eitaa logo
انجمن راویان فتح البرز
275 دنبال‌کننده
6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
269 فایل
فعال در عرصه روایتگری و راهیان نور ارتباط با ادمین @saleh425
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷متولد 19 آذر 1343 شهادت 22 اسفند 1363 عملیات بدر، شرق دجله. خاک‌سپاری 15 تیر 1376 مزار: کرج، گلزار شهدای امام‌زاده طاهر (ع) 💠 روایتی کوتاه از زندگی شهید سعید طوقانی «پهلوان شهید سعید طوقانی» از جمله نوجوانانی بود که رمز عزت و غیرتمندی را از امام راحل (ره) فراگرفت و برای سربلندی دین و میهن، از فدای گرانبهاترین دارایی خویش، یعنی جان خود، دریغ نکرد. سعید طوقانی، سال 1348 در تهران به  دنیا آمد و به لحاظ اینکه پدرش حاج اکبر، از ورزشکاران باستانی به نامِ تهران بود، در خردسالی به این ورزش علاقه مند شد و به همراه پدر و برادران بزرگترش که آنان نیز از جمله ورزشکاران بودند، در زورخانه حضور پیدا می کرد. علاقه  زیاد او به شیرین‌کاری در ورزشِ باستانی باعث شد تا در این زمینه بسیار رشد کند و با ارائه نمایش‌های زیبا، همگان را متحیر سازد. *در سن 7سالگی، بازوبند پهلوانی کشور را از آن خود کرد 6 سالگی او مصادف بود با حضور بیش از پیش در عرصه ورزش باستانی و در سن 7 سالگی - سال 1355- در مراسمی با حضور مسئولین رده بالای مملکتی توانست تنها در عرض 3 دقیقه، 300 دور به دور خود بچرخد و با اجرای حرکات منحصر بفرد، بازوبند پهلوانی کشور را از آنِ خود سازد. از آن روز به بعد، پوسترها و تصاویری با عنوان «پهلوان کوچولوی کشور سعید طوقانی» زینت‌بخش زورخانه­ ها و نشریات ورزشی شد. *در اوج افتخارات، به‌ خاطر امام ورزش را ترک کرد اوج افتخارات سعید سال های55 تا 57 بود. سعید که آن زمان 9 سال بیشتر نداشت، نامه­ای به امام می نویسد و می‌گوید: «من به خاطر کمک به شما و اعتراض به وضع موجود، ورزش خودم را ترک می کنم.» نامه سعید 9 ساله در آن زمان و باتوجه به فشارهای ساواک، نشان از شجاعت او داشت. در همین دوران بود که همراه پدر و برادرهایش به خیابان ها رفته و فریاد عدالت خواهی سرمی داد و با نگه‌داشتن تصویر امام (ره) در میان کتابهایش، از انقلاب حمایت می نمود. با شروع تجاوز رژیم بعثی عراق به ایران در مهر ماه سال 1359 با وجودی که سن و سال چندانی نداشت، برای رفتن به جبهه اصرار می کرد، چرا که نمی‌توانست شاهد رفتن برادران بزرگترش به جبهه باشد و در خانه بماند. سرانجام با اصرار فراوان توانست همراه پدر و گروهی از ورزشکاران باستانی، برای اجرای ورزش در حضور رزمندگان اسلام، راهی جبهه شود؛ اما خود به خوبی می دانست که اینها همه فقط بهانه ایست برای حضور در صفوفِ رزمندگان و بس. در بازگشت از جبهه، اگرچه جسمش به خانه بازگشت و ظاهراً در کلاس درس بود، ولی روحش در جبهه ها جا ماند. آنقدر اصرار ورزید که با دستکاری شناسنامه و بالا بردن سنّش، توانست راهی جبهه ها شود. روزی که از خانه رفت تنها کاغذی از او، روی طاقچه خانه ماند که بر روی آن نوشته بود: «برادر حمید من رفتم منطقه جنگی لطفاً دنبال من نگردید» 🎥 فیلم زیرخاکی از پهلوان خردسال , سعید طوفانی در حال نمایش و هنرنمایی در حضور مسئولان وقت در دوران قبل از انقلاب 👇👇👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 این پهلوان کوچک شهید سعید طوقانی است قبل ازانقلاب که مجری برنامه آخرش میگه« آفرین سعید پیر شی» غافل ازاینکه اوبه جوانی هم نمیرسدو در نوجوانی طی عملیات بدر دلاورانه شهید می شود.
دی ماه ۱۳۶۳ -- پادگان دوکوهه. 📷 از راست: شهید حسین رجبی، شهید عباس دائم الحضور، حمید داوود آبادی، شهید مجید عتیقی نژاد، پهلوان شهید سعید طوقانی  
▫️دعوای دوستانه! یکی از روزهای دی ماه 1363 در پادگان دوکوهه، مقر گردان میثم، داخل اتاق نشسته و مشغول تخمه شکستن بودیم. "سعید طوقانی" آمد کنار من و دم گوشم گفت: - می‌گم حمید، این یادگاری‌هایی که روی دیوار نوشتی خیلی باحال شده، دستت درد نکنه، ولی ... عباس می‌گفت حمید خطش مثل خودش بی‌ریخته و زمخت. می‌گفت حمید گند زده به در و دیوار پادگان. با عصبانیت نگاهی به "عباس دائم الحضور" که درحال صحبت با "حسین رجبی" بود انداختم. سعید بلند شد و رفت طرف کیسه مشمّای وسط اتاق که مثلا تخمه بردارد. فکر کرد من متوجه‌ش نیستم و نمی‌فهمم دارد چه‌کار می‌کند. وقتی دید من مشغول صحبت با "اصغر بهارلویی" هستم، رفت کنار گوش عباس و گفت: - می‌گم عباس آقا، می‌دونی این یارو خپله حمید، چی می‌گفت؟ عباس خون‌سرد پرسید: چی می‌گفت؟ که سعید گفت: حمید می‌گفت عباس اصلا بلد نیست ضرب بزنه. همون بهتر که بره توی عروسی‌ها تنبک بزنه ... می‌گفت عباس فقط بلده دامبول دیمبول کنه. عباس نگاه تندی به من انداخت. من هم با عصبانیت نگاهش کردم. سعید خود را کشید کنار اصغر و یواشکی خندید. اصغر گفت: - پدرآمرزیده باز این دوتا رو انداختی به جون هم؟ الانه که اتاق رو بریزند به هم. من با صدای بلند گفتم: - نفهمیدم عباس آقا ... حالا دیگه کارت به جایی رسیده که به پر و پای من می‌پیچی و درباره هنر بنده افاضه سخن می‌فرمایی؟ عباس هم سر پا ایستاد و قیافه داش‌مشدی‌ها را به خود گرفت و درحالی که یک کتف خود را به‌طرف من کج کرده بود، گفت: - حالا دیگه بعضی‌ها این‌قده خوش‌خط شدن که به ضرب ما گیر می‌دن؟ ملالی نیست، اگه خواستن، ارکستر داریم که واسه عروسی‌شون باباکرم بزنه ... آخه بعضی‌ها لیاقت‌شون همینه دیگه. ناگهان من و عباس سرشاخ شدیم. لنگ و پاچه همدیگر را گرفتیم و شروع کردیم به رجزخوانی. همه آنهایی که توی اتاق بودند، خود را کنار کشیدند تا زیر دست و پای ما له نشوند. لحظه‌ای بعد هر دو درهم شدیم و شروع کردیم به دعوا. سعید با پای برهنه دوید داخل راهرو و داد زد: - بچه‌ها! بیایید که این دوتا دوباره جنگ‌شون شد. نیم ساعتی من و عباس مثلا همدیگر را می‌زدیم. خسته که شدیم، رو کردم به اصغر و گفتم: - شما همین‌طور نشستید کنار و هرره کرره می‌کنید؟ خب بیایید جلو جدامون کنید دیگه. صدای قهقهه‌مان در راهروی گردان پیچید و به همه اتاق‌ها رسید. من و عباس همان جا در بغل هم افتادیم و زدیم زیر خنده. عشق می کردم وقتی می دیدم سعید مثل همیشه، از این دو به هم زنی و دعوای من و عباس، از خنده روده بر شده است. آخ خدا چقدر دلم برای خنده سعید و مثلا قهر و اخم عباس تنگ شده. عباس با اون فامیلی عجیبش: "دائم الحضور"! از بس در صبحگاه گردان و لشکر غایب می شد، به "عباس دائم الغیوب" معروف شده بود! سعید طوقانی، متولد 12 فروردین 1348 شهادت 22 اسفند 1363 عملیات بدر، شرق دجله. خاک‌سپاری 15 تیر 1376 مزار: کاشان، زورخانه شهیدان طوقانی عباس دائم‌الحضور، متولد 19 آذر 1343 شهادت 22 اسفند 1363 عملیات بدر، شرق دجله. خاک‌سپاری 15 تیر 1376 مزار: کرج، گلزار شهدای امام‌زاده طاهر (ع) حسین رجبی ‌نیاسر، متولد 8 بهمن 1342 شهادت 28 اسفند 1363 مزار: بهشت‌زهرا (س) قطعه 28 ردیف 63 شماره 22 (حمید داودآبادی)
🌴 رزمنده ها در جبهه همیشه در حال عملیات نبودند و یرخی زمانها، اوقات فراغت شان را با ورزش های مختلف از جمله ورزش باستانی زورخانه پر می کردند. 📷 میل های ساخته شده از پوکه گلوله های توپ☝️
یک فنجان کتاب☕📖 برشی از کتاب من میترا نیستم روایت زندگی شهید زینب کمایی روایت اول: کبری طالب‌نژاد(مادر شهید) قسمت سی و پنجم: وقتی از تماس گرفتن با دوستان زینب نا امید شدیم با خانم دارایی خداحافظی کردیم و به خانه برگشتیم در حیاط را که باز کردم چشمم به بوته گل رز گوشه حیاط افتاد جلو رفتم و کنار باغچه به دیوار تکیه زدم بلندی بوته به اندازه قد زینب و شهلا بود آن درختچه هر فصل گل میداد و انگار برای آن بوته همیشه فصل بهار بود زینب هر روز با علاقه به درختچه گل رز آب می داد تا بیشتر گل دهد. کنار بوته گل رز مثل مجسمه بی حرکت ایستاده بودم مادرم به حیاط آمد و گفت کبری ننه، اونجا نایست هوا سرده بیا توی خونه شهلا و شهرام طاقت ناراحتی تو رو ندارن. نمیتوانستم آرام باشم دلم برای شهلا و شهرام میسوخت؛ آنها هم نگران حال خواهرشان بودند. بی هوا به آشپزخانه رفتم انگار رفتن من به آشپزخانه عادت همیشگی‌ام شده بود کابینت ها از تمیزی برق می زدند بغض گلویم را گرفت زینب روز قبل تمام کابینت ها را اسکاچ و تاید کشیده بود، دستم را به کابینت ها کشیدم و بی اختیار زیر گریه زدم گریه ای از ته وجودم. دیروز به زینب گفتم مامان خیلی تو تمیز کردن خونه کمکم کردی دو ساله برای عید هیچی نخریدی یه چیزی رو که دوست داری بگو تا برات بخرم به خاطر دل من یه چیزی بخر هر مادری دلش میخواد دخترش قشنگ بپوشه قشنگ بگرده مامان تو چی دوست داری؟ زینب گفت مامان به من اجازه بده جمعه اول سال به نماز جمعه برم. به زینب گفتم مادر، ای کاش مثل همه دخترا کفشی، کیفی، لباسی میخریدی و به خودت میرسیدی. من که با نماز جمعه رفتن تو مخالفتی ندارم هر وقت دلت خواست نماز جمعه برو ولی دل مادرت رو هم خوش کن. صدای گریه‌ام بلند شد شهلا و شهرام به آشپزخانه آمدند و خودشان را در بغلم انداختند با اینکه آن شب به خاطر سال تحویل غذای مفصلی درست کرده بودم قابلمه‌ها دست نخورده روی اجاق گاز ماند هیچ کدام شام نخوردیم. باید کاری میکردم نمیتوانستم دست روی دست بگذارم اول به فکرم رسید که به کلانتری بروم اما همیشه توی سرمان کرده بودند که یک خانواده آبرومند هیچ وقت پایش به کلانتری باز نمی شود. چهارتایی از خانه بیرون زدیم و در کوچه و خیابانهای شاهین شهر به دنبال زینب گشتیم شهرام کلاس چهارم دبستان بود. او جلوی ما میدوید و هر دختر چادری ای را میدید فریاد میزد مامان اوناهاش اون دختره زینبه خیابانها خلوت بود شب اول سال نو بود و خانواده ها خوش و خرم کنار هم بودند افراد کمی در خیابانها رفت و آمد میکردند. در تاریکی شب یک دفعه تصور کردم که زینب از دور به طرف ما می‌آید؛ اما این فقط یک تصور بود، یک سراب. دخترم قبل از اذان مغرب لباسهای قدیمی اش را پوشید و روسری سورمه ای رنگش را سر کرد و چادرش را تنگ به صورتش گرفت و رفت. ادامه دارد...
یک فنجان کتاب☕📖 برشی از کتاب من میترا نیستم روایت زندگی شهید زینب کمایی روایت اول: کبری طالب‌نژاد(مادر شهید) قسمت سی و ششم: همین طور که در خیابانهای تاریک میرفتیم به مادرم گفتم مامان یادته زینب یه سالش که بود چطور دست کرد توی کاسه و چشمای گوسفند رو خورد؟ شهرام با تعجب پرسید زینب چشم گوسفند خورد؟ مادرم رو به شهرام کرد و گفت یادش بخیر؛ جمعه بود و من اومده بودم خونه شما همه ما توی حیاط دور هم نشسته بودیم بابات کله پاچه خریده بود؛ اونم چه کله پاچه خوشمزه ای زینب یه سالش بود و توی گهواره خوابیده بود همه ما هم پای سفره کله پاچه میخوردیم مامانت چشمای گوسفند رو توی کاسه کوچیکی گذاشت تا بخوره، من بهش سفارش کرده بودم که چشم گوسفند بخوره چون خیلی خواص داشت. وسط حرفهای مادرم پریدم و گفتم کاسه رو زیر گهواره زینب گذاشتم برگشتم که چشما رو بردارم ولی کاسه خالی بود. شهرام گفت: مامان چشما چی شده بود؟ زینب اونا رو خورد؟ زینب که خوابیده بود، تازه بچه یه ساله که چشم گوسفند نمی خوره. من گفتم زینب از خواب بیدار شده بود و دست کرده بود توی کاسه و دو تا چشم رو برداشته و خورده بود. دور تا دور دهنشم کثیف شده بود. شهلا و شهرام زدند زیر خنده من با صدای بغض کرده گفتم اون روز خیلی خندیدیم. شهلا گفت مامان پس قشنگی چشمای زینب واسه خوردن چشمای گوسفنده؟! گفتم چشمای زینب از وقتی به دنیا اومد قشنگ بود اما انگاری بعد از خوردن چشمای گوسفند درشت تر و قشنگ تر شد. دوباره اشکهایم سرازیر شد شهلا و شهرام و مادرم هم گریه میکردند. بعد از ساعتی چرخیدن در خیابانها باز دلم راضی نشد به کلانتری بروم تا آن شب هیچ وقت پای ما به کلانتری و این جور جاها باز نشده بود. مادرم گفت: کبری بیا برگردیم خونه شاید خدا خواهی زینب برگشته باشه. چهارتایی به خانه برگشتیم همه جا ساکت و تاریک بود تازه وارد خانه شده بودیم که زنگ خانه به صدا درآمد جیغ زدم دخترم اومد زینب برگشت. ادامه دارد...
| جلسه دبیر ستاد مرکزی راهیان نور کشور با مدیران یادمان های مناطق عملیاتی جنوب کشور •شعارسال راهیان نور• @rahianenoor_news
✳️ بسم رب الشهدا و الصدیقین ✳️ 🌹🌹مراسم گرامیداشت یاد و خاطره جانباز سرافراز شیمیایی هشت سال دفاع مقدس ؛چریک ستاد جنگهای نامنظم و فرمانده یگان ۱۰۶ لشکر ۱۰ حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) کربلایی حاج شفیع فلاح نژاد ابوی بزرگوار آقای دکتر عباس فلاح نژاد معاون محترم مدیرکل سیاسی؛ انتخابات و تقسیمات کشوری استانداری البرز 🔷سخنران : حجت الاسلام والمسلمین تویسرکانی (مسئول محترم حوزه نمایندگی ولی فقیه در نیروی هوافضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) 🔷روایتگری : سردار محمدعلی فلکی (فرمانده محترم تیپ نینوا لشکر ۱۰ حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) ) 🔷مداحی : برادر حاج داوود شفیعی 🔷و با اجرای نمایشی دفاع مقدس توسط خادم الشهدا برادر بهرام شهبازی ⬅️زمان : چهارشنبه ۲۱ آذرماه ۱۴۰۳ - از ساعت ۱۵ الی ۱۷ بعدازظهر ⬅️مکان : کرج - جهانشهر - ابتدای خیابان استانداری - مسجد حضرت رسول اکرم (ص) 🆔@BonyadAlborz1 -کل-حفظ-آثار-و-نشر-ارزشهای-دفاع-مقدس-استان-البرز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚪️ سخن ماندگار شهید محمدحسین یوسف الهی، که بر سنگ مزار مطهرش حک شده است... 🔸اجر جهاد شهادت است و من خیال ندارم از راهی که انتخاب کرده و می‌روم برای خود مظاهر مادی دنیای فانی را تدارک ببینم. عارف لشگر ثارالله (ع) همو که چشم برزخی داشت و خبرهای غیبی و شکست ها و پیروزی های واقع نشده را به حاج قاسم می داد...
✍دست‌نوشته شهید محمدحسین یوسف الهی در فراق شهید حمیدرضا مظهری صفات 🔹حمید جان سلام امیدوارم که زیر پایت را هم نگاه کنی و مرا به یاد آری این را قبول دارم که گناهانم مانند پرده ای جلوی رخسارم را گرفته و من نبودم و نیستم آنچه را که تو و دیگر دوستانمان دوستانم بودند و هستند فکر می کردید و فکر میکنید خدا داند و بس 🔸از آنروزی که تو رفتی دیگر دلم سوخت علی (اشاره به شهیدعلیرضا مظهری صفات برادرشهید) آنروز بشکه باروت بود و اگر خود را کنترل نکرده بودم جرقه اش من بودم چقدر آرام خفته بودی و چقدر نورانی بودی. آن چند شب یادت هست که خسته بر میگشتی نماز شب میخواندی تا صبح شود و بعد چای درست می کردی و ما را بیدار میکردی که بلند شوید صبحانه بخورید تو در دنیا همان را جمع کردی که به درد آخرتت می خورد گلویم انتظار دستهایت را می کشد و پاهایم انتظار لگدهایت روی زمین فوتبال،قبل از عملیات آنجا که شما را برای گردان میبردم یادت هست با سیدموسوی رحمت اللّه بتو در ماشین چه گفتم باور کن وقتی خبرشهادتت را به سنگرها بردم هیچکس باور نکرد و من آنقدر کفری شده بودم که آنروز نزدیک بود از بغض بترکم وهرچه را دم دستم بود به اطراف پرت کنم بچه ها همه تو را درک کرده بودند همه آنها که با تو بودند وهمچون مادری برای سنگرشان بودی و وقتی رفتی احساس یتیمی میکردند و خدا این مصیبت را به آنان سبک کرد آنوقت که بچه بودم با هم بمسجد می رفتیم برای قرآن وقتی کمی از آنموقع گذشت با هم همکلاسی بودیم وهم فوتبالی و وقتی بزرگتر شدیم در چادر شکار تانک پاسگاه زید گیلانغرب و فکّه ودیگر نبودی بودی ولی ازمن جدا بودی بهرحال همیشه با هم بودیم
56.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌴 به جایگاهی رسیده بود که بعضی از اولیاء الهی بعد از هفتاد هشتاد سال می رسند... 🌷شهید محمد حسین یوسف الهی به روایت سردار حسنی سعدی... 🎙شهید یوسف‌الهی، سال ۱۳۴۰ در کرمان متولد شد او در خانواده‌ای فرهنگی بزرگ شد پدر ایشان دبیر آموزش وپرورش و مادر خانه دار بود همه فرزندان از همان کودکی تحت تعلیم پدر و مادر با حضور در مساجد و جلسات مذهبی با اسلام و قرآن آشنا ‌شدند علاقه زیاد و ارتباط عمیق شهید محمد حسین یوسف‌الهی با قرآن و نهج‌البلاغه ریشه در همین دوران داشته است. 🔹بسیجی شهید محمد حسین یوسف‌الهی در زمان جنگ ایران و عراق در لشکر ۴۱ ثارالله و در واحد اطلاعات و عملیات مشغول به فعالیت بود و بعد‌ها به عنوان جانشین فرمانده این واحد انتخاب شد این شهید بزرگوار در طول جنگ تحمیلی پنج مرتبه به شدت مجروح شد. ⚪️ کتاب حسین پسر غلامحسین زندگی نامه شهید محمدحسین یوسف‌الهی است که گزیده‌ای از زندگی و زمانه شهید یوسف‌الهی و همچنین خاطرات فرماندهان و همرزمان محمدحسین یوسف‌الهی را روایت می‌کند. ▫️این کتاب در پنج فصل نوشته شده فصل دوم این کتاب که عنوان محمدحسین به روایت همرزمان و سردار سرافراز سپاه اسلام حاج قاسم سلیمانی را دارد شامل چندین خاطره از شهید قاسم سلیمانی در خصوص شهید یوسف‌الهی است. 🌷شهید یوسف الهی در تاریخ بیست و یکم بهمن ۱۳۶۴ در عملیات والفجر هشت بر اثر بمباران شیمیایی دشمن مجروح و در ۲۷ بهمن ۱۳۶۴ به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
‌‌‌🕊🌷 انسان گاه گاهی فراموش می‌کند که همیشگی نیست... ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌🕊🌷 | 🌷🌷🌷🕊🌷🌷🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
خیال روی تو در هر طریق همره ماست نسیم موی تو پیوند جان آگه ماست به رغم مدعیانی که منع عشق کنند جمال چهره تو حجت موجه ماست
عاقبت یک ما را نبرد ...
| 🔻عملیات مطلع الفجر 🔸آزاد سازی ارتفاعات استراتژیک غرب و گیلان‌غرب 🔸فراهم شدن مقدمات برای آزاد سازی قصر شیرین و نفت شهر 🔸تصرف ارتفاعات شیاکوه و چرمیان •شعارسال راهیان نور• @rahianenoor_news کانال مرکز طراحان راهیان نور👇 🆔 @Rahianenoor_art
20 آذر 1360— سالروز عملیات مطلع الفجر عملیات "مطلع الفجر" از سلسله عملیات های "دوره آزادسازی" به شمار میرود که در منطقه "گیلان غرب" و "شیا کوه" و با هدف آزادسازی ارتفاعات غرب شهر گیلان غرب - جبهه میانی- صورت پذیرفت. خط خودی در جبهه میانی به اهمیت جبهه جنوب نبوده وتوسط ستاد سپاه منطقه 7 غرب کشور و قرارگاه ارتش اداره میشد. عراق نیز بالاترین توان و ماشین جنگی خود را در جبهه جنوب به کار میگرفت، بنابراین استعدادی که در این عملیات از آن بهره گرفته شد، به اندازه عملیات جنوب نبود. حمله با رمز "یا مهدی (ع) ادرکنی" در 20 آذر ماه 1360 و با فرماندهی و همکاری مشترک سپاه پاسداران و ارتش اجرا شد و به آزادسازی موقت بلندی شیاکوه و "بر آفتاب" انجامید. ولی پاتک های سنگین عراق و نبود پشتیبانی و حمایت کافی از نیروها، به دلیل فاصله چشمگیر خط مقدم با خطوط عقبه، موجب شد تا پس از 17 روز مقاومت و حفظ مناطق آزاد شده، بار دیگر این مناطق به اشغال دشمن درآید. در این گیر و دار "غلامعلی پیچک" فرمانده محور "تنگه کورک" و معاون عملیات ستاد سپاه منطقه 7 غرب کشور به شهادت رسید. با این وجود در طی چندین روز درگیری، شماری از بلندی های منطقه و روستاهای اشغال شده از دشمن پس گرفته و پاکسازی شد که مهمترین آنها دشت گیلان غرب، "تنگه حاجیان"، روستاهای "کمار"، "گور سفید" و "چوار" بودند. علاوه بر این 2 فروند هواپیما، 1 فروند چرخبال و شماری از ادوات سنگین و نیمه سنگین و 14 گردان از نیروی مخصوص دشمن منهدم و تعداد 2150 تن از نیروهای بعثی کشته، زخمی و اسیر شدند.
سالروز عملیات مطلع الفجر عملیات مطلع الفجر ، یا مهدی(ع) ادرکنی عملیات "مطلع الفجر" از سلسله عملیات های "دوره آزادسازی" به شمار میرود که در منطقه "گیلان غرب" و "شیا کوه" و با هدف آزادسازی ارتفاعات غرب شهر گیلان غرب - جبهه میانی- صورت پذیرفت. خط خودی در جبهه میانی به اهمیت جبهه جنوب نبوده وتوسط ستاد سپاه منطقه 7 غرب کشور و قرارگاه ارتش اداره میشد. عراق نیز بالاترین توان و ماشین جنگی خود را در جبهه جنوب به کار میگرفت، بنابراین استعدادی که در این عملیات از آن بهره گرفته شد، به اندازه عملیات جنوب نبود. حمله با رمز "یا مهدی (ع) ادرکنی" در 20 آذر ماه 1360 و با فرماندهی و همکاری مشترک سپاه پاسداران و ارتش اجرا شد و به آزادسازی موقت بلندی شیاکوه و "بر آفتاب" انجامید. ولی پاتک های سنگین عراق و نبود پشتیبانی و حمایت کافی از نیروها، به دلیل فاصله چشمگیر خط مقدم با خطوط عقبه، موجب شد تا پس از 17 روز مقاومت و حفظ مناطق آزاد شده، بار دیگر این مناطق به اشغال دشمن درآید. در این گیر و دار "غلامعلی پیچک" فرمانده محور "تنگه کورک" و معاون عملیات ستاد سپاه منطقه 7 غرب کشور به شهادت رسید. با این وجود در طی چندین روز درگیری، شماری از بلندی های منطقه و روستاهای اشغال شده از دشمن پس گرفته و پاکسازی شد که مهمترین آنها دشت گیلان غرب، "تنگه حاجیان"، روستاهای "کمار"، "گور سفید" و "چوار" بودند. علاوه بر این 2 فروند هواپیما، 1 فروند چرخبال و شماری از ادوات سنگین و نیمه سنگین و 14 گردان از نیروی مخصوص دشمن منهدم و تعداد 2150 تن از نیروهای بعثی کشته، زخمی و اسیر شدند.
نام عملیات: ✅ رمز عملیات: یا مهدی(عج) ادرکنی منطقه عملیات: گیلان غرب ـ شیاکوه 🗓 زمان عملیات: 1360/09/20 تا 1360/10/6 📌 هدف: آزادسازی ارتفاعات غرب گیلان غرب 🗺 نوع عملیات: متوسط ❇️ فرماندهی عملیات: مشترک(سپاه پاسداران و ارتش جمهوری اسلامی ایران) 👈 سازمان عملیات: مشترک(سپاه پاسداران و ارتش جمهوری اسلامی ایران) 🚹 استعداد نیروهای درگیر خودی: 5سپاه پاسداران با 11 گردان پیاده؛ ارتش با تیپ 58 ذوالفقار به استعداد چهار گردان، همچنین گردان‌های 211 و 265 زرهی و یک گردان از گردان 290 زرهی؛ ژاندارمری با یک گردان 💣 استعداد نیروهای درگیر دشمن: تیپ‌های 2، 5 و 39 پیاده کوهستانی؛ یگ گردان از تیپ 22 پیاده کوهستانی؛ گردان تانک لشکر 4 پیاده کوهستانی؛ یک گردان نیروی مخصوص. تیپ‌های 425 و 503 پیاده؛ یک گردان از تیپ 4 پیاده کوهستانی؛ یک گردان از تیپ 412 پیاده؛ پنج گروهان کماندویی نتایج عملیات: انهدام نیرو و تجهیزات دشمن