🕊🌷
کبوترانی که سکوی پروازشان
سیم خاردار و معراجشان خط مقدّم بود
همان بی بدیلانی که با رنگ خون
صفحه عاشقـــانه زندگی را نقاشی کردند
وبا زمزمه یابن الحسن دعوت یار لبیک گفتند
🕊🌷
#شهید | #شهدا | #شهیدان
🌷🌷🌷🕊🌷🌷🌷
📢 رهبر انقلاب: خدای متعال انشاءالله کمک خواهد کرد و ریشۀ صهیونیسم و عوامل خبیث غربی در این منطقه برکنده خواهد شد؛ به فضل الهی. ۱۴۰۳/۹/۲۱
💻 Farsi.Khamenei.ir
✏️ #اطلاعنگاشت | تبیین و ترسیم وضع امروز سوریه
🔹️چرا در سالهای ۹۰ تا ۹۶ که در سوریه حضور داشتیم، نظام آن حفظ شد؟
🔹️چرا در ۱۴۰۳ که در سوریه مانند گذشته نبودیم، دولت آن سقوط کرد؟
🔹️نوع حضور ما در سوریه و عراق در آن زمان چطور بود؟
🔹️چه کسانی در اتفاقات سوریه نقش داشتند؟
🔹️از قرائن نقش آمریکا و رژیم صهیونی در سوریه چیست؟
🔹️اهداف مهاجمین چیست؟
🔹️آینده جبهه مقاومت چه خواهد شد؟
👈 پاسخ به این سوالات در سخنرانی ۱۴۰۳/۹/۲۱ رهبر انقلاب اسلامی در پی تحولات منطقه بیان شده و در این اطلاعنگاشت در دسترسی شماست.
📥 نسخه قابل چاپ را از اینجا دریافت کنید.
💻 Farsi.Khamenei.ir
با توجه به نزدیک شدن به ایام سالگرد شهید سلیمانی مقالاتی بارگذار خواهد شد که بر غنای علمی دوستان جهت روشنگری در جلسات مکتب شهید سلیمانی بیفزاید
🌹 بسم الله الرحمن الرحیم 🌹
🇸🇾 چرا نظام اسد در سوریه سقوط کرد؟
🇸🇾 آیا ارتش سوریه خیانت کرد؟
🇸🇾 وضعیت سیاسی و اجتماعی داخل سوریه چطور بود؟
🇸🇾 نگاه مردم سوریه به ایران و همین طور تروریست های حاکم چگونه بود؟
🇸🇾 اعتقادات، تفکرات و وابستگی سیاسی گروه های حاکم در سوریه چیست؟
💠 وضعیت حرم های اهل بیت علیهم السلام در سوریه بعد از ورود تروریست های تحریرالشام
🔴 پاسخ به سوالات بالا و همین طور سایر موضوعات و شبهات مربوط به وقایع سوریه
✅ با حضور : مسئول میز مقاومت ایران در سوریه
(( ایشان یکی از نفرات حاضر در میدان سوریه هستند که سالها در این کشور حضور داشته و تا دو روز بعد از سقوط حکومت بشار اسد توسط تروریست های تحریرالشام در شهر دمشق بوده اند))
⏳ زمان : امشب ( پنجشنبه ٢٢ آذر ) راس ساعت ١٩/٣٠
🕌 محل برگزاری :رجایی شهر، فلکه اول، بلوار شهید میرزایی پرور، مسجد حضرت ابوالفضل علیه السلام
📲 موقعیت مکانی : https://balad.ir/location?latitude=35.847564&longitude=50.969428&zoom=16.500000
(( این جلسه برای پاسخ به شبهات ذهنی شما، دوستان و خانواده ها تشکیل شده و با حضور شما رونق خواهد گرفت ))
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️توصیه حاج حسین یکتا به انقلابی های متحیر
یک فنجان کتاب☕📖
برشی از کتاب من میترا نیستم
روایت زندگی شهید زینب کمایی
روایت اول: کبری طالبنژاد(مادر شهید)
قسمت سی و هفتم:
همه با هم خوشحال و سراسیمه به طرف در حیاط دویدیم. شهرام در حیاط را باز کرد وجیهه مظفری پشت در بود وجیهه دوست زینب و از جنگ زدههای آبادانی بود؛ دختری سبزه رو و قد بلند. وجيهه خیلی ناراحت و نگران شده بود. او به من گفت باید برای پیدا کردن زینب به بیمارستانای اصفهان سر بزنیم؛ زینب بعضی وقتا برای عیادت مجروحای جنگی به بیمارستان میره یکی دو بار خودم با اون رفتم من هم میدانستم که زینب هر چند وقت یک بار به ملاقات مجروحان می رود. او بارها برای من و مادر بزرگش از مجروحان تعریف کرده بود ولی هیچ وقت بدون اجازه به اصفهان نمی رفت.
خانه ما در شاهین شهر بود که بیست کیلومتر با اصفهان فاصله داشت با اینکه میدانستم زینب چنین کاری نکرده اما سر زدن به بیمارستانهای اصفهان بهتر از دست روی دست گذاشتن بود من و خانواده ام آن شب آرام و قرار نداشتیم حرف وجیهه را قبول کردیم. او قبل از رفتن به اصفهان با شهلا به خانه خانم دارابی رفت و به مادرش اطلاع داد که با ما به اصفهان میآید.
هرچه میرفتیم جاده شاهین شهر به اصفهان تمام نمیشد. بیابانهای تاریک بین راه، وحشت من را چند برابر کرده بود فکرهای آزار دهنده ای به سراغم میآمد؛ فکرهایی که بند بند تنم را میلرزاند. مرتب امام حسین و حضرت زینب را صدا میزدم تا خودشان مراقب زینب باشند. به جز نور چراغهای ماشین جاده و بیابانهای اطرافش تاریکی و ظلمت بود. وجیهه گفت: اول به بیمارستان عیسی بن مریم بریم زینب چند روز پیش با یکی از مجروحای این بیمارستان مصاحبه کرد و صدای اون رو با کاست ضبط کرد و نوار رو سر صف برای بچه ها گذاشت. مجروح درباره نماز و حجاب و درس خوندن و کمک به جبههها صحبت کرده بود همه ما سر صف به حرفای اون گوش کردیم، تازه زینب بعضی از حرفای مجروح رو روی روزنامه دیواری نوشت تا بچه ها بخونن وجیهه راست میگفت مجروحی به اسم "عطاء الله نریمانی" یک مقاله درباره خواهران زینبی داده و زینب سر صف آن مقاله را خوانده بود و نوار صدای مجروح را هم برای هم کلاسی هایش گذاشته بود.
ادامه دارد...
یک فنجان کتاب☕📖
برشی از کتاب من میترا نیستم
روایت زندگی شهید زینب کمایی
روایت اول: کبری طالبنژاد(مادر شهید)
قسمت سی و هشتم:
وقتی به اصفهان رسیدیم، به بیمارستان عیسی بن مریم رفتیم دیر وقت بود نگهبانهای بیمارستان جلوی ما را گرفتند من با گریه و زاری ماجرای گم شدن دخترم را گفتم آنها با شنیدن ماجرا به ما اجازه دادند وارد بیمارستان بشویم. اول دلم نیامد به اورژانس بروم. به هوای اینکه زینب به ملاقات مجروحان رفته باشد به بخش مجروحان جنگی رفتم و همه اتاقها را یکی یکی گشتم. مادرم و بچه ها داخل راهرو منتظر بودند وقتی در بخش زینب را پیدا نکردم با وجیهه به اورژانس رفتم و مشخصات زینب را به مسئول آنجا دادم. دختری چهارده ساله خیلی لاغر سفیدرو با چشمهای مشکی، چادر مشکی روسری سورمهای رنگ و مانتو و شلوار ساده مسئول اورژانس گفت: امشب تصادفی با این مشخصات نداشتیم اورژانس بیمارستان شلوغ بود و روی تختها مریضهای بد حالی بودند که آه و نالهشان به هوا بود چند مجروح تصادفی با سروکله خونی آورده بودند پیش خودم گفتم خدا به داد دل مادراتون برسه که خبر ندارن با این وضع اینجا افتادین آنها هم مثل بچه های من بودند، اما پیش خودم آرزو کردم که ای کاش زینب هم مثل اینها الآن روی یکی از تختها بود. فکر اینکه نمیدانستم زینب کجاست دیوانه ام میکرد.
از بیمارستان عیسی بن مریم خارج شدیم شب از نیمه گذشته بود. مأمورهای شهرداری، جاروهای بلندشان را به زمین میکشیدند صدای خش خش جارو در سکوت شب بلند میشد حتی این صدا هم وحشت من را بیشتر میکرد. آن شب یک ماشین در بست کردیم و به همه بیمارستانها سر زدیم.
ادامه دارد...
🔰مجموعه #عکسنوشت:
🍃🌹🍃
🔸گزیده بیانات مقام معظم رهبری درباره تحولات منطقه و سوریه
🔰مجموعه #عکسنوشت ۲
🍃🌹🍃
🔻گزیده بیانات مقام معظم رهبری درباره تحولات منطقه و سوریه