🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀
#مقر_الصابرین
#ماه_رمضان_سال_1364
رزمندگان تخریبچی لشگر10
🔸 ماه رمضان بود و تازه توی مقر الصابرین مستقر شده بودیم.غیر از یکی دو تا راننده که شرعا میتونستند روزه بگیرند بقیه مجاز به روزه داری نبودیم.اون روز چون چند تا مهمون برامون اومده بود قرار شد نهار رو توی حسینیه دور هم باشیم
دو تا سفره به درازای حسینیه پهن کردیم و همه ی بچه های گردان دورش نشستند.هوا به شدت گرم بود.برای اینکه فضای حسینیه خنک باشه دورش رو با حصیر بسته بودیم و کاهی اوقات اگر داغی هوا زیاد بود حصیرها رو خیس میکردیم.
تصاویر بالا قسمتی از دو تا سفره رو نشون میده.
سفره اول
#سفره_ای_پر_از_شهید
از سمت راست
#شهید_عباس_بیات
#شهید_میرزازاده
#شهید_عزیز_زاده
#شهید_ملکی
#شهید_محمد_بهشتی
#شهید_سید_جلادتی
#شهید_پوررازقی
#شهید_اصغری
🌷🌷 @alvaresinchannel
🌹🌷🍃🌹🌷🍃🌹🌷🍃🌹🌷🍃
🍃
🔸🌱 خا طره #لاستیک_سرقتی
#عملیات_بیت_المقدس_6
اردیبهشت سال 67
✍️✍️✍️راوی: #علی_روزبهانی
عملیات #بیت_المقدس_6 شروع شده بود علاوه بر ماموریت باز کردن #معبر برای حمله به دشمن ماموریت #مین_گذاری برای مقابله با پاتک دشمن رو هم به #بچه_های_تخریب_لشگر_10 داده بودند.
با #شهید_عباس_بیات وانت رو پر از مین کردیم و حرکت کردیم به سمت ارتفاع #شیخ محمد.
بار ماشین سنگین بود و جاده هم تو ی دید تیر دشمن قرار داشت.
گلوله های دشمن در اطراف جاده زمین میخورد. هر چی به خط اول نزدیک تر میشدیم آتیش سنگین تر و دقیق تر و دلهره و اضطراب ما زیادتر میشد. فکرش رو بکنید که اگر گلوله ای به وانت پر از مین اصابت میکرد چه اتفاقی میفتاد.
توی همین گیر دار ماشین پنچر شد.
به شهید بیات گفتم : حاج عباس !!! لاستیک زاپاس داری لاستیک رو عوض کنیم
جواب داد برو یه لاستیک زاپاس پیدا کن
گفت برو تا من جک میگذارم زیر ماشین زود اومدی.
وقتی میرفتم صدام کرد..
گفت اگر برگشتی من شهید شده بودم منو حلال کن.
من هم به دنبال لاستیک زاپاس رفتم دور و اطراف رو یه گشتی بزنم. از دور یه سنگر دیدم پشت تپه و رفتم سراغش. یه وانت تویوتا مقابل سنگر پارک بود. نزدیک شدم و هرچی صدا زدم کسی جواب نداد . من هم چاره ای نداشتم ... چشمم به لاستیک زاپاس پشت بار وانت افتاد ..لاستیک رو برداشتم ..
اومدم برم وجدان درد گرفتم. گفتم لا اقل یه یاداشتی بگذارم که حلال باشه.
یه یاداشت نوشتم جلوی در سنگر گذاشتم.
نوشتم برادر مواظب باش ماشینت لاستیک زاپاس نداره.
ما نیاز داشتیم و بردیم
در ضمن هم خوب نیست آدم اینقدر خوابش سنگین باشه.
لاستیک رو غلطوندم تا رسیدم به ماشین خودمون.
دیدم شهید بیات توی شیب جاده جک رو زده زیر ماشین و از بخت بد ما ، ماشین از روی جک افتاده. دیگه بد بیاری از این بدتر نمیشد.
تا منو دید خوشحال شد
گفت لاستیک از کجا آوردی.. گفتم شرحش مفصله بگذار از این جهنم بیرون بریم برات تعریف میکنم.
با هر زحمتی بود ماشین رو بلند کردیم و لاستیک رو عوض کردیم و از مهلکه فرار کردیم... جلو که میرفتیم گفت حالا بگو لاستیک رو از کجا آوردی.
گفتم حاج عباس لاستیک سرقتی است. از جلوی تپه که رد شدیم با دست به سنگر و اون ماشین که جلوش بود اشاره کردم و گفتم اگه زنده موندی برو پسش بده .
🍃🍃 @alvaresinchannel
#دعوا_وسط_میدون_مین
برای چی؟؟؟؟؟؟ #برای_چتر_منور
🔷اینجا منطقه عملیاتی فکه است همونجا که رزمندگان لشگر 10 در اردیبهشت ماه سال 1365 با انجام عملیات سیدالشهداء(ع) دشمن را سرکوب کردند.دشمن در این منطقه میدان مین وسیعی احداث کرده بود و بچه های تخریب ل10 ماموریت پاکسازی میدان مین رو داشتند. شی عملیات دشمن بعثی برای روشنایی منطقه درگیری منورهای زیادی زده بود و این گلوله ها داری چتر سفید رنگی بود که بچه ها دوست داشتن به یادگاری داشته باشن..و حالا این ها وسط میدون مین سر چتر منور دارن کشتی میگیرن.
ازسمت راست
✅ #شهید_حسین_شعبانی
✅ #شهید_عباس_بیات
حاج علی روح افزار
احمدخسروبابایی
قاسم مقیسه
ماه رمضان سال 65
@alvaresinchannel
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🍃🌺
#شیرین_تر_از_عسل
#تخریبچی_شهید_عباس_بیات
✍️✍️ راوی : #محسن_اربابیان
#شهید_عباس_بیات سال 65 یا 66 #مسئول_دسته شده بود و با بچه های دسته رفتند تدارکات گزدان تا جنس های چادر رو جور کنند خلاصه وقتی جنسها رو تحویل گرفتند و به سمت چادرشان می رفتند یکی از بچه ها از عباس در حالی که انبوهی از پتو رو روی کولش گرفته بود و به سمت چادر میرفت پرسید .
#برادر_بیات مسئولیت را چگونه می بینی؟ عباس از زیر پتوها سرش را بیرون آورد و با لبخند که نه خنده همیشگیش که دندانهای کرسیش هم معلوم می شد جواب داد: #احلی_من_العسل!!!!
🍃🌺
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
@alvaresinchannel
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀
#مقر_الصابرین
#ماه_رمضان_سال_1364
رزمندگان تخریبچی لشگر10
🔸 ماه رمضان بود و تازه توی مقر الصابرین مستقر شده بودیم.غیر از یکی دو تا راننده که شرعا میتونستند روزه بگیرند بقیه مجاز به روزه داری نبودیم.اون روز چون چند تا مهمون برامون اومده بود قرار شد نهار رو توی حسینیه دور هم باشیم
دو تا سفره به درازای حسینیه پهن کردیم و همه ی بچه های گردان دورش نشستند.هوا به شدت گرم بود.برای اینکه فضای حسینیه خنک باشه دورش رو با حصیر بسته بودیم و کاهی اوقات اگر داغی هوا زیاد بود حصیرها رو خیس میکردیم.
تصاویر بالا قسمتی از دو تا سفره رو نشون میده.
سفره اول
#سفره_ای_پر_از_شهید
از سمت راست
#شهید_عباس_بیات
#شهید_میرزازاده
#شهید_عزیز_زاده
#شهید_ملکی
#شهید_محمد_بهشتی
#شهید_سید_جلادتی
#شهید_پوررازقی
#شهید_اصغری
🌷🌷 @alvaresinchannel
🌹🌷🍃🌹🌷🍃🌹🌷🍃🌹🌷🍃
🍃
🔸🌱 خا طره #لاستیک_سرقتی
#عملیات_بیت_المقدس_6
اردیبهشت سال 67
✍️✍️✍️راوی: #علی_روزبهانی
عملیات #بیت_المقدس_6 شروع شده بود علاوه بر ماموریت باز کردن #معبر برای حمله به دشمن ماموریت #مین_گذاری برای مقابله با پاتک دشمن رو هم به #بچه_های_تخریب_لشگر_10 داده بودند.
با #شهید_عباس_بیات وانت رو پر از مین کردیم و حرکت کردیم به سمت ارتفاع #شیخ محمد.
بار ماشین سنگین بود و جاده هم تو ی دید تیر دشمن قرار داشت.
گلوله های دشمن در اطراف جاده زمین میخورد. هر چی به خط اول نزدیک تر میشدیم آتیش سنگین تر و دقیق تر و دلهره و اضطراب ما زیادتر میشد. فکرش رو بکنید که اگر گلوله ای به وانت پر از مین اصابت میکرد چه اتفاقی میفتاد.
توی همین گیر دار ماشین پنچر شد.
به شهید بیات گفتم : حاج عباس !!! لاستیک زاپاس داری لاستیک رو عوض کنیم
جواب داد برو یه لاستیک زاپاس پیدا کن
گفت برو تا من جک میگذارم زیر ماشین زود اومدی.
وقتی میرفتم صدام کرد..
گفت اگر برگشتی من شهید شده بودم منو حلال کن.
من هم به دنبال لاستیک زاپاس رفتم دور و اطراف رو یه گشتی بزنم. از دور یه سنگر دیدم پشت تپه و رفتم سراغش. یه وانت تویوتا مقابل سنگر پارک بود. نزدیک شدم و هرچی صدا زدم کسی جواب نداد . من هم چاره ای نداشتم ... چشمم به لاستیک زاپاس پشت بار وانت افتاد ..لاستیک رو برداشتم ..
اومدم برم وجدان درد گرفتم. گفتم لا اقل یه یاداشتی بگذارم که حلال باشه.
یه یاداشت نوشتم جلوی در سنگر گذاشتم.
نوشتم برادر مواظب باش ماشینت لاستیک زاپاس نداره.
ما نیاز داشتیم و بردیم
در ضمن هم خوب نیست آدم اینقدر خوابش سنگین باشه.
لاستیک رو غلطوندم تا رسیدم به ماشین خودمون.
دیدم شهید بیات توی شیب جاده جک رو زده زیر ماشین و از بخت بد ما ، ماشین از روی جک افتاده. دیگه بد بیاری از این بدتر نمیشد.
تا منو دید خوشحال شد
گفت لاستیک از کجا آوردی.. گفتم شرحش مفصله بگذار از این جهنم بیرون بریم برات تعریف میکنم.
با هر زحمتی بود ماشین رو بلند کردیم و لاستیک رو عوض کردیم و از مهلکه فرار کردیم... جلو که میرفتیم گفت حالا بگو لاستیک رو از کجا آوردی.
گفتم حاج عباس لاستیک سرقتی است. از جلوی تپه که رد شدیم با دست به سنگر و اون ماشین که جلوش بود اشاره کردم و گفتم اگه زنده موندی برو پسش بده .
🍃🍃 @alvaresinchannel