eitaa logo
انجمن راویان فتح البرز
281 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
4.2هزار ویدیو
332 فایل
فعال در عرصه روایتگری و راهیان نور ارتباط با ادمین @saleh425
مشاهده در ایتا
دانلود
🔶‏«مردی از جنس علی» را در بازار اندروید ببینید: ✅ سرگذشت زندگی سردار جانشین لشگر 10 سیدالشهداء(ع) بصورت اپلیکیشن در کافه بازار به آدرس زیر موجود است http://cafebazaar.ir/app/?id=com.shaahhid.kalhor&ref=share ❇️ @alvaresinchannel
🔷جلسه دست اندرکاران پروژه فیلم سینمایی با همسنگران و خانواده شهید کلهر جلسه در اندکاران پروژه فیلم سینمایی شهید حاج یدالله کلهر جانشین لشگر10 سیدالشهداء(ع) با حضور همسر شهید و فرماندهان دفاع مقدس سردار حاج علی فضلی،سردار حاج حسین دقیقی،سردار ذوالقدر فرمانده سپاه سیدالشهداء(ع) استان تهران و سردار آزادی مسئول سازمان حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس بسیج و سایر همرزمان شهید برگزار گردید. در این جلسه گزارشی از مراحل و پیشرفت پروژه سینمایی شهید کلهر توسط تهییه کننده و سایر عوامل داده شد و در ادامه سردار فضلی ، سردار ذوالقدر ، سردار دقیقی و سردار آزادی در خصوص تقویت فیلمنامه نظرات خود را ارائه نموده و در پایان همسر شهید کلهر ضمن تشکر از دست اندرکاران پروژه سینمایی برای آنان آرزوی توفیق و تلاش مضاعف در جهت معرفی بهتر این قهرمان سال های دفاع مقدس نمود. ✅ سردار جانباز شهید حاج یدالله کلهر در سمت جانشین لشگر 10 سیدالشهدا علیه السلام در مرحله سوم عملیات کربلای5 در حالیکه برای تقویت روحیه رزمندگان در گیر در خط اول نبرد با دشمن حضور پیدا کرده بود با اصابت ترکش به سرش مجروح و به اغماء رفت و در روز اول بهمن سال 1365 در بیمارستان شهید بقایی اهواز به شهادت رسید. @alvaresinchannel
🌷 جانباز شهید 💠 قائم مقام لشکر ده سیدالشهدا(ع) 💠 🌴 ۱ بهمن ۱۳۶۵ - سالروز شهادت سردار شجاع سپاه اسلام قائم مقام لشکر ۱۰ سیدالشهداء علیه السلام - ▫️متولد روستای باباسلمان شهریار(۱۳۳۳)- گذراندن دوران ابتدایی و دبیرستان با نبود امکانات کافی اعزام به خدمت در سال ۱۳۵۳ روی آوردن به کار آزاد ویژگی مهم و بارز او، کمک به همنوعان احساس مسئولیت در برابر فقر و تنگدستی مردم پیوستن به صف مبارزین انقلابی و مورد هدف قرار گرفتن اصابت گلوله نقش ویژه در ایجاد پایگاه های مردمی در مساجد و آگاهی بخشیدن به مردم در شهر خودش عضویت در سپاه تازه تأسیس کرج در سال ۱۳۵۸ ازدواج در سال ۱۳۵۹ جانشین عملیات سپاه کرج به خاطر شایستگی هایش سرپرستی نخستین گروه اعزامی از سپاه کرج به کردستان شرکت در آزادسازی شهر سنندج انتصاب به عنوان فرماندهی عملیات شهر تکاب بازگشتن به کرج و سازماندهی تعدادی از نیروهای رسمی و بسیجی جهت اعزام به جنوب و تشکیل جبهه فیاضیه در آبادان مسئولیت فرماندهی محور فیاضیه فرمانده یک گردان در عملیات انتصاب به جانشینی به دلیل نبوغ و رشادت های فراوان شرکت در عملیات ، و به عنوان مسئول محور در جانشین تیپ (ص) در عملیات : ۱ بهمن ۱۳۶۵ ، آخرین سمت: قائم مقام
علمدار لشگر10 سیدالشهداء(ع) به روایت : جواد عبداللهی از سرشب با سوت هر خمپاره و کاتیوشا که فرود می آمد, از تو سنگر کنار پی ام پی که فرماندهی لشگر حضرت سیدالشهدا (ع) در آن مستقر بود هی سرک میکشیدم که ببینم اتفاقی افتاده یا همه سالمند!! البته حواس من بیشتر به حاج یدالله بود! یجورایی شاید اصلا به عملیات و... فکر نمیکردم! هر وقت هم در پی ام پی رو باز میکردم حاجی میگفت برو تو سنگر! منم که جرأت نداشتم گوش ندم, آخرین بار زیر آتیش شدید نگران شدم اومدم بیرون دم نفر بر روی موتور جنازه نیم تنه شهید غفاری رو دیدم جلوی در که روی موتور بود! لای درب باز بود صدای جر و بحث میومد کنجکاو شدم دیدم یکی از فرمانده های محور که از جزیره شلحه اومده بود اعتراض داشت و بحث جدی بود، حاج علی فضلی فرمانده لشکر میگفت چرا خط رو خالی کردید؟! و بعدش دیدم بحث سر رفتن خود فضلی برای رفتن به خط شد, که همون وقت درب رو باز کردم تا حاجی من رو دید گفت برو به علی قاضی بگو حاضر شید میریم خط مقدم، من هم دویدم و علی رو با دو تا بیسیم چی های حاجی، رو خبر کردم و با جیپ فرماندهی رفتیم سمت خط. کمی قبل از (س) سر پیچ کنار خاکریز ماشین را رها کردیم و کنار خاکریز به بچه ها ملحق شدیم, آتش سنگین بود, تقریبأ کسی هم به اوضاع خط مسلط نبود, ولی خبر حضور حاج یدالله کلهر روحیه بچه ها را مضاعف کرده بود، ولی من به چیزی جز جدا نشدن از او فکر نمیکردم, و ایشان هم این را میدانست و از این بابت ناراحت بود! دم صبح که کار تو جزیره گره خورده بود بهم گفت: جواد میتونی بچه های بدر که اومدن ببریشون اونور پل؟ حرف شو قطع کردم گفتم: من هیچ جا نمیرم من اصلا اینجارو بلد نیستم! ایشان ناراحت شد ولی من خوشحال از اینکه نرفتم! کمرش خیلی درد میکرد, هی با اصرار کمرش رو ماساژ میدادم, درد کلیه هم امانش نمیداد, ولی بعد از شهادت شهید میررضی که تقریبأ آخرین همراه ایشان بود من تو چهره اش میدیدم که منتظره رفتنه! برای همین دوست داشتم دائم کنارش باشم, به خیال اینکه مواظبشم!! زمانی که از شهرک دوئیجی بیسیم زدن برای حضور در جلسه, من می گفتم زودتر بریم کار دارن ولی حاج یدالله هی طولش میداد! این پا و اون پا میکرد! تا اینکه علی قاضی رفت ماشین که همه جاش سوراخ سوراخ شده بود را با یک استارت روشن کرد و اومد وسط خاکریز، بیسیم چی ها نشستن عقب، قاضی پشت فرمان من هم نشستم وسط حاجی هم دم درب, البته درب که نداشت!!! به همین دلیل من دستم را دور گردنش حایل کردم هنوز راه نیافتاده بودیم که یه ستون از لشکر بدر داشت می آمد، مسؤلشون داد میزد حاج کلهر کیه ، کجاست؟! که حاجی گفت علی وایسا, حاجی پیاده شد رفت سمتش روی گونی های یه سنگر خراب کالک رو باز کردن, شروع کرد به توجیح کردنش, منم هی میرفتم که حاجی ترو خدا بیا بریم اینجا تو دیده که دفعه آخر با تندی گفت برو بشین تو ماشین, بعد چند دقیقه با قدم های آهسته اومد تو ماشین نشست, چند متری بیشتر نرفتیم که یه خمپاره که فکر میکنم بیش تر از 81 نبود زیر چرخ عقب بزمین نشست, اولین چیزی که متوجه شدم یه چیزی پاشید رو شیشه ماشین, وقتی برگشتم دیدم ترکش به سر رضائیان خرده و ابراهیم غلامی هم به شکمش, که هر دو شهید شده بودن! از اونجایی که دستم دور شانه حاجی بود خیالم راحت بود که اتفاقی نیوفتاده, ولی چهار چرخ ماشین از کار افتاده بود که بیشتر از چند متری جلوتر نرفتیم و تو اون لحظه حاجی رو تکون دادم که سرش افتاد رو شانه ام!!! به علی گفتم سالمی ؟! برو از اونور حاجی رو بگیر, آوردیمش پایین تو اون لحظه هیچکس از اونجا رد نمیشد, هرچی گشتیم جای ترکش را پیدا نمی کردیم که بدونیم چی شده! علی قاضی یه آمبولانس که مال لشگر بدر بود و به سمت خط میرفت رو با اصرار که فرمانده مان زخمی شده را برگرداند, حاجی رو گذاشتیم عقب بسمت اورژانس یا زهرا(س) به راه افتادیم... من هنوز گیج بودم و اصلا حواسم به انتظار کشیدن حاجی نبود, یعنی نمیخواستم قبول کنم! برای همین با مسئله خیلی عادی برخورد می کردم! توی اورژانس فهمیدم پشت بازوم ترکش خورده که به احتمال زیاد همون هم بسر حاجی خورده بود, که فقط سهم من همین بود از نزدیکی به این مرد بزرگ که به جرأت میشد چهره تک تک بچه های شهید و از روزهای اول جنگ تا اون روز را در چهره خسته اش دید, و همین هم خیلی آزارش میداد! @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹 از روز 19 بهمن 64 بعد از اینکه تمرینات غواصی در کنار کارون تمام شد به بیمارستان خرمشهر که عقبه ی بچه های لشگر10 بود اومدیم و داخل یکی از اطاق های بیمارستان مستقر شدیم روز بیستم بهمن بعد از نماز یه تعداد بچه ها برای استحمام رفتند و تا ظهر همه اومدند و برای نماز ظهر و عصر بعضی از فرماندهان لشگر من جمله در بین غواص ها حضور پیدا کردند. بعد از خوردن نهار ماشین ها اومدند و همه ی غواص ها رو سوار کردند و یادم میاد از جاده شلمچه به سمت عرایض رفتیم و بعد از پل نو ماشین ها به سمت چپ گردش کردند و در یک روستای مخروبه ای در نزدیکی قصر خزعل پیاده شدیم. بچه ها سریع رفتند داخل خونه های مستقر شدند. دو سه ساعتی تا مغرب مونده بود و هرکسی مشغول کاری شد. شهید آقا رسول کشاورز مسوول دسته ما بود و شهید خاتمیان هم معاونش بود. از طریق قرارگاه فرمانده های دسته رو برای آخرین هماهنگی ها احضار کردند و شهید کشاورز هم با بقیه مسوولین غواص ها رفت. قرار شد غواص ها بدون اینکه توجه دشمن رو جلب کنند چند در تیم های سه یا چهار نفره به لب آب اروند بروند و از داخل دیدگاه از نزدیک با منطقه درگیری آشنا شوند. با شهید خاتمیان دولا دولا رفتیم سمت دیدگاه قصر شیخ خزعل و توی مسیر هم یکی دوتا تیر به سمت ما شلیک شد. یه دوربین 20 در 120 داخل دیدگاه بود و ساحل جزیره ام الرصاص را به خوبی می شد دید. به علت جزر آب موانع دشمن بیرون آب بود و سربازان دشمن مشغول ترمیم موانع و نخل های لب کانال بودند. قرار بود من سنگری که مقابل معبر ما بود رو با آرپی جی هدف قرار بدهم. از داخل دوربین سنگر رو برانداز کردم تا فاصله تقریبی سنگر تا آب و موانع مقابلش دستم بیاد. اونطرف اروند یک تابلویی بود مثل تابلوی راهنمایی رانندگی که حرف A2 روی اون نوشته شده بود و این تابلو شاخص معبر ما در ساحل دشمن بود. نیم ساعتی با شهید خاتمیان توی دیدگاه بودیم و هوا هنوز روشن بود که به محل تجمع غواص ها برگشتیم. یک ساعت به مغرب بود که دستور رسید که برادرها لباس های غواصی رو بپوشند. بچه ها به هم کمک میکردند تا لباسها رو بپوشند. یه عده خشک خشک و با سختی لباس پوشیدند و بعضی ها هم با سطل آب بدن هاشون رو خیس کرده و لباس به تن کردند. یه مقدار نارنجک و فشنگ هم آورده بودند که بچه هایی که قدرت بدنی دارند با خود به اونطرف اروند منتقل کنند. من بعد از پوشیدن لباس غواصی به کمک شهید علی پیکاری یه تعداد نارنجک به کمربند غواصی با کش بستم که در صورت لزوم استفاده کنم. سلاح انفرادی اکثر غواص ها کلاشینکف بود که با جوشاندن در گیریس و روغن به اصطلاح ضد آب شده بود. به هر دسته ای یک قبضه آرپی جی و یک قبضه هم نارنجک انداز تخم مرغی داده بودند که با صلاحدید فرمانده ها قرار شد من با آرپی جی کار کنم و من به این شرط قبول کردم که شهید پیکاری به عنوان کمک آرپی جی زن من رو همراهی کند که علی هم بر من منت گذاشت و قبول کرد. ادامه خاطره👇👇👇👇👇👇