eitaa logo
انجمن راویان فتح البرز
279 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
3.1هزار ویدیو
280 فایل
فعال در عرصه روایتگری و راهیان نور ارتباط با ادمین @saleh425
مشاهده در ایتا
دانلود
Part02_خار و میخک .mp3
11.92M
📗کتاب صوتی اثر یحیی سنوار قسمت 2⃣ ✅« انجمن راویان فتح البرز » @anjoman_raviyan_fath_alborz
Part03_خار و میخک.mp3
10.89M
📗کتاب صوتی اثر یحیی سنوار قسمت 3⃣ ✅« انجمن راویان فتح البرز » @anjoman_raviyan_fath_alborz
Part04_خار و میخک.mp3
9.54M
📗کتاب صوتی اثر یحیی سنوار قسمت 4⃣ ✅« انجمن راویان فتح البرز » @anjoman_raviyan_fath_alborz
Part05_خار و میخک.mp3
8.72M
📗کتاب صوتی اثر یحیی سنوار قسمت 5⃣ ✅« انجمن راویان فتح البرز » @anjoman_raviyan_fath_alborz
هر که شد گمنام‌تر زهرا خریدارش شود‌... [یا فاطمه الزهرا(س)] ✅« انجمن راویان فتح البرز » @anjoman_raviyan_fath_alborz
✅« انجمن راویان فتح البرز » @anjoman_raviyan_fath_alborz
یک فنجان کتاب☕📖 🔶️ برشی از کتاب من میترا نیستم روایت زندگی شهید زینب کمایی 💠 روایت اول: کبری طالب‌نژاد(مادر شهید) قسمت هفتم: وقتی بچه ها به سن نماز خواندن میرسیدند مادرم آنها را به خانه‌اش میبرد و نماز یادشان میداد وقتی نماز خواندن یاد میگرفتند به آنها جایزه می‌داد. زینب سؤالهای زیادی از مادرم می‌پرسید او خیلی کتاب میخواند و خیلی هم سؤال می‌کرد. خوب درس میخواند ولی در کنار فهم و آگاهی‌اش دل بزرگی هم داشت. وقتی شهلا مریض میشد بیقراری می‌کرد برخلاف زینب که صبور بود شهلا تحمل درد و مریضی را نداشت. زینب به او میگفت چرا بی قراری میکنی؟ از خدا شفا بخواه حتماً خوب میشی. شهلا مطمئن بود که زینب همین طوری چیزی نمیگوید و حرفش را از ته دلش میزند. زینب کلاس چهارم دبستان با حجاب شد مادرم روسری برایش خرید از آن به بعد روسری سرش میکرد و به مدرسه میرفت. بعضی از همکلاسی هایش او را مسخره میکردند و امل صدایش می‌زدند بعضی روزها ناراحت به خانه می‌آمد معلوم بود که گریه کرده است. میگفت: مامان به من امل میگن. یک روز به او گفتم تو برای خدا حجاب زدی یا برای مردم؟ گفت: معلومه برای خدا. گفتم: پس بذار بچه ها هر چی دلشون میخواد به تو بگن. همان سالی که با حجاب شد روزه هایش را شروع کرد خیلی لاغر و نحیف بود استخوانهای بدنش از شدت لاغری بیرون زده بود. برای اینکه کسی در خانه به حجاب و روزه گرفتنش ایراد نگیرد از ده روز قبل از ماه رمضان به خانه مادر بزرگش رفت. با اینکه میدانستم زینب از نظر جثه و بنیه خیلی ضعیف است جلویش را نمیگرفتم. مادرم آن زمان هنوز کولر نداشت و شبها روی پشت بام کاهگلی میخوابید او هر سال ده پانزده روز جلوتر به پیشواز ماه رمضان میرفت. شب اولی که زینب به آنجا رفت به او سفارش کرد که برای سحری بیدارش کند تا زینب هم به پیشواز ماه رمضان برود. مادرم دلش نیامد که زینب را صدا کند و نصف شب آرام و بی صدا از روی پشت بام پایین رفت و به خیال خودش فکر میکرد که او خواب است. زینب از لبه پشت بام خودش را آویزان کرد و مادرم را صدا زد و گفت مادر بزرگ چرا برای سحری بیدارم نکردی؟ فکر میکنی سحری نخورم روزه نمیگیرم؟ مادر بزرگ به خدا من بی سحری روزه میگیرم اشکالی نداره . مادرم از خودش خجالت کشید، به پشت بام رفت و زینب را بوسید و التماسش کرد که با او پایین برود و سحری بخورد. او به زینب گفت به خدا هر شب صدات میکنم جان مادر بزرگ بی سحری روزه نگیر. آن سال زینب همه ماه رمضان را روزه گرفت و ده روز هم پیشواز رفت. من در آن سال به خاطر هوای شرجی آبادان دچار آسم شده بودم مدتی بود که مرتب مریض میشدم زینب خیلی غصه ام را می‌خورد. آرزویش این بود که برایم تخت بخرد و پرستار بگیرد. به من میگفت بزرگ که بشم نمیذارم تو زحمت بکشی یه نفر رو میارم تا کارات رو انجام بده. ادامه دارد...
یک فنجان کتاب☕📖 🔶️ برشی از کتاب من میترا نیستم روایت زندگی شهید زینب کمایی 💠 روایت اول: کبری طالب‌نژاد(مادر شهید) قسمت هشتم: همه چیز آرام میگذشت سرم به خانه و زندگی ام گرم بود همین که بچه ها در کنارم بودند، احساس خوشبختی میکردم چیز دیگری از زندگی نمیخواستم. بابای مهران و کارگرهای شرکت نفت از شاه بدشان می‌آمد. آبادان در دست انگلیسیها و خارجیها بود. آنها در بهترین محله ها و خانه‌ها زندگی میکردند و برای خودشان آقایی میکردند. بعد از انقلاب، من و بچه ها طرفدار انقلاب و امام شدیم وقتی آدم پستی مثل شاه که خیلی از جوانهای مخالفش را شکنجه کرده بود از کشور رفت و یک سید نورانی مثل امام رهبرمان شد چرا ما از او حمایت نکنیم. من مرتب مینشستم و به سخنرانی‌های امام گوش میکردم، انگار از زبان ما حرف میزد و درد دل ما را میگفت. وقتی شنیدم چه بلاهایی سر خانواده رضایی* آوردند و ساواک چطور مخالفان شاه را شکنجه کرده بود تمام وجودم نفرت شد. از بچگی که کربلا رفتم و گودال قتلگاه را دیدم همیشه پیش خودم میگفتم اگر من زمان امام حسین(ع) زنده بودم حتماً امام حسین و حضرت زینب(س) را یاری میکردم و هیچ وقت پیش یزید که طلا و جواهر داشت و همه را با پول میخرید نمیرفتم. با شروع انقلاب فرصتی پیش آمد که من و بچه‌هایم به صف امام حسین الان بپیوندیم و من از این بابت خدا را شکر میکردم. مهران در همه راهپیماییها شرکت میکرد او به من شرط کرد که اگر دخترها میخواهند راهپیمایی بیایند باید چادر بپوشند. زینب دو سال قبل از انقلاب با حجاب شده بود اما مینا و مهری و شهلا هنوز حجاب نداشتند. من دو تا از چادرهای خودم را برای مینا و مهری کوتاه کردم همه ما با هم به تظاهرات می‌رفتیم. شهرام را هم با خودمان میبردیم. زینب دختر بی تفاوتی نبود. با اینکه از همه دخترها کوچکتر بود در هر کاری کمک میکرد ما در همه راهپیمایی های زمان انقلاب شرکت میکردیم زندگی ما شکل دیگری شده بود تا انقلاب سرمان فقط در زندگی خودمان بود ولی بعد از انقلاب نسبت به همه چیز احساس مسئولیت داشتیم. *در روزهای اول انقلاب خانواده مهدی و صدیقه رضایی جزء خانوادههای مبارز شناخته میشدند و حتی بعضی از مدارس به نام این خواهر و برادر تغییر کرد اما با مرور زمان و افشای چهره واقعی منافقین شهرت این خانواده هم از بین رفت. ادامه دارد...
9.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📆 ۲۶ آبان ۱۳۵۹ - سالروز آزادسازی سوسنگرد 🎞 موشن گرافی
📆ا ‎‌ 26 آبان ماه‎ - سالروز شکست محاصره سوسنگرد تصرف خوزستان، از اهداف عمده حملۀ صدام به ایران بود. او مرحله به مرحله پیش آمد تا رسید به سوسنگرد که با مقاومت سرسختانه مردم و جوانان روبرو شد. دشمن تا روستای در 5 کیلومتری سوسنگرد پیش آمد و با کشتار وسیع، توانست شهر را به محاصره درآورد. 310 رزمندة سپاه و بسیج در برابر ارتش تا دندان مسلح عراق مقاومت کرده و نگذاشتند شهر سقوط کند. قرار بر این شد که 2 تیپ ارتش به کمک نیروها بیاید. شهید ،مسئول عملیات سپاه خوزستان در گزارشی می‌نویسد: به دستور بنی‌صدر رئیس جمهور از حرکت تیپ 2 جلوگیری شد که آشکارا به معنای سقوط سوسنگرد بود. لذا تلفنی با آقای خامنه‌ای تماس گرفته و وخامت اوضاع را شرح دادم. در اینجا آیت‌الله خامنه‌ای نامه‌ای به فرمانده وقت لشکر92 زرهی اهواز می‌‌نویسد که در ذیل آن، وزیر دفاع وقت، دکتر ، نیز مطالبی به آن اضافه می‌کند. نوشته بود؛ مسیر جنگ را عوض کرد. و ارتش عراق که آماده می شد تا با فتح سوسنگرد به گام بعدی خود یعنی تصرف کامل استان خوزستان بپردازد، در این منطقه زمینگیر شد و خوزستان از خطر سقوط نجات یافت. ┄──┄──┄──ا ➖ متن نامۀ آیت‌الله خامنه‌ای: شب دوشنبه ۲۶ /۸ /۵۹ ساعت ۱:۱۰ سرکار سرهنگ قاسمی فرمانده لشکر ۹۲ زرهی اهواز با سلام؛ شنیدم تیمسار ظهیرنژاد به شما تلفن کرده‌اند که تیپ۲ فردا وارد عمل نشود مگر بنا به امر. منظورشان امر آقای رئیس جمهور است. من این عدول از تصمیم عصر را قابل توجیه نمی‌دانم. این بمعنای تعطیل یا به ناکامی کشاندن عملیات فردا است. استعداد دشمن چنان است که آن دو گروهان پیاده یارای کار درستی در برابر آن ندارند و اگر تیپ وارد عمل نشود در حقیقت، تک انجام نگرفته است. صبح اگر برای تصمیم نهایی بخواهیم منتظر آمدن تیمسار ظهیرنژاد بمانیم وقت خواهد گذشت. جوانان ما در سوسنگرد حداکثر تا صبح مقاومت خواهند کرد و صبح زود اگر ما قدری بار دشمن را سبک نکنیم همه نابود خواهند شد و شهر کاملاً سقوط خواهد کرد. خلاصه اینکه به نظر و تشخیص ما کار باید به همان روالی که عصر صحبت شد پیش برود و تیپ آماده باشد که صبح وارد عمل شود در غیر این صورت مسئولیت سقوط سوسنگرد با هر کسی است که از این تصمیم عُدول کرده است. ──ا سیدعلی خامنه‌ای ┄──┄──┄──ا با پیگیری‌های به عمل آمده، حلقۀ محاصره شکسته شد و دشمن با به‌جا گذاشتن تعدادی کشته و زخمی و دادن 45 اسیر پا به فرار گذاشت
📆ا 26 آبان‌ماه‎ 💠ماجرای شکست محاصره ───┄──ا 🖊متن‌نامۀ هشدارآمیز آیت‌الله‌خامنه‌ای بفرمانده لشکر ۹۲ زرهی‌اهواز 🌷 شهید نیزدر ذیل آن مطالبی افزوده‌است