🍃؛💫؛🍃
💫؛🍃
🍃 اعترافات ۵
خاطرات سرهنگ عراقی
عبدالعزیز قادر السامرائی
┄═❁๑❁═┄
🔸 قبل از درگیریهای خرمشهر، تیپ ما به بهانه تحمل خسارات سنگین و تلفات، منطقه را ترک کرد و تیپهای دیگر که تعدادشان کم نبود باقی ماندند.
هنگام عقب نشینی در حوالی خرمشهر، خانواده ای را مشاهده کردم که همگی به قتل رسیده و نقش زمین شده بودند.
از شخصی که در آنجا بود علت قتل آنان را سؤال کردم. گفت: اینها به ارتش عراق خیانت کرده اند.
ساعات وداع با شهر خرمشهر بسیار سخت بود؛ شهری که ما آن را به ویرانه تبدیل کرده بودیم. ستون در حال حرکت بود که ناگهان گلوله های توپخانه سنگین ایران به واحدهای در حال حرکت ما اصابت کرد و سه خودروی ما را به آتش کشید. کلیه سرنشینان آن سه خودرو به هلاکت رسیدند. شنیدم که یکی از سربازانمان گفت: بلایی عظیم بر سرمان آمده تا ما را مجازات کند!
زخمی ها را سریعاً به عقب منتقل کردیم و کشته ها را که همگی تکه تکه شده بودند در همان منطقه دفن کردیم.
فرمانده لشکر درباره تیپ ما گفته بود: تیپ ۸۰۲ تیپ دزدهاست و مأموریتی جز عملیات دزدی انجام نمیدهدا
وقتی پرسیدیم چرا حملۀ ایرانیان را غیر ممکن می دانید، پاسخ داد: سپاهیان ایرانی قادر به آزادسازی خرمشهر نیستند؛ زیرا تجهیزات پیشرفته و کثرت نیروهای عراقی مستقر در شهر اجازه نفوذ هیچ قدرتی را نمیدهد!
چشمتان روز بد نبیند در شبی از همان شب ها که شکوه و عظمتش وصف ناشدنی است، زمین زیر پاهایمان به لرزه درآمد. فریادهای رعد آسای الله اکبر خروشید. توپها و هواپیما و تانکها و نیروهای پیاده ما حرکت کردند و همه چیز در خرمشهر به جنب وجوش افتاد و ایرانیان آمدند.
احمد زیدان، تلگراف خود را به فرماندهان لشکرها و تیپ ها با این جمله آغاز کرد: "ایرانیان آمدند..."
سپاهیان اسلام هجوم خود را به طور همزمان از سه محور آغاز کردند؛ از شمال شرق و غرب. پیشروی آنها از محور شرق با تانک های عراقی به غنیمت گرفته شده در شکست حصر آبادان شروع شد. نبرد سختی در گرفت. تیپهای عراقی در این محور، از پلهای «طاهری» محافظت می کردند. به علت وجود سلاح های مدرن و آمادگی عراقی ها در اوایل نبرد چنین به نظر میرسید که نظامیان عراقی قادر به مقابله و ایجاد مانع در برابر رزمندگان شجاع و مؤمن ایرانی خواهند بود. سرهنگ ستاد نزار الخزرجی به عنوان فرمانده لشکر، نیروهایش را خوب هدایت میکرد و صلاح عمر العلی، فرمانده یکی از سپاه های عراق در آن زمان نیز با لشکرهایش در این محور درگیر شد.
این فرمانده بعدها به علت شکست نقشههایش اعدام شـد.
┄═• ادامه دارد •═┄
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#خاطرات_اسرای_عراقی
🍃؛💫؛🍃
💫؛🍃
🍃 اعترافات ۶
خاطرات سرهنگ عراقی
عبدالعزیز قادر السامرائی
┄═❁๑❁═┄
🔸 نبرد طاهری، یکی از شدیدترین جنگهای خرمشهر بود که در نهایت نیروهای اسلام با به محاصره درآوردن سه لشکر کامل، محور مذکور را به کنترل خود درآوردند و شکست سختی را به این سه لشکر تحمیل کردند.
رزمندگان ایرانی با انگیزه ای مشخص و تاکتیک عملیاتی بسیار دقیق و حساب شده مواضع ما را یکی پس از دیگری از دستمان خارج کردند و طی یک عملیات حساب شده غافلگیری از یک محور به سمت خرمشهر هجوم آوردند. برای ما این تصور پیش آمد که حمله اصلی اشغال خرمشهر از این ناحیه انجام میشود و ما را سرگرم یک نبرد سنگین در این محور ساختند و نقشه دقیق خود را با یک حمله شدید اجرا کردند و راههای اصلی ارتباطی جنوبخرمشهر را کاملاً بستند و ما را در حلقه محاصره قرار دادند. شبی کاملاً ظلمانی و تاریک بود. دلهره و هراس، تمام وجودمان را گرفته بود. افراد زمینگیر شده بودند. توانایی حرکت در هیچکس وجود نداشت. من سعی میکردم سربازان را به مقاومت و پایداری تشویق کنم. فرماندهی کل، وعدۀ پاداشها و ترفیعات را به ما اعلام کرده بود و هر یک از ما تنها آرزوی رهایی از مهلکه را داشتیم. ساعتها سپری می شد و ما در محاصره به سر می بردیم. از لحاظ آذوقه و نیازهای دارویی کمبودی نداشتیم؛ لکن فرماندهی کل برای اینکه به ما بفهماند که به فکر ماست، به وسیله هلی کوپتر مواد غذایی و دارویی برایمان میفرستاد.
تبادل آتش توپخانه، زمین را به لرزه درآورده بود. لحظه به لحظه به کشتههای ما افزوده می شد.
وقتی به منطقة النشوه رسیدیم، تیپهای زیادی در منطقه مستقر بودند و در حال آماده باش به سر میبردند. افراد و نیروهای این تیپ ها، از دیدن خودروهای ما که آثاثیه و لوازم منازل مردم خرمشهر را به یغما می برد خوشحال و خندان بودند. یکی از سربازان ما، خطاب به نیروهایی که به ما می خندیدند، گفت: هیچ چیز برایتان باقی نگذاشتیم همه چیز را دزدیدیم، حتی طلا و جواهرات و پنکه های سقفی و ... سپس وسایل دزدی را بالا برد و نشانشان داد. مناظر بسیار خجلت آوری بود. هیچ رنگ و بویی از انسانیت در میان این نیروها وجود نداشت و خبری از اخلاق انسانی آنان نبود. در حالی که ستون در حرکت بود، بی سیم چی گردان به من گفت: «قربان فرمانده تیپ دستور توقف صادر کرده است.» توقف کردیم و در همان منطقه که در نزدیکی النشوه بود، مستقر شدیم و یک اردوگاه آموزشی برای افراد مهیا کردیم؛ در حالی که معلوم نبود که چه سرنوشتی برایمان رقم خورده است. خبر رسید که قوای ایرانی با نیروهای بسیار در مقابل خرمشهر متمرکز شده اند. نگرانی و دلهره افراد را در بر گرفت. ناراحتی های روحی بین سربازان مشاهده میشد و هرکسی در پی یافتن راهی برای گریز از مهلکه بود. صدام با سرهنگ ستاد احـمـد زیــدان تماس گرفت و آخرین تحولات و اخبار منطقه را جویا شد. سرهنگ چنین پاسخ داد: «قربان، خرمشهر با مردان دلاور ما پایدار است و به صورت دژ
محکمی هر نیروی مهاجمی را خرد میکند!»
صدام حسین خوشحال شد و خرمشهر را همچون یک دژ عراقی دانست که متجاوزان را به گور خواهد فرستاد!
┄═• ادامه دارد •═┄
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#خاطرات_اسرای_عراقی