصر کمنظیری بود که من او را در صدد خودسازی یافتم. حقیقتاً اهل خودسازی بود.در یکی از عملیاتها دستش مجروح شده بود، تهران آمد سراغ من. من دیدم دستش متورّم است.پرسیدم دستت درد میکند گفت که نه. بعد من اطلاع پیدا کردم،برادرهایی که آنجا بودند گفتند دستش شدید درد میکند،اینهمه درد را کتمان میکرد و نمیگفت. این مستحب است که انسان حتیالمقدور درد را کتمان کند و بدیگران نگوید.یک چنین حالت خودسازی ایشان داشت.»
رهبرانقلاب-به تاریخ ۱۳۶۶/۰۵/۲۷
#سردار_شهید_محمود_کاوه
#آخرین_نماز